Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
underdeveloped
U
رشد کافی نیافته عقب افتاده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
behind the times
<idiom>
U
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
unmitigated
U
تخفیف نیافته
unbred
U
پرورش نیافته
untaught
U
تعلیم نیافته
underdeveloped
U
توسعه نیافته
unregenerate
U
دوباره حیات نیافته
underdeveloped countries
U
کشورهای توسعه نیافته
unregenerated
U
دوباره حیات نیافته
underdeveloped nations
U
ملل توسعه نیافته
underdeveloped area
U
منطقه توسعه نیافته
immature
U
رشد نیافته نابهنگام
unsaved
U
محفوظ نشده نجات نیافته
exoterical
U
خارجی جهری بدرون راه نیافته
unicef (= united nations international
U
یع کودکان کشورهای توسعه نیافته است
capital stock
U
سهام انتشار نیافته شرکت تضامنی
COMAL
U
زبان برنامه نویسی ساخت نیافته مشابه با BASIC
extend
U
استانداردهای گرافیک با resolution بالا توسعه نیافته توسط IBM که قادر به نمایش تا X پیکسل است
extending
U
استانداردهای گرافیک با resolution بالا توسعه نیافته توسط IBM که قادر به نمایش تا X پیکسل است
extends
U
استانداردهای گرافیک با resolution بالا توسعه نیافته توسط IBM که قادر به نمایش تا X پیکسل است
basics
U
دستور تغییر نیافته برنامه که پردازش میشود تا دستور اجرا شدنی بدست آید
basic
U
دستور تغییر نیافته برنامه که پردازش میشود تا دستور اجرا شدنی بدست آید
enough
U
کافی
enow
U
کافی
adequate
کافی
sufficient
U
کافی
acceptable
<adj.>
U
کافی
adequate
<adj.>
U
کافی
adequate
U
کافی
sufficient
<adj.>
U
کافی
sufficing
<adj.>
U
کافی
satisfactory
<adj.>
U
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
U
کافی
be enough
U
کافی بودن
sufficiently
<adv.>
U
بقدر کافی
adequately
[sufficiently]
<adv.>
U
بقدر کافی
skimped
U
غیر کافی
scantiest
U
غیر کافی
leisure
U
وقت کافی
skimps
U
غیر کافی
skimping
U
غیر کافی
be sufficient
U
کافی بودن
adequately
U
بقدر کافی
due care
U
مراقبت کافی
scanty
U
غیر کافی
scantier
U
غیر کافی
sufficient
U
مقدار کافی
suffice
U
کافی بودن
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
plenty of rain
U
باران کافی
sufficient condition
U
شرط کافی
sufficient conditions
U
شرایط کافی
reach
U
کافی بودن
last
[be enough]
U
کافی بودن
skimp
U
غیر کافی
be adequate
U
کافی بودن
inextenso
U
بطول کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
run short
<idiom>
U
کافی نبودن
inadequate
U
غیر کافی
suffice
U
کافی بودن
sufficing
U
کافی بودن
suffices
U
کافی بودن
sufficed
U
کافی بودن
well paid
U
دارای حقوق کافی
well educatd
U
دارای تحصیلات کافی
enough
U
باندازهء کافی نسبتا
incompetent
U
غیر کافی ناشایسته
to have plenty of time
U
وقت کافی داشتن
sufficiency
U
قابلیت مقدار کافی
insufficiently
U
بطور غیر کافی
not a leg to stand on
<idiom>
U
مدرک کافی نداشتن
voteless
U
بدون رای کافی
inadequately
U
بطور غیر کافی
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
All you have to do is to say the word.
U
کافی است لب تر کنی
sufficient condition
U
شرط کافی
[ریاضی]
dozing
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
straw boss
U
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
So much for theory!
<idiom>
U
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Enough has been said!
U
به اندازه کافی گفته شده!
dozes
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
in short supply
<idiom>
U
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
working ball
U
گوی با سرعت و چرخش کافی
It is not deep enough.
U
باندازه کافی گود نیست
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
doze
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
he had a good supply of coal
U
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
caught short
<idiom>
U
پول کافی برای پرداخت نداشتن
put the question
U
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
end in itself
<idiom>
U
مکان کافی برای راحت بودن
adequately
U
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
underfeed
U
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
international finance corporation
U
شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
well-to-do
<idiom>
U
پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street
<idiom>
U
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
My tea is not cool enough to drink.
U
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attention
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
international development association
U
مجمع بین المللی توسعه مجمعی است وابسته به بانک جهانی که به منظور کمک به کشورهای توسعه نیافته ایجاد شده است
leave (let) well enough alone
<idiom>
U
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
make a living
<idiom>
U
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Is that enough to be a problem?
U
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
Is there enough time to change trains?
U
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
I'm old enough to take care of myself.
U
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
pillows
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture .
U
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
crest fallen
U
افتاده
old hat
U
از مد افتاده
mellows
U
جا افتاده
whacked
U
از پا افتاده
flagging
U
افتاده
out of date
U
از مد افتاده
old fashioned
U
از مد افتاده
whacked
<adj.>
U
از پا افتاده
archaic
<adj.>
U
از مد افتاده
the meshes of a sieve mesh
U
در هم افتاده
footworn
U
از پا افتاده
unassuming
U
افتاده
downfallen
U
افتاده
low
U
افتاده
elliptic
U
افتاده
modest
U
افتاده
meek
U
افتاده
fallen
U
افتاده
riper
U
جا افتاده
ripest
U
جا افتاده
ripe
U
جا افتاده
mellow
U
جا افتاده
mellowed
U
جا افتاده
mellowing
U
جا افتاده
liberal gift
U
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that.
<idiom>
U
اینقدر
[کار یا صحبت و غیره ]
کافی است درباره اش.
[اصطلاح روزمره]
point four
U
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
outland
U
دور افتاده
protrudent
U
بیرون افتاده
noneffective
U
از کار افتاده
short of breath
U
از نفس افتاده
short winded
U
از نفس افتاده
slacks
U
جای افتاده یا شل
out-of-date
<idiom>
U
از مد افتاده (دمد)
not operationally ready
U
از کار افتاده
proleptic
U
پیش افتاده
back
U
بدهی پس افتاده
nutant
U
پایین افتاده
obvolute
U
رویهم افتاده
trite
U
پیش پا افتاده
outlying
U
دور افتاده
out of order
U
از کار افتاده
mity
U
کزم افتاده
slackest
U
جای افتاده یا شل
unassertive
U
افتاده حال
old hat
U
پیش پا افتاده
deferred
U
عقب افتاده
prostrates
U
بخاک افتاده
prostrating
U
بخاک افتاده
winded
U
از نفس افتاده
obsolete
U
ازکار افتاده
deadline
U
از کار افتاده
recluses
U
دور افتاده
deadlines
U
از کار افتاده
prostrated
U
بخاک افتاده
backs
U
بدهی پس افتاده
copybook
U
پیشپا افتاده
slack
U
جای افتاده یا شل
overlapping
U
روی هم افتاده گی
outstanding
U
عقب افتاده
overlapping
U
رویهم افتاده
tatty
U
پیش پا افتاده
unregarded
U
ازقلم افتاده
outstandingly
U
عقب افتاده
ordinary
U
پیش پا افتاده
prostrate
U
بخاک افتاده
with fingers interlocked
U
با انگشتان در هم افتاده
installed
U
از کار افتاده
banal
U
پیش پا افتاده
he fell prone
U
دمر افتاده
delayed
U
عقب افتاده
backward
U
عقب افتاده
hanging gale
U
اجاره پس افتاده
backwards
U
عقب افتاده
arrear
U
بدهی پس افتاده
recluse
U
دور افتاده
meshed
U
درهم جا افتاده
dowm
U
از کار افتاده
back rent
U
اجاره پس افتاده
demimonde
U
عقب افتاده
deferred credits
U
درامد پس افتاده
cyma recta
U
موجی افتاده
delayed
U
به تاخیر افتاده
backrent
U
اجارهء پس افتاده
commonplace
U
پیش پا افتاده
lowlier
U
صغیر افتاده
lowliest
U
صغیر افتاده
remotely
U
دور افتاده
lame ducks
U
از کار افتاده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com