Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
flatten
U
روحیه خودرا باختن
flattens
U
روحیه خودرا باختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
demoralizes
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
without recourse
U
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
lose
U
باختن
to dice away
U
باختن
play away
U
باختن
loses
U
باختن
to lose one's nerves
U
خود را باختن
to grow
U
رنگ باختن
To miss the bus . To slip up .
U
قافیه را باختن
tank job
U
عمدا" باختن
loses
U
منقضی شدن باختن
lose
U
منقضی شدن باختن
To win (lose ) a bet .
U
شرطی رابردن (باختن )
shut out
U
پوان نیاوردن باختن
slumped
U
بازی ضعیف و باختن
slump
U
بازی ضعیف و باختن
bowled for a duck
U
باختن بازیگر بی امتیاز
slumping
U
بازی ضعیف و باختن
slumps
U
بازی ضعیف و باختن
blenching
U
تاخیرکردن رنگ خود را باختن
blenches
U
تاخیرکردن رنگ خود را باختن
blenched
U
تاخیرکردن رنگ خود را باختن
blench
U
تاخیرکردن رنگ خود را باختن
lose out
<idiom>
U
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
bowled
U
باختن توپزن در نتیجه انداختن میله افقی
mentality
U
روحیه
moral
U
روحیه
spiriting
U
روحیه
morale
U
روحیه
mentalities
U
روحیه
spirit
U
روحیه
gei
U
روحیه
esprit de corps
U
روحیه قسمتی
psyched
U
تضعیف روحیه
recreations
U
روحیه و رفاه
recreation
U
روحیه و رفاه
psyches
U
تضعیف روحیه
tucks
U
نیرو روحیه
demoralization
U
تضعیف روحیه
spirituality
U
روحیه مذهبی
tuck
U
نیرو روحیه
tucking
U
نیرو روحیه
psych
U
تضعیف روحیه
psyching
U
تضعیف روحیه
psychs
U
تضعیف روحیه
low-spirited
U
دارای روحیه بد
low spirited
U
دارای روحیه بد
spirit de corps
U
روحیه قسمتی
morale
U
روحیه جنگجویان
party spirit
U
روحیه تحزب
spiriting
U
رمق روحیه
high moral
U
روحیه قوی
high moral
U
روحیه عالی
espirit de corps
U
روحیه گروهی
spirit
U
رمق روحیه
esprit
U
غرور روحیه
public spirited
U
دارای روحیه اجتماعی
weak minded
U
دارای روحیه ضعیف
dispirit
U
دلسردکردن روحیه راباختن
poor spirited
U
دارای روحیه ضعیف
disspirit
U
روحیه راتضعیف کردن
demoralization
U
از بین بردن روحیه
demoralization
U
تخریب روحیه کردن
braced
U
تجدید واحیای روحیه
demoralising
U
تضعیف روحیه کردن
demoralize
U
تضعیف روحیه کردن
demoralizing
U
تضعیف روحیه کردن
brace
U
تجدید واحیای روحیه
demoralised
U
تضعیف روحیه کردن
morale
U
روحیه افراد مردم
demoralises
U
تضعیف روحیه کردن
demoralizes
U
تضعیف روحیه کردن
demoralized
U
تضعیف روحیه کردن
zeitgeist
U
روحیه یا طرزفکر یک عصر یادوره
cowed
U
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cowing
U
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cows
U
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cow
U
ترساندن تضعیف روحیه کردن
fey
U
دارای روحیه خراب واشفته
bravura
U
افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
to rangeoneself
U
خودرا
welfare funds
U
اعتبارات رفاهی یا بهزیستی اعتبار مربوط به روحیه ورفاه
to dress up
U
خودرا اراستن
to suppress one's propensities
U
خودرا فرونشاندن
to d. oneself up
U
خودرا گرفتن
he pretended to be asleep
U
خودرا بخواب زد
to a onself
U
خودرا اراستن
to slake one's revenge
U
انتقام خودرا گرفتن
to show ones cards
U
قصد خودرا اشکارکردن
topull oneself together
U
خودرا جمع کردن
self assertion
U
خودرا جلو اندازی
to breakin
U
خودرا داخل کردن
back-pedals
U
حرف خودرا پس گرفتن
to try one's luck
U
بخت خودرا ازمودن
to boure one's way
U
راه خودرا بزوربازکردن
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
to a one's right
U
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to sun one self
U
خودرا افتاب دادن
to sow one's wild oats
U
چل چلی خودرا کردن
to compromise oneself
U
خودرا مظنون یا رسواکردن
to veil oneself
U
روی خودرا پوشاندن
to a. one selt
U
انتقام خودرا کشیدن
to plume oneself
U
با پیرایه خودرا اراستن
mince
U
حرف خودرا خوردن
off one's chest
<idiom>
U
خودرا خالی کردن
to express one self
U
مقاصد خودرا فهماندن
to pick up oneself
U
خودرا نگاه داشتن
he betray himself
U
او خودرا رسوا ساخت
To step aside . to shy from . To withdraw .
U
خودرا کنا رکشیدن
To go through fire and water.
U
خودرا به آب وآتش زدن
insconce
U
خودرا جای دادن
back-pedalling
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled
U
حرف خودرا پس گرفتن
pontify
U
خودرا مقدس نمودن
one's accomplice
U
همدست خودرا لودادن
minces
U
حرف خودرا خوردن
back-pedal
U
حرف خودرا پس گرفتن
to pay one's way
U
خرج خودرا دراوردن
to play one's role
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to play possum
U
خودرا بنا خوشی زدن
to provide oneself
U
خودرا اماده یا مجهز کردن
to lay down ones arms
U
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to protrude one's tongue
U
زبان خودرا بیرون انداختن
to keep the wolf from the door
U
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to serve one's term
U
خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
U
وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck
<idiom>
U
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
go to pieces
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
for all one is worth
<idiom>
U
تمام سعی خودرا کردن
do one's best
<idiom>
U
تمام تلاش خودرا کردن
To set ones watch .
U
ساعت خودرا میزان کردن
To play ones part .
U
نقش خودرا بازی کردن
To set ones hopes on something.
U
امید خودرا به چیزی بستن
say one's piece
<idiom>
U
آشکارا نظر خودرا گفتن
wrathful
U
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d.
U
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to stay one's stomach
U
شکم خودرا اندکی سیرکردن
take in stride
<idiom>
U
خودرا به باد سرنوشت دادن
to recover damages
U
خسارت خودرا جبران کردن
to detain one's due
U
بدهی خودرا نگه داشتن
to cut ones way
U
راه خودرا ازموانع بازکردن
underplay
U
دست خودرا ادا نکردن
hold one's ground
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
o bey your parents
U
والدین خودرا اطاعت کنید
to change one's course
U
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to bridle one's own tongue
U
جلوی زبان خودرا گرفتن
to addict oneself
U
عادت کردن خودرا معتادکردن
to declare oneself
U
قصد خودرا افهار کردن
underplaying
U
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
U
دست خودرا ادا نکردن
to givein one's a.
U
موافقت خودرا اعلام کردن
underplays
U
دست خودرا ادا نکردن
show him your ticket
U
بلیط خودرا باو نشان دهید
To extend the scope of ones activities .
U
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
crams
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
turn kings evidence
U
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
slosh
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to repeat oneself
U
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
To consume all ones energy .
U
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to a oneself
U
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
cram
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to perform one's oromise
U
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
cramming
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to calculate on
U
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to bridle one's anger
U
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to d. a way one's time
U
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
sloshes
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
mudlark
U
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preening
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one
U
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language .
U
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preen
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's
U
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preens
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures
U
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to weigh one's word
U
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
jilted
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing
U
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
jilt
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour
U
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
He was engrossed in conversation .
U
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to secure a debtby a mortagage
U
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to continue one's progress
U
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to cry peccavi
U
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
U
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com