Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hierarch
U
رئیس روحانی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sederunt
U
جلسه روحانیان کلیسا اعضای جلسه روحانی شورای روحانی
lord high stew of england
U
رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general
U
رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall
U
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
emcees
U
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officers
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcee
U
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
republics
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
anagogic
U
روحانی
unfrocked
U
روحانی
marabou
U
روحانی
herdsmen
U
روحانی
ethereal
U
روحانی
spiritually
U
روحانی
unworldly
U
روحانی
herdsman
U
روحانی
spiritualists
U
روحانی
spiritualist
U
روحانی
heavenly
U
روحانی
etherean
U
روحانی
sacred
U
روحانی
marabout
U
روحانی
clergyman
U
روحانی
clergymen
U
روحانی
spiritual
U
روحانی
unwordly
U
روحانی
spiritualize
U
روحانی کردن
spirituality
U
عالم روحانی
spiritual
U
روحانی معنوی
heavenliness
U
روحانی الوهیت
copartnership
U
ردای روحانی
lay
U
غیر روحانی
spirilual nutriment
U
غذای روحانی
padre
U
پدر روحانی
padres
U
پدر روحانی
lays
U
غیر روحانی
perdition
U
مرگ روحانی
charisma
U
جذبه روحانی
pater
U
پدر روحانی
hymn
U
سرود روحانی
etherealize
U
روحانی کردن
pastorate
U
پیشوایی روحانی
residentiary
U
روحانی مقیم
hymns
U
سرود روحانی
pastor
U
پیشوای روحانی
laywoman
U
زن غیر روحانی
temporal
U
غیر روحانی
prelacy
U
حکومت روحانی
pastors
U
پیشوای روحانی
laicism
U
غیر روحانی بودن
secularises
U
غیر روحانی کردن
secularizing
U
غیر روحانی کردن
secularising
U
غیر روحانی کردن
laymen
U
شخص غیر روحانی
secularize
U
غیر روحانی کردن
secularized
U
غیر روحانی کردن
rapture
U
شعف وخلسه روحانی
rapture
U
وجد روحانی ربایش
raptures
U
شعف وخلسه روحانی
gnosticism
U
فلسفه عرفانی یا روحانی
secularised
U
غیر روحانی کردن
apostles
U
عالیترین مرجع روحانی
heavens
U
خدا عالم روحانی
secularizes
U
غیر روحانی کردن
heaven
U
خدا عالم روحانی
inquisitional
U
وابسته به دادگاه روحانی
apostle
U
عالیترین مرجع روحانی
hiearchic
U
وابسته به سران روحانی
priest
U
روحانی کشیشی کردن
priests
U
روحانی کشیشی کردن
secular songs
U
سرودهای غیر روحانی
layman
U
شخص غیر روحانی
raptures
U
وجد روحانی ربایش
pneumatology
U
مبحث موجودات روحانی
deconsecrate
U
غیر روحانی کردن
twice born
U
تولدتازه روحانی یافته
goddaughter
U
دختر خواندهی روحانی
goddaughters
U
دختر خواندهی روحانی
spirituous
U
دارای حالت روحانی
spiritualization
U
جنبه روحانی دادن به
subdeacon
U
معاون گماشته روحانی
religious
U
تارک دنیا روحانی
recredential
U
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
unfrock
U
از کسوت روحانی خارج شدن
reborn
U
تغییر حالت روحانی یافته
laity
U
مردم غیر روحانی ناشی
charism
U
عطیه الهی جذبه روحانی
regenerating
U
زندگی تازه و روحانی یافته
regenerates
U
زندگی تازه و روحانی یافته
regenerate
U
زندگی تازه و روحانی یافته
regenerated
U
زندگی تازه و روحانی یافته
defrock
U
خلع کسوت روحانی کردن
minor order
U
صفوف روحانی پایین درجه
gnostic
U
دارای اسرار روحانی نهانی
gnosis
U
دانش رازهای روحانی عرفان
spiritual
U
غیر مادی بطور روحانی
disfrock
U
ازکسوت روحانی خارج شدن
despiritualize
U
فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
officiant
U
کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی
revest
U
جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
major seminary
U
دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک
laicize
U
بصورت غیر روحانی یا غیرعلمی در اوردن
hierarchy
U
حکومت ودرجه بندی سران روحانی
hierarchies
U
حکومت ودرجه بندی سران روحانی
godmother
U
نام گذار بچه مادر خوانده روحانی
primate of all england
U
سراسقف که بزرکترین مقام روحانی انگلیس را داراست
impropriate
U
حرام کردن بدست غیر روحانی دادن
lay deacon
U
شماسی که پیشه غیر روحانی را دنبال میکند
godmothers
U
نام گذار بچه مادر خوانده روحانی
hierarchy
U
گروه فرشتگان نه گانه سلسله سران روحانی وشیوخ
hierarchies
U
گروه فرشتگان نه گانه سلسله سران روحانی وشیوخ
simony
U
خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی
imposition of hands
U
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
godchildren
U
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild
U
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
procuratrix
U
زنی که در خانقاه راهبات کارهای غیر روحانی رااداره میکند
to take orders
U
منصب روحانیت را گرفتن بیکی از درجات روحانی گماشته شدن
churchwarden
U
هر یک از دو نفر اعضای غیر روحانی که به برخی از امور کلیسا رسیدگی میکنند
churchwardens
U
هر یک از دو نفر اعضای غیر روحانی که به برخی از امور کلیسا رسیدگی میکنند
limitarian
U
کسیکه معتقد است بخش محدودی از مردم گیتی رستگاری روحانی خواهندداشت
syndic
U
رئیس
administers
U
رئیس
headsman
U
رئیس
administered
U
رئیس
superior
U
رئیس
wardens
U
رئیس
provost
U
رئیس
provosts
U
رئیس
chief
U
رئیس
chiefs
U
رئیس
warden
U
رئیس
leaders
U
رئیس
leader
U
رئیس
superiors
U
رئیس
head master
U
رئیس
administer
U
رئیس
chairman
U
رئیس
higher up
U
رئیس
administering
U
رئیس
chairmen
U
رئیس
Deans
U
رئیس
presidents
U
رئیس
director
U
رئیس
president
U
رئیس
head
U
رئیس
superintendent
U
رئیس
master
U
رئیس
sheik
U
رئیس
Dean
U
رئیس
headman
U
رئیس
headmen
U
رئیس
sheikh
U
رئیس
sheikhs
U
رئیس
rulers
U
رئیس سر
commandant
U
رئیس
commandants
U
رئیس
ruler
U
رئیس سر
mastered
U
رئیس
directors
U
رئیس
sheiks
U
رئیس
header
U
رئیس
administrators
U
رئیس
administrator
U
رئیس
mugwump
U
رئیس
headers
U
رئیس
director general
U
رئیس کل
masters
U
رئیس
superintendents
U
رئیس
director generals
U
رئیس کل
directors general
U
رئیس کل
warden
U
رئیس
wagon master
U
رئیس قطار
chief of police
U
رئیس شهربانی
Chancellor
U
رئیس دانشگاه
chief of state
U
رئیس دولت
communication chief
U
رئیس ارتباطات
vice chairman
U
نایب رئیس
chief of protocol
U
رئیس تشریفات
figureheads
U
رئیس بی نفوذ
vice president
U
نایب رئیس
vice president
U
معاون
[رئیس]
Chief of protocol. Master of ceremonies.
U
رئیس تشریفات
He is in bad with the boss.
U
با رئیس اش بد است
chairman
U
رئیس جلسه
shop stewards
U
رئیس گروه
shop steward
U
رئیس گروه
First Lady
U
زن رئیس جمهور
Chancellors
U
رئیس دانشگاه
chairpersons
U
رئیس جلسه
beach master
U
رئیس بارانداز
chairperson
U
رئیس جلسه
anchormen
U
رئیس گروه
anchor men
U
رئیس گروه
anchor man
U
رئیس گروه
wharfmaster
U
رئیس اسکله
wharfmaster
U
رئیس بندر
chairmen
U
رئیس جلسه
office manager
U
رئیس اداره
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com