Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
fall out
U
رخ دادن مشاجره داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
renders
U
تسلیم داشتن دادن
rendered
U
تسلیم داشتن دادن
render
U
تسلیم داشتن دادن
reserve
U
نگه داشتن اختصاص دادن
reserves
U
نگه داشتن اختصاص دادن
maintrain
U
ادامه دادن عقیده داشتن
reserving
U
نگه داشتن اختصاص دادن
leads
U
سوق دادن بران داشتن
lead
U
سوق دادن بران داشتن
informs
U
اطلاع دادن مستحضر داشتن
inform
U
اطلاع دادن مستحضر داشتن
informing
U
اطلاع دادن مستحضر داشتن
hang on
U
ادامه دادن دوام داشتن
high
U
دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
highs
U
دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
highest
U
دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
to hold any one to ransom
U
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
prepossess
U
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
dispute
U
مشاجره
contretemps
U
مشاجره
disputed
U
مشاجره
falling out
U
مشاجره
falling-out
U
مشاجره
disputing
U
مشاجره
halsie
U
مشاجره
pique
U
مشاجره
honest broker
U
مشاجره
disputes
U
مشاجره
pleas
U
مشاجره مدافعه
contention
U
مشاجره نزاع
go at
<idiom>
U
مشاجره کردن
pettifog
U
مشاجره کردن
plea
U
مشاجره مدافعه
scuffling
U
جنجال مشاجره
contentions
U
مشاجره نزاع
bust-up
U
دعوا-مشاجره
scuffle
U
جنجال مشاجره
scuffled
U
جنجال مشاجره
scuffles
U
جنجال مشاجره
tug-of-war
<idiom>
U
مشاجره کردن
falling-out
<idiom>
U
مشاجره کردن
flite
U
مشاجره کردن
wrangled
U
مشاجره کردن
disputes
U
مشاجره نزاع
halsie
U
مشاجره کردن
disputing
U
مشاجره نزاع
spars
U
مشاجره کردن
altercate
U
مشاجره کردن
disputed
U
مشاجره نزاع
dispute
U
مشاجره نزاع
wrangle
U
مشاجره کردن
spar
U
مشاجره کردن
sparred
U
مشاجره کردن
wrangles
U
مشاجره کردن
wrangling
U
مشاجره کردن
logomachy
U
مشاجره بر سر لفظ
wrangles
U
داد و بیداد مشاجره
wrangled
U
داد و بیداد مشاجره
wrangle
U
داد و بیداد مشاجره
wrangling
U
داد و بیداد مشاجره
wrangler
U
اهل مشاجره مخاصم
habble
U
داد وبیداد مشاجره
brabble
U
مشاجره کردن دعوا
contesting
U
ستیزه کردن مشاجره
dissented
U
مشاجره بر سر رای داور
dissent
U
مشاجره بر سر رای داور
dissents
U
مشاجره بر سر رای داور
contests
U
ستیزه کردن مشاجره
contested
U
ستیزه کردن مشاجره
contest
U
ستیزه کردن مشاجره
We had a slight contretemps at the parking lot
[car park]
.
U
ما یک مشاجره خفیفی در پارکینگ داشتیم.
make up
<idiom>
U
دوباره دوست شدن بعداز مشاجره ودعوا
wrangling
U
داد و بیداد
[مشاجره]
[نزاع]
[اصطلاح تحقیر آمیز]
reckon
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
vary
U
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies
U
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
remarks
U
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remark
U
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarked
U
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarking
U
افهار داشتن افهار نظریه دادن
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
spaces
U
فاصله دادن فاصله داشتن
space
U
فاصله دادن فاصله داشتن
hoped
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
U
مقصود داشتن هدف داشتن
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hopes
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differs
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffers
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoping
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
resided
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffered
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
mean
U
مقصود داشتن هدف داشتن
cost
U
قیمت داشتن ارزش داشتن
resides
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffer
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to have by heart
U
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
abhors
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
upkeep
U
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
arguing
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
argue
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
argues
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
argued
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
owns
U
داشتن
to hold a meeting
U
داشتن
lacks
U
کم داشتن
wanted
U
کم داشتن
to go hot
U
تب داشتن
redolence
U
بو داشتن
lack
U
کم داشتن
lacked
U
کم داشتن
owning
U
داشتن
to be in a f.
U
تب داشتن
to have f.
U
تب داشتن
lackvt
U
کم داشتن
want
U
کم داشتن
possesses
U
داشتن
possess
U
داشتن
doubt
U
شک داشتن
monogyny
U
داشتن یک زن
to have possession of
U
داشتن
have
U
داشتن
bear
U
داشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com