English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He wont be back for another six months. U رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
brussels U دار الکتریکی یا ژاکارد که در تهیه فرش های ماشینی بکار رفته، تارها روی بوبین در بالای ماشین قرار گرفته و بسته به نیاز باز می شوند [شبیه دار کرمانی] و در آن حلقه های نخ پود بصورت بریده شده رها می گردد
damped wave U موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number U عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set). U آفتاب رفته است ( رفته بود )
to peter out U رفته رفته کوچک شدن
dwindle U رفته رفته کوچک شدن
dwindled U رفته رفته کوچک شدن
dwindles U رفته رفته کوچک شدن
dwindling U رفته رفته کوچک شدن
Enough is enough! <idiom> U بس کن دیگه!
Next Saturday . This coming Saturday. U شنبه دیگه
To such an extent that… U تا حدی که دیگه ...
still worse U دیگه بدتر
So much the better. U دیگه بهتر
What is it now? U دیگه چه شده ؟
It is obvious enough . Well of course . U خب معلومه دیگه
C'mon! U بیا دیگه!
That's enough. U دیگه بس است.
Come on! U بیا دیگه!
Do come! U خوب بیا دیگه!
He went for good. U رفت و دیگه نیامد
Just go! U بریم [حرکت کن] دیگه!
I cant nor can anyone else . U نه من می توانم ونه کس دیگه
Go ahead! U انجام بدهید دیگه!
Whoever else that may object . U هر کس دیگه که اعتراض کند
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk . U تو یکی دیگه حرف نزن !
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
That's (just) the way things are. U موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
just <adv.> <idiom> U حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
simply <adv.> <idiom> U حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
Come forward a little (little bit)more. U یک قدری دیگه بیا جلو
Any fool knows that . U اینرا دیگه هرخری می داند
Please give the other foot . لنگه دیگه این کفش را بدهید.
That's just the way it is. U این حالا [دیگه] اینطوری است.
I knocked off another 1000 tomans. U 1000 تومان دیگه از قیمت زدم
You wont catch me going to his house . U غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
Where is the mate ( companion ) of this glove ? U لنگه دیگه این دستکش کجاست ؟
Boys will be boys. U پسرها حالا دیگه اینطور هستند.
I shall be back this day month . U درست یک ماه دیگه برمی گردم
His political beliefs are old hat now . U عقاید سیاسی اش دیگه کهنه شده
How come we dont see you more pften? U چطور دیگه زیاد تورانمی بینم ؟
what have you [ gone and] done now! U حالا دیگه چه فوزولی [شیطنتی] کردی!
This is treason, pure and simple. U خیانت که دیگه شاخ ودم ندارد
These coins are very hard to come by . U این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
It is money down the drain (gone to blazes). U این دیگه پول دور ریختن است
That is all we needed!That caps ( beats ) all ! U واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
This sort of talk is threadbare ( outmoded ) . U این حرفها دیگه کهنه شده است
Enough already! [American E] U دیگه اینقدر حرف نزن! [اصطلاح روزمره]
unsettling U آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
He is looking for trouble. U دنبال شر می گردد
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
This jock that you told me is as old as Adams . U این لطیفه که گفتی خیلی دیگه کهنه است
The car is now in perfect running order . U اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
He has vowed not to gamble again. پشت دستش را داغ کرده که دیگه قمار نکند.
covenant U که بین طرفین مبادله می گردد
covenants U که بین طرفین مبادله می گردد
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> U بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
The earth moves round the sun . U زمین بدور خورشید می گردد
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
Everything goes back to its origin . <proverb> U باز گردد به اصل خود هر چیز .
dedications U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
dedication U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
That's hardly going to make a difference now, is it ! <idiom> U این الان که دیگه فرقی نمی کنه [تفاوتی نداره] ! [اصطلاح روزمره]
registering U ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
registers U ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
It was inappropriate to make such a remark . U مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
delays U دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
register U ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
save all U چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
delaying U دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delay U دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
riffled U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
proteranthous U دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
riffles U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
bargain hunter U کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
Unless otherwise stated . U مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
polder U زمین پست ساحلی که بوسیله سد بندی مزروع گردد
out and in U گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
force U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
forces U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
forcing U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
When one door shuts another opens. <proverb> U وقتى درى بسته مى شود در دیگرى باز مى گردد .
curved weft U [انتهای نخ پودی که به زیر تارهای انتهایی خم شده و محکم می گردد.]
progressive rebate U تخفیفی که با بالا رفتن حجم خرید به درصد ان افزوده می گردد
asset U جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
eds U وسیلهای که بطور الکترویکی میتواندپاک شده و برنامه ریزی گردد
annulus U دایرهای که بوسیلهء گردش یک دایره وراء محیط خودتشکیل گردد
in irons U نقص در تعیین سمت حرکت که در نتیجه قایق بعقب بر می گردد
circulating U ثبات حرکتی که خروجی آن از طریق یک حلقه بسته به ورودی آن بر می گردد
by degrees <adv.> U رفته رفته
in process of time U رفته رفته
thrawart U در رفته
inchmeal U رفته رفته
gradually <adv.> U رفته رفته
short tempered U از جا در رفته
bit by bit <adv.> U رفته رفته
frenetical U از جا در رفته
departed U رفته
by inches U رفته رفته
gradually U رفته رفته
dislocated U در رفته
debt limit U حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
perfect participle U وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
documenting U فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
document U فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
hitches U نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
observation pipe U لوله ایکه جهت تعیین سطح اب زیرزمینی درزمین حفر گردد
typematic U هر کاراکتر صفحه کلید که تاوقتی بر ان فشار وارد میشود تکرار می گردد
alumetize U الومینیوم روی فولاد باپیستوله تزریق شده و سپس گداخته می گردد
hitched U نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitching U نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
documented U فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
hitch U نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
eerom U دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
weatherbeaten U رنگ و رو رفته
truncated soil U خاک رو رفته
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
retreating forehead U پیشانی تو رفته
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
unbridle U مهاردر رفته
deep-set U فرو رفته
averaged U روی هم رفته
on average [on av.] U روی هم رفته
off shade U رنگ رفته
cavetto U [پخی تو رفته]
gone <adj.> U از دست رفته
I'm glad he's gone. U خوشحالم که او رفته.
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
smudgy U رنگ و رو رفته
smudgiest U رنگ و رو رفته
smudgier U رنگ و رو رفته
by and large <idiom> U روی هم رفته
chafed U پوست رفته
frantic U ازکوره در رفته
extinct U ازبین رفته
away U غایب رفته
jitters U از کوره در رفته
iam bored U حوصله ام سر رفته
overseen U غلط رفته
consumptives U تحلیل رفته
averagly U روی هم رفته
emaciated U گوشت رفته
first and last U روی هم رفته
red-hot U ازجادر رفته
he knew that i had gone U او میدانست که من رفته ام
i have been to paris U پاریس رفته ام
overall U رویهم رفته
in the a U روی هم رفته
pallid U رنگ رفته
in the lump U روی هم رفته
overalls U رویهم رفته
exhausted U تحلیل رفته
consumptive U تحلیل رفته
day a day U روی هم رفته
averaging U روی هم رفته
it has escaped my remembrance U از خاطرم رفته
windswept U بر باد رفته
madding U از کوره در رفته
neater U شسته و رفته
defunct U ازبین رفته
neat U شسته و رفته
pulled U تحلیل رفته
on a par U روی هم رفته
sunken U فرو رفته
neatest U شسته و رفته
all told U روی هم رفته
altogether U روی هم رفته
all in all U روی هم رفته
averages U روی هم رفته
frenzied U ازجا در رفته
average U روی هم رفته
averaged U روی هم رفته
postal match U مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
eyestrings U ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
hard hyphen U خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
paler U رنگ رفته بی نور
I feel pins and needles in my foot. U پایم خواب رفته
he must have gone U باید رفته باشد
lost U از دست رفته ضایع
As limp as a rag. U شل واز حال رفته
furibund U اشفته ازجادر رفته
advanced pawn U پیاده پیش رفته
go out the window <idiom> U اثرش از بین رفته
forged side U سطح فرو رفته
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He is on leave of absence . U مرخصی رفته است
ha-ha U دیوار فرو رفته
retreating chin U چانه عقب رفته
pale U رنگ رفته بی نور
lorn U از دست رفته بربادرفته
revendication U استردادزمین ازدست رفته
saddle nose U بینی فرو رفته
power U توان از دست رفته
powered U توان از دست رفته
income forgone U درامداز دست رفته
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com