English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dam U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
knock-up U ابستن کردن ناراحت کردن
knock up U ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups U ابستن کردن ناراحت کردن
hagride U ناراحت کردن عاجز کردن
unsettles U ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettle U ناراحت کردن مغشوش کردن
incommode U ناراحت کردن
distemper U ناراحت کردن
discomfort U ناراحت کردن
discommode U ناراحت کردن
discomfiture U ناراحت کردن
discomforts U ناراحت کردن
perturb U ناراحت کردن
harass U ناراحت کردن دشمن
harasses U ناراحت کردن دشمن
disquiet U ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
embroiling U دچار کردن
embroil U دچار کردن
embroils U دچار کردن
embroiled U دچار کردن
turn (someone) off <idiom> U ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
convulsing U دچار تشنج کردن
convulses U دچار تشنج کردن
convulse U دچار تشنج کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
trouble U دچار کردن اشفتن
plaguing U دچار طاعون کردن
plagues U دچار طاعون کردن
plagued U دچار طاعون کردن
plague U دچار طاعون کردن
troubles U دچار کردن اشفتن
troubling U دچار کردن اشفتن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
traumatised U دچار روان زخم کردن
traumatize U دچار روان زخم کردن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
traumatises U دچار روان زخم کردن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
preclude U مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded U مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding U مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes U مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
bug U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
obstruct U ایجاد مانع کردن
barricading U مانع مسدود کردن
lets U درنگ کردن مانع
letting U درنگ کردن مانع
barricades U مانع مسدود کردن
let U درنگ کردن مانع
barricaded U مانع مسدود کردن
obstructing U ایجاد مانع کردن
obstructs U ایجاد مانع کردن
barricade U مانع مسدود کردن
obstructed U ایجاد مانع کردن
obstructively U با قصد فراهم کردن مانع
preventing U مانع شدن ممانعت کردن
hampering U مانع شدن مختل کردن
hindered U بازمانده کردن مانع شدن
gag U مانع فراهم کردن برای
prevents U مانع شدن ممانعت کردن
hampers U مانع شدن مختل کردن
obstructing U مانع شدن کارشکنی کردن
obstructs U مانع شدن کارشکنی کردن
hinder U بازمانده کردن مانع شدن
prevented U مانع شدن ممانعت کردن
gags U مانع فراهم کردن برای
hampered U مانع شدن مختل کردن
obstruct U مانع شدن کارشکنی کردن
hindering U بازمانده کردن مانع شدن
hinders U بازمانده کردن مانع شدن
hamper U مانع شدن مختل کردن
head off <idiom> U مانع شدن از ،جلوگیری کردن
gagging U مانع فراهم کردن برای
obstructed U مانع شدن کارشکنی کردن
prevent U مانع شدن ممانعت کردن
gagged U مانع فراهم کردن برای
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
keels U خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
keel U خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
to bar somebody from something [doing something] U مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
jammed U توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selected U خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jam U توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams U توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selects U خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
select U خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
hedgehogs U مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog U مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
insulates U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
write protect U قسنت کوچکی در فلاپی دیسک که حرکت داده شود مانع هر گونه نوشتن یا پاک کردن دیسک میشود
horned scully U مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
crest clearing U محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
obstructor U وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude U ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
uncomfortably U ناراحت
uneasy U ناراحت
uneasily U ناراحت
incommodious U ناراحت
peaceless U ناراحت
tense U ناراحت
uncomfortable U ناراحت
tenser U ناراحت
tensed U ناراحت
worried U ناراحت
disturbed U ناراحت
fidgety U ناراحت
uptight U ناراحت
inconvenient U ناراحت
fretful U ناراحت
tensing U ناراحت
tensest U ناراحت
down in the dumps <idiom> U ناراحت
comfortless U ناراحت
ill at ease U ناراحت
tenses U ناراحت
i passed an uneasy night U ناراحت بودم
painful U ناراحت کننده
fidget U ناراحت بودن
under a cloud <idiom> U ناراحت وغمگین
grouch U ادم ناراحت
shook up <idiom> U نگران ،ناراحت
incommodiously U بطور ناراحت
distraught U شوریده ناراحت
fidgets U ناراحت بودن
fidgeting U ناراحت بودن
hung over U ناراحت ازاعتیاد
grouching U ادم ناراحت
grouches U ادم ناراحت
incommoded by want of room U ناراحت از حیث
grouched U ادم ناراحت
fidgeted U ناراحت بودن
to feel strange U ناراحت بودن
upset U نژند ناراحت
upsets U نژند ناراحت
off-putting U ناراحت کننده
upsetting U نژند ناراحت
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
What have I done to offend you? U من چطور تو را ناراحت کردم؟
antsy <adj.> U بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
upsetting conversation U گفتگو ناراحت کننده
put (someone) out <idiom> U ناراحت ،دردسر،اذیت
nightmare U خواب ناراحت کننده و غم افزا
He is on edge. He is restive. U آرام ندارد (ناراحت است )
incommode U ناراحت گذاردن دردسر دادن
nightmares U خواب ناراحت کننده و غم افزا
He gets really upset. U او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
worrywart U ادم غصه خور و ناراحت
I dont mind the cold . U از سرما ناراحت نمی شوم
He feels bad about it . He is concerned about it. U از این موضوع ناراحت است
It is preying on my mind. U خیالم را ناراحت کرده است
to be on thorns U ناراحت یادل واپس بودن
stricken U دچار
stricken with fever U دچار تب
afoul U دچار
I was devastated. <idiom> U من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
perverted U دچار ضلالت
wind broken U دچار پربادی
agonist U دچار کشمکش
agonist U دچار اضطراب
snow bound U دچار برف
insomnious U دچار بیخوابی
cropsick U دچار رودل
hungry U دچار گرسنگی
vertiginous U دچار سرگیجه
hungrier U دچار گرسنگی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com