Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
ess
U
دو پیچ در سمت مخالف درمسیر صحرایی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bleacher
U
صندلیهای چند ردیفی صحرایی نیمکتهای اموزشی صحرایی
antisocial
U
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
underway
U
درمسیر حرکت
hardest
U
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
U
مستقیما درمسیر موردنظر
harder
U
مستقیما درمسیر موردنظر
pole sitter
U
راننده نزدیک به نرده داخلی درمسیر
tubing
U
ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
lay to
U
قایق را درمسیر باد اوردن وثابت نگهداشتن
charactristic velocity
U
مجموع تغییرات سرعت درمسیر یک ماموریت فضایی
set up
U
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
counter disengagement
U
حرکت شمشیر به دور شمشیرحریف برای مواجهه درمسیر قبلی
turbocharger
U
شارژری در موتورهای پیستونی که توسط توربینی درمسیر گازهای خروجی کارمیکند
movable dam
U
سدی که قابل انتقال بوده و مغمولا درمسیر سیل قرار می دهند
winner's circle
U
محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
turbosupercharger
U
سوپر شارژی در موتورهای پیستونی که توسط توربینی درمسیر گازهای خروجی کارمیکند
moto cross
U
مسابقه موتورسیکلت رانی درمسیر خاکی محدود تپه و پیچ جاده و پرش در دو بخش 03یا 54 دقیقه
stymie
U
قرارگرفتن گوی بازیگر درمسیر گوی حریف روی چمن نرم
stymies
U
قرارگرفتن گوی بازیگر درمسیر گوی حریف روی چمن نرم
stymieing
U
قرارگرفتن گوی بازیگر درمسیر گوی حریف روی چمن نرم
stymied
U
قرارگرفتن گوی بازیگر درمسیر گوی حریف روی چمن نرم
outdoor
U
صحرایی
campestral
U
صحرایی
oat
U
جو صحرایی یولاف
landrail
U
ابچلیک صحرایی
pavilions
U
چادر صحرایی
gerbille
U
موش صحرایی
fieldartillery
U
توپخانه صحرایی
field work
U
کار صحرایی
field wire
U
سیم صحرایی
field stockade
U
ذخایر صحرایی
field laboratory
U
ازمایشگاه صحرایی
mentha piperita
U
نعناع صحرایی
gerbil
U
موش صحرایی
gerbils
U
موش صحرایی
out guard
U
گشتی صحرایی
outsentry
U
پاسدار صحرایی
pavilion
U
چادر صحرایی
ratton
U
موش صحرایی
scabiosa
U
مامیثای صحرایی
field shop
U
تعمیرگاه صحرایی
field shop
U
کارگاه صحرایی
drumhead court martial
U
محاکمه صحرایی
can
U
مستراح صحرایی
canning
U
مستراح صحرایی
field glasses
U
عینک صحرایی
corn parsley
U
جعفری صحرایی
latrine
U
توالت صحرایی
corn mayweed
U
بابونه صحرایی
crab apple
U
سیب صحرایی
crab apples
U
سیب صحرایی
vole
U
موش صحرایی
voles
U
موش صحرایی
caracal
U
گربه صحرایی
abutilon
U
خطمی صحرایی
english mercury
U
اسفناج صحرایی
good henry
U
اسفناج صحرایی
good king
U
اسفناج صحرایی
field ration
U
جیره صحرایی
field radio
U
بی سیم صحرایی
field notes
U
یادداشتهای صحرایی
field maintenance
U
نگهداری صحرایی
field kitchen
U
اشپزخانه صحرایی
field gun
U
توپ صحرایی
field glass
U
دوربین صحرایی
field exercise
U
تمرین صحرایی
field exercise
U
خدمات صحرایی
field atrillery
U
توپخانه صحرایی
field army
U
ارتش صحرایی
field archery
U
تیراندازی صحرایی
fiedl fortifications
U
استحکامات صحرایی
bindweed
U
نیلوفر صحرایی
field hospitals
U
بیمارستان صحرایی
rat
U
موش صحرایی
orienteering
U
مسابقهی دو صحرایی
prison camp
U
زندان صحرایی
prison camps
U
زندان صحرایی
field hospital
U
بیمارستان صحرایی
cans
U
مستراح صحرایی
call box
U
تلفن صحرایی
fieldmice
U
موش صحرایی
fieldmouse
U
موش صحرایی
artillery
U
توپخانه صحرایی
call boxes
U
تلفن صحرایی
field arrow
U
تیرهای تیراندازی صحرایی
dodder
U
کتان صحرایی لرزیدن
dodders
U
کتان صحرایی لرزیدن
field officer
U
افسر عملیات صحرایی
fieldpiece
U
تفنگ یا توپ صحرایی
convertible table
U
میز صحرایی تا شونده
field round
U
یک دور تیراندازی صحرایی
hudson seal
U
خز موش صحرایی امریکا
fielded
U
زمینه رزمی صحرایی
tare
U
ویسیای صحرایی ماشک
fields
U
زمینه رزمی صحرایی
hunter's round
U
نوعی مسابقه صحرایی
field manual
U
ائین نامه صحرایی
field
U
زمینه رزمی صحرایی
field commands
U
یکانهای صحرایی فرماندهیهای رزمی
coyotes
U
گرگ صحرایی امریکای شمالی
land girl n
U
دختری که کارهای صحرایی میکرد
hock
U
گیاهان پنیرک شاهدانه صحرایی
lemming
U
موش صحرایی قطب شمال
field operating
U
فعال درصحرا رده صحرایی
coyote
U
گرگ صحرایی امریکای شمالی
lemmings
U
موش صحرایی قطب شمال
field radio
U
رادیوی قابل حمل صحرایی
field event
U
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
out door
U
صحرایی در هوای ازاد انجام شده
field events
U
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
peafowl
U
قوقاول بزرگ صحرایی جنوب اسیا
fieldwork
U
کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان
steeplechase
U
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
field expedient
U
روشهای اضطراری اخراجات در صحرا تدابیر صحرایی
equestrian events
U
مسابقه کنترل اسب و پرش درمسافت صحرایی
steeplechases
U
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
cross country
U
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
green
U
چمن صاف و نرم و کوتاه اطراف سوراخ اسبی که هنوزدر مسابقه ازموده نشده میدان تیراندازی صحرایی
greenest
U
چمن صاف و نرم و کوتاه اطراف سوراخ اسبی که هنوزدر مسابقه ازموده نشده میدان تیراندازی صحرایی
contradictions
U
مخالف
antipodal
U
مخالف
anie
U
مخالف
opponents
U
مخالف
repugnant
U
مخالف
opponent
U
مخالف
by the ears
U
مخالف
against
U
مخالف
oppugnant
U
مخالف
at outs
U
مخالف
at d.
U
مخالف
contra
U
مخالف
contradictive
U
مخالف
contrariant
U
مخالف
contradiction
U
مخالف
with
U
مخالف
foes
U
مخالف
foe
U
مخالف
dissident
U
مخالف
dissidents
U
مخالف
aliens
U
مخالف
dissenting
U
مخالف
alien
U
مخالف
dissidence
U
مخالف
controvertist
U
مخالف
contrary to
U
مخالف
oppugner
U
مخالف
unfavorable
U
مخالف
irreconcilable
U
مخالف
contrary
U
مخالف
gainsayer
U
مخالف
opposit
U
مخالف
gainst
U
مخالف
gyaku
U
مخالف
out of keeping
U
مخالف
adversary
U
مخالف
adverse
U
مخالف
resistent
U
مخالف
adversaries
U
مخالف
oppositionist
U
ضد مخالف
non content
U
مخالف
oppositive
U
مخالف
averse
U
مخالف
conversing
U
مخالف
antagonist
U
مخالف
converses
U
مخالف
contradictory
U
مخالف
hostile
U
مخالف
inadvisable
U
مخالف
conflicting
U
مخالف
antagonists
U
مخالف
conversed
U
مخالف
converse
U
مخالف
prevailing wind
U
باد مخالف
headwinds
U
باد مخالف
reluctancy
U
بیزاری مخالف
contraposition
U
مفهوم مخالف
contralateral muscles
U
عضلات مخالف
impolitic
U
مخالف مصلحت
contra flow
U
جهت مخالف
reluctate
U
مخالف کردن
antitrust
U
مخالف تشکیل
antislavery
U
مخالف بردگی
windbound
U
باد مخالف
conflictive
U
مغایر مخالف
bucking voltage
U
ولتاژ مخالف
antipapal
U
مخالف پاپ
dis-
U
مخالف کردن
the a party
U
طرف مخالف
standpat
U
مخالف تغییر
contrary to the law
U
مخالف قانون
overthwart
U
بالحن مخالف
counterview
U
عقیده مخالف
at odds
<idiom>
U
مخالف بودن
take a dim view of
<idiom>
U
مخالف بودن
crosscurrent
U
جریان مخالف
defier
U
مخالف کننده
disaccord
U
مخالف کردن
dissentient
U
مخالف معاند
dissenting opinion
U
نظر مخالف
divert action
U
عملیات مخالف
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com