English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
discharge U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharges U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
arrest U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
writ U دستور دادگاه حکم دادگاه
writs U دستور دادگاه حکم دادگاه
provisional order U دستور موقت اداری
quia timet U قرار تامین دستور موقت
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
do nothing instruction U دستور برنامه نویسی که عملی انجام نمیدهد فقط شمارنده برنامه را به آدرس دستور بعدی افزایش میدهد
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
attention code U حروف AT در دستور Hayes AT به مودم می گوید که دستوری در ادامه بیان خواهد شد
long haul <idiom> U مدت درازی بین کاری که ادامه داد
commenting U ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
comment U ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commented U ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
tenors U فحوا و مفاد و مدلول سند رونوشت حکم یا دستور دادگاه
tenor U فحوا و مفاد و مدلول سند رونوشت حکم یا دستور دادگاه
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mesne process U مراحل مختلفه و احکام وقرارهای مختلف دادگاه تاپیش از دستور اجرا
injunction U دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions U دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
job order U دستور انجام کارتعمیرات
scratchpad U فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to put any one up to something U کسی را در کاری دستور دادن
operation U ترتیب ای که عملیات دستور انجام می شوند
holdees U پرسنل یا خودروها یا هواپیمایا کشتی که به طور موقت دریک پادگان توقف کرده ومنتظر دستور یا وسایل حرکت به سمت محل ماموریت باشد
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeping U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
habeas corpus U دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
load U کاری که باید انجام شود
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
operate U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operates U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operation U بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
op code U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
help U روش آسانتر برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
statements U 1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
statement U 1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com