English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
Other Matches
to play itself out U اتفاق افتادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
betide U اتفاق افتادن
occurs U اتفاق افتادن
occurring U اتفاق افتادن
occurred U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
befall U اتفاق افتادن
befallen U اتفاق افتادن
chances U اتفاق افتادن
chanced U اتفاق افتادن
chance U اتفاق افتادن
fall out U اتفاق افتادن
hap U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
tide U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
befalling U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
come about U اتفاق افتادن
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
previously U زودتر اتفاق افتادن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
give U اتفاق افتادن فدا کردن
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
pulsated U تکان دادن بضربان افتادن
pulsate U تکان دادن بضربان افتادن
pulsates U تکان دادن بضربان افتادن
pulsating U تکان دادن بضربان افتادن
breakfall U قرار دادن بازوان و پا در زیربدن هنگام افتادن
to knock a person's head off U به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
to fall on ones knees U بیرون افتادن بلابه افتادن
accident U اتفاق
joinder U اتفاق
accidentalness U اتفاق
confederacy U اتفاق
lague U اتفاق
accidence U اتفاق
confederacies U اتفاق
accidentalism U اتفاق
chancing U اتفاق
confederation U اتفاق
confederations U اتفاق
fortuity U اتفاق
occurrence U اتفاق
fluke U اتفاق
accidents U اتفاق
federal U اتفاق
unity U اتفاق
happening U اتفاق
hap U اتفاق
chances U اتفاق
events U اتفاق
chanced U اتفاق
chance U اتفاق
event U اتفاق
flukes U اتفاق
happenings U اتفاق
occurrences U اتفاق
coincidences U اتفاق
league U اتفاق
occurence U اتفاق
leagues U اتفاق
case U اتفاق
togtherness U اتفاق
coincidence U اتفاق
cases U اتفاق
togetherness U اتفاق
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
disunion U عدم اتفاق
act of God U اتفاق قهری
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
fortuitism U عقیده به اتفاق
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
consensus of opinion U اتفاق اراء
acts of God U اتفاق قهری
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
at random <adv.> U برحسب اتفاق
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
by a unanimous U به اتفاق اراء
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
it happened U اتفاق افتاد
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
renewal of the convention U تجدید اتفاق
unison U اتحاد اتفاق
unanimously U به اتفاق اراء
confederative U اتفاق کننده
unanimity U اتفاق اراء
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
supervention U اتفاق ناگهانی
consensus U اتفاق اراء
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
casualist U معتقد به اتفاق
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
consentaneous U دارای اتفاق اراء
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
concert of europe U اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
data logging U ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
protocol U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic U دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocols U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
clear itself U لا افتادن
founders U از پا افتادن
lag U پس افتادن
oppose U در افتادن
opposes U در افتادن
lie U افتادن
To go out o fashion . U از مد افتادن
lied U افتادن
lies U افتادن
To do something in a pique . U سر لج افتادن
lagged U پس افتادن
prostrated U افتادن
prostrates U افتادن
out of breath <idiom> U به هن هن افتادن
prostrating U افتادن
prostrate U افتادن
lags U پس افتادن
tumble U افتادن
founder U از پا افتادن
foundered U از پا افتادن
foundering U از پا افتادن
tumbled U افتادن
tumbles U افتادن
to come a cropper U افتادن
fall U افتادن
to bite the dust U افتادن
plonks U افتادن
plonking U افتادن
scored U خط افتادن
plonked U افتادن
plonk U افتادن
score U خط افتادن
to come a mucker U افتادن
retards U پس افتادن
retarding U پس افتادن
retard U پس افتادن
to shank off U افتادن
to fall down U افتادن
toppling U از سر افتادن
to be thrown U افتادن
lapse vi U افتادن
to fall off U افتادن
drop back U افتادن
topples U از سر افتادن
topple U از سر افتادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com