English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
embroiling U دچار کردن
embroiled U دچار کردن
embroil U دچار کردن
embroils U دچار کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
convulses U دچار تشنج کردن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
convulsing U دچار تشنج کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
plagued U دچار طاعون کردن
plaguing U دچار طاعون کردن
troubling U دچار کردن اشفتن
troubles U دچار کردن اشفتن
plagues U دچار طاعون کردن
trouble U دچار کردن اشفتن
plague U دچار طاعون کردن
convulse U دچار تشنج کردن
traumatises U دچار روان زخم کردن
traumatize U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
traumatised U دچار روان زخم کردن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
wrapt U مستغرق
rapt in meditation U مستغرق
recollected U مستغرق شدن در
recollect U مستغرق شدن در
recollects U مستغرق شدن در
snow under U مستغرق ساختن
overwhelmed with reflection U مستغرق اندیشه
recollecting U مستغرق شدن در
submerged fall U ابشار مستغرق
submerged intake U ابگیر مستغرق
sliding sluices U دریچه کشویی مستغرق
partially drowned jet U فوران نیمه مستغرق
overwhelms U مستغرق دراندیشه شدن
overwhelm U مستغرق دراندیشه شدن
overwhelmed U مستغرق دراندیشه شدن
absorb U تحلیل بردن مستغرق بودن
absorbs U تحلیل بردن مستغرق بودن
snow under U بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
mergers U حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
merger U حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
self forgetful U نفس خود را فراموش کرده مستغرق در عالم خارج ازخود
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
plene administravit U بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
afoul U دچار
stricken with fever U دچار تب
stricken U دچار
strangurious U دچار چکمیزک
insomnious U دچار بیخوابی
bitten with U الوده دچار
hydrocephalous U دچار استسقای سر
hydrocephalic U دچار استسقای سر
snow bound U دچار برف
seizes U دچار حمله
agonist U دچار اضطراب
seized U دچار حمله
in queer street U دچار رسوایی
hungry U دچار گرسنگی
cropsick U دچار رودل
hungrier U دچار گرسنگی
seize U دچار حمله
dizzy U دچار دوران سر
neuralgic U دچار درداعصاب
hysterical U دچار هیستری
hysterical U دچار تپاکی
hysterically U دچار هیستری
dysenteric U دچار زحیر
catch U دچار شدن به
hysterically U دچار تپاکی
wind broken U دچار پربادی
perverted U دچار ضلالت
hungriest U دچار گرسنگی
consumptive U دچار مرض سل
vertiginous U دچار سرگیجه
strikebound U دچار اعتصاب
measled U دچار سرخجه
consumptives U دچار مرض سل
agonist U دچار کشمکش
lumbaginous U دچار کمر درد
to fall into U دچار [حالتی] شدن
neurotic U دچار اختلال عصبی
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
rhematicky U دچار باد مفاصل
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
to get into U دچار [حالتی] شدن
understaffed U دچار کمبود کارمند
serpiginous U دچار زرد زخم
neuropath U دچار اختلالات عصبی
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
bulimious U دچار جوع گاوی
iritic U دچار اماس عنبیه
wind bound U دچار باد مخالف
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
moon blind U دچار اماس نوبتی
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
frenzied attacker U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia U مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned. U چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic U دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice U گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombed out U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache U سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic U دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com