Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
U
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
reckoned
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
certifying
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
bank on
<idiom>
U
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
check register
U
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
unpriced
U
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
to take something into account
U
چیزی را در حساب آوردن
To cook the books.
U
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
To make known . To signify .
U
معلوم کردن
familiarize
U
معلوم کردن
familiarized
U
معلوم کردن
familiarizes
U
معلوم کردن
familiarizing
U
معلوم کردن
to bring tl light
U
معلوم کردن
familiarising
U
معلوم کردن
familiarises
U
معلوم کردن
familiarised
U
معلوم کردن
ascertained
U
معلوم کردن
ascertain
U
معلوم کردن
ascertaining
U
معلوم کردن
ascertains
U
معلوم کردن
to make known
U
معلوم کردن
known
U
معلوم کردن
verifying
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bids
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verify
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bid
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
evinces
U
معلوم کردن ابراز داشتن
type
U
نوع خون را معلوم کردن
evince
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evincing
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evinced
U
معلوم کردن ابراز داشتن
typed
U
نوع خون را معلوم کردن
types
U
نوع خون را معلوم کردن
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
seal one's fate
U
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
ascertian
U
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
cost plus contracts
U
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
capitalized expense
U
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
overdrawn account
U
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
clearance
U
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
reveals
U
فاش کردن معلوم کردن
specifies
U
معین کردن معلوم کردن
revealed
U
فاش کردن معلوم کردن
specify
U
معین کردن معلوم کردن
specifying
U
معین کردن معلوم کردن
locating
U
تعیین کردن معلوم کردن
manifesting
U
معلوم کردن فاش کردن
manifested
U
معلوم کردن فاش کردن
manifest
U
معلوم کردن فاش کردن
locate
U
تعیین کردن معلوم کردن
uncover
U
معلوم کردن فاهر کردن
located
U
تعیین کردن معلوم کردن
manifests
U
معلوم کردن فاش کردن
uncovering
U
معلوم کردن فاهر کردن
uncovers
U
معلوم کردن فاهر کردن
locates
U
تعیین کردن معلوم کردن
reveal
U
فاش کردن معلوم کردن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
privilege
U
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
reckoning
U
تصفیه حساب صورت حساب
reckonings
U
تصفیه حساب صورت حساب
To pay off someone. To settle old scores with someone.
U
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
charge and discharge statements
U
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
undercharge
U
کم حساب کردن
to figure up
U
حساب کردن
cyphers
U
حساب کردن
miscalculate
U
بد حساب کردن
figuring
U
حساب کردن
miscalculated
U
بد حساب کردن
miscalculates
U
بد حساب کردن
count
U
حساب کردن
miscalculating
U
بد حساب کردن
to cast up
U
حساب کردن
ciphers
U
حساب کردن
misreckon
U
بد حساب کردن
sum
U
حساب کردن
counted
U
حساب کردن
counting
U
حساب کردن
counts
U
حساب کردن
calculated
U
حساب کردن
minculculate
U
بد حساب کردن
to count up
U
حساب کردن
calculate
U
حساب کردن
figure
U
حساب کردن
numerate
U
حساب کردن
calculates
U
حساب کردن
computed
U
حساب کردن
compute
U
حساب کردن
figures
U
حساب کردن
cipher
U
حساب کردن
computes
U
حساب کردن
sums
U
حساب کردن
account
U
حساب کردن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
tally
U
با چوب خط حساب کردن
tallying
U
باچوبخط حساب کردن
tally
U
باچوبخط حساب کردن
tallying
U
با چوب خط حساب کردن
tallies
U
باچوبخط حساب کردن
tallied
U
با چوب خط حساب کردن
tallied
U
باچوبخط حساب کردن
check out
U
تصفیه حساب کردن
to put any one down for a fool
U
کسیرااحمق حساب کردن
tallies
U
با چوب خط حساب کردن
overcharging
U
زیاد حساب کردن
overcharged
U
زیاد حساب کردن
overcharge
U
زیاد حساب کردن
miscast
U
غلط حساب کردن
settle
U
تصفیه حساب کردن
miscast
U
حساب غلط کردن
miscalculating
U
اشتباه حساب کردن
miscalculates
U
اشتباه حساب کردن
miscalculated
U
اشتباه حساب کردن
miscalculate
U
اشتباه حساب کردن
recalculate
U
دوباره حساب کردن
settles
U
تصفیه حساب کردن
overcharges
U
زیاد حساب کردن
put two and two together
<idiom>
U
حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
scored
U
حساب کردن بحساب اوردن
compute
U
حساب کردن تخمین زدن
To gauge the situation and act accordingly.
U
حساب کار خود را کردن
computed
U
حساب کردن تخمین زدن
tallies
U
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
scores
U
حساب کردن بحساب اوردن
computes
U
حساب کردن تخمین زدن
to pay up
U
حساب پس از افت را تصفیه کردن
misreckon
U
بد شمردن حساب غلط کردن
tally
U
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
pony
U
ریز تسویه حساب کردن
score
U
حساب کردن بحساب اوردن
tallying
U
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
ponies
U
ریز تسویه حساب کردن
tallied
U
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
poney
U
ریز تسویه حساب کردن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
i reckon
U
روی دوستی کسی حساب کردن
to cross-check the result with a calculator
U
حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
to call to account
U
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
zones
U
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zone
U
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
score
U
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores
U
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored
U
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
To sell at coast price .
U
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
miscount
U
بد حساب کردن بد تعبیر کردن
rack up
U
بازی کردن- حساب کردن
account
U
حساب صورت حساب
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
he calcn lates with a
U
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
digital computer
U
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation
U
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
invisible
U
نا معلوم
obvious
U
معلوم
intelligible
U
معلوم
pronounced
U
معلوم
definite
U
معلوم
sharp cut
U
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
U
معلوم شد که ...
active
U
معلوم
overt
U
معلوم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com