Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to pause upon a word
U
روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lexical
U
واژهای
halophrastic language
U
زبان تک واژهای
one word sentence
U
جمله تک واژهای
to p an element to a word
U
جزئی از سر واژهای دراوردن
pseudochromesth
U
رنگ بینی کاذب واژهای
to insert a letter in a word
U
حرفی را در میان واژهای جادادن
keyword macro
U
درشت دستور کلید واژهای
loan word
U
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
an inseparable prefix
U
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
nonce word
U
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
parasyntheton
U
واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
oxytone
U
واژهای که این نشان روی هجای واپسین ان واقع شود
soever
U
واژهای که انراپس صفتی که what or how پیش ازان امده باشد میاورند
detains
U
معطل کردن
detaining
U
معطل کردن
detained
U
معطل کردن
detain
U
معطل کردن
To keep someone waiting .
U
کسی را معطل کردن
to hang up
U
معطل کردن مسکوت گذاشتن
loiter
U
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered
U
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiters
U
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering
U
معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
vehicle stopping distance
U
مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
to make a stop
U
ایست کردن
to make a pause
U
ایست کردن
halts
U
سکته ایست کردن
halt
U
سکته ایست کردن
halted
U
سکته ایست کردن
check string
U
ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
stand
U
ایست کردن توقف کردن
stranded
U
معطل
at a losses
U
معطل
pending
U
معطل
lingeringly
U
معطل کنان
To hang about . To be getting nowhere .
U
ول معطل بودن
What are you waiting for ?
U
معطل چه هستی ؟
to hang about
U
گشتن معطل شدن
to keep at bay
U
معطل نگاه داشتن
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for .
U
برای نان شب معطل مانده ام
My car is held up at the customs .
U
اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
We are waiting for the rain to stop .
معطل بارانم که بند بیاید
wait
U
انتظار کشیدن معطل شدن
He held me up
[slowed me down]
for a long time.
U
او
[مرد]
من را خیلی معطل کرد.
waited
U
انتظار کشیدن معطل شدن
waits
U
انتظار کشیدن معطل شدن
to keep somebody waiting
U
کسی را معطل نگه داشتن
don't wait the dinner for me
U
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Get a move on . Expedite it .
U
اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
he made me wait
U
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
you must w the signal
U
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
The reporter was held at the checkpoint for several hours.
U
خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
To stand someone up .
U
کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
halts
U
ایست
halted
U
ایست
halt
U
ایست
standstil
U
ایست
breathing space
U
ایست
time out
U
ایست
cessation
U
ایست
whoa
U
ایست
stayed
U
ایست
stay
U
ایست
stoppages
U
ایست
stoppage
U
ایست
standstill
U
ایست
hold
U
ایست
limit stop
U
حد ایست
avast
U
ایست
stops
U
ایست
flag stop
U
ایست
stand
U
ایست
holds
U
ایست
stopped
U
ایست
stopping
U
ایست
stop
U
ایست
perisystole
U
ایست دل
caesura
U
وقفه ایست
silences
U
ایست بی حرکت
fixism
U
ایست گرایی
cease
U
ایست توقف
silencing
U
ایست بی حرکت
dynamic stop
U
ایست پویا
whoa
U
ایست دادن
suspension
U
ایست تعلیق
pausal
U
ایست دار
period
U
نوبت ایست
closest
U
ایست توقف
unceasing
U
ایست ناپذیر
closes
U
ایست توقف
closer
U
ایست توقف
close
U
ایست توقف
periods
U
نوبت ایست
it is a thankless task
U
کاربیهوده ایست
suspensions
U
ایست تعلیق
ceased
U
ایست توقف
at pause
U
در حال ایست
truces
U
جنگ ایست
truce
U
جنگ ایست
holds
U
ایست نگهداری
haemostasis
U
ایست خون
hold water
U
قایق ایست
ceasing
U
ایست توقف
interval
U
ایست وقفه
nodal point
U
نقطه ایست
silence
U
ایست بی حرکت
ceases
U
ایست توقف
silenced
U
ایست بی حرکت
stop element
U
عنصر ایست
statics
U
ایست شناسی
haemostasia
U
ایست خون
hold
U
ایست نگهداری
demurrage
U
بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
lay by
U
جایگاه ایست ایستگاه
lay-bys
U
جایگاه ایست ایستگاه
fetch up
U
بحال ایست درامدن
stop bit
U
بیت ایست نما
lay-by
U
جایگاه ایست ایستگاه
to come
U
بحال ایست درامدن
haemostatic
U
وابسته به ایست خون
stop bit
U
ذرهء ایست نما
to put to a pause
U
بحال ایست دراوردن
to be under ane
U
در حال ایست بودن
total stopping distance
U
طول ایست کامل
interludes
U
ایست میان دو پرده
hockey stop
U
نوعی ایست ناگهانی
torpidity
U
حالت سستی ایست
avast
U
ایست توقف کنید
stopping sight distance
U
فاصله دید ایست
he is a prodigy of learning
U
اعجوبه ایست در دانش
he has a loose conduct
U
ادم هرزه ایست
what kind of a bird is that ?
U
چه قسم پرنده ایست
ease all
U
درکرجی رانی ایست
to heave to
U
بحالت ایست دراوردن
interlude
U
ایست میان دو پرده
the train runs without a stop
U
قطار بدون ایست
hyphens
U
نشان اتصال ایست درسخن
It is an extremely complicated problem.
U
مسأله بسیار پیچیده ایست
stopping sight distance
U
فاصله دید برای ایست
patience is a virtue
U
شکیبائی خوی پسندیده ایست
the child is a wonder
U
این بچه عجوبه ایست
hyphen
U
نشان اتصال ایست درسخن
to taxi to a standstill
U
حرکت آخر تا به ایست رسیدن
[هواپیما]
lexigraphy
U
یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
menopause
U
بند امدن قاعدگی ایست طمث
hammock chair
U
صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
poetaster is pejorative word
U
شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
nowel
U
کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
pausal form
U
دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
coffin
U
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffins
U
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
abio
U
کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
appropriation
U
در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
practician
U
کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com