English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
broach U برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
broached U برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
broaching U برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
broaches U برای نخستین بار بازکردن بازکردن یامطرح نمودن بسیخ کشیدن
barrier inspection U بازدید ازموانع
snag boat U کشتی بخاری کوچک که با ان بستر رودخانه هارا ازموانع پاک می کنند
barrier forces U نیروهای مامور سد کردن راه دشمن نیروهای حفافت ازموانع
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
picks U بازکردن
pick U بازکردن
opened U بازکردن
unbrace U بازکردن
evolve U بازکردن
opens U بازکردن
open U بازکردن
unfolds U بازکردن
unfolding U بازکردن
unfolded U بازکردن
unfold U بازکردن
evolved U بازکردن
evolves U بازکردن
to pay away U بازکردن
unfix U بازکردن
feaze U بازکردن
unstring U بازکردن زه
unlock U بازکردن
unlocking U بازکردن
unlocks U بازکردن
unwreathe U بازکردن
evolving U بازکردن
part the hair U فرق بازکردن
hackle U از هم بازکردن شکافتن
unreel U از قرقره بازکردن
unwinding U بازکردن از پیچ
unwinds U بازکردن از پیچ
force U بزور بازکردن
forces U بزور بازکردن
forcing U بزور بازکردن
bibliomancy U سرکتاب بازکردن
unlatch U قفل را بازکردن
unpeg U گیره را بازکردن از
unwind U بازکردن از پیچ
To open an account at the bank. U دربانک حساب بازکردن
disassemble U بازکردن اسلحه یا موتور
To breake the ice with someone. U روی کسی را بازکردن
to make place for ladies U برای بانوان بازکردن
to fling a door open U دری راناگهان بازکردن
break the ice <idiom> U سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
extend U بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
extending U بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
work in U با فعالیت و کوشش راه بازکردن
to fret a passage U راهی رابوسیله سایش بازکردن
extends U بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
to world one's way U کرم واره راه خود را بازکردن
uncleat U بازکردن طناب مهار قایق ازساحل
heichio makki U بازکردن دفاع ضربدری هشیوماگی تکواندو
to rangeoneself U خودرا
to dress up U خودرا اراستن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
to a onself U خودرا اراستن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
break U حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
breaks U حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
to breakin U خودرا داخل کردن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
minces U حرف خودرا خوردن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
flattens U روحیه خودرا باختن
insconce U خودرا جای دادن
flatten U روحیه خودرا باختن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
pontify U خودرا مقدس نمودن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
mince U حرف خودرا خوردن
self assertion U خودرا جلو اندازی
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
to keep the wolf from the door U خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
to use one's d. U عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
to stay one's stomach U شکم خودرا اندکی سیرکردن
to lay down ones arms U سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to protrude one's tongue U زبان خودرا بیرون انداختن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum U خودرا بنا خوشی زدن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
say one's piece <idiom> U آشکارا نظر خودرا گفتن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
wrathful U عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
turn kings evidence U شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To extend the scope of ones activities . U میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to calculate on U فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to a oneself U خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
sloshing U خودرا بالجن وگل ولای الودن
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
sloshes U خودرا بالجن وگل ولای الودن
slosh U خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise U پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
preening U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preened U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
mudlark U اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preen U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures U سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . U فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
feint U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinted U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinting U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints U فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> U خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon U یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire U کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to idulge oneself in drinking U بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism U فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law U عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. U رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost U هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com