Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to marry at a registry office
U
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
natarize
U
محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
cohabiting
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
notary office
U
دفتر اسناد رسمی دفتر خانه
natarize
U
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
marriage registry
U
دفتر ازدواج
common law marriage
U
ازدواج غیر رسمی
notary
U
سر دفتر اسناد رسمی
notary public's office
U
دفتر اسناد رسمی
notary public
U
دفتر اسناد رسمی
notaries
U
سر دفتر اسناد رسمی
notarial
U
وابسته به دفتر اسناد رسمی
journalize
U
در دفتر روزنامه وارد کردن در دفتر ثبت کردن
registry
U
محضر
natary public's office
U
محضر
registries
U
محضر
notary office
U
محضر
blotter
U
دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
blotters
U
دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
engineering office
U
دفتر طراحی دفتر مهندسین مشاور
joins
U
ازدواج کردن
join
U
ازدواج کردن
to take to wife
U
ازدواج کردن با
wive
U
ازدواج کردن
joined
U
ازدواج کردن
married under a contract unlimited perio
U
ازدواج کردن
marry
U
ازدواج کردن
tie the knot
<idiom>
U
ازدواج کردن
marries
U
ازدواج کردن
canonry
U
محضر شرع
notary public
U
صاحب محضر
accommodating
U
خوش محضر
registry
U
جواز کشتی محضر
registries
U
جواز کشتی محضر
annul a marriage
U
عقد ازدواج را فسخ کردن
ask for a lady's hand
U
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
marriages
U
ازدواج پیمان ازدواج
marriage
U
ازدواج پیمان ازدواج
to get somebody paired off with somebody
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody
[American E]
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
To marry below ones station.
U
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
induction station
U
دفتر استخدام دفتر پذیرش
intermarried
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
win a lady's hand
U
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
If only she would marry me !
U
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
civilian internee information bureau
U
دفتر اطلاعات غیرنظامیان واردشده به کشور دفتر اطلاعات پناهندگان
habeas corpus
U
میدهد مشعر بر اینکه وی را در محضر دادگاه برای رسیدگی به ادعایش حاضرکند
write-off
U
از دفتر خارج کردن
write-offs
U
از دفتر خارج کردن
write off
U
از دفتر خارج کردن
matriculated
U
در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
matriculate
U
در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
call book
U
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
matriculates
U
در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
accession
به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
matriculating
U
در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
returns
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
duty roster
U
دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
to register
[with a body]
U
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
legalized
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
review
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
officious
U
نیمه رسمی شبهه رسمی
reviewing
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewed
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
officiary
U
مامور رسمی مقام رسمی
garnishment
U
میشود دائر براینکه حق تحویل اشیا یا نقودوی را به نامبرده ندارد وباید در محضر دادگاه حاضرشود و به ادعای خواهان پاسخ دهد
interwed
U
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
solemn form
U
در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
formalised
U
رسمی کردن
formalize
U
رسمی کردن
officialize
U
رسمی کردن
formalizing
U
رسمی کردن
formalizes
U
رسمی کردن
formalises
U
رسمی کردن
formalising
U
رسمی کردن
formalized
U
رسمی کردن
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
requisitioned
U
درخواست رسمی کردن
requisition
U
درخواست رسمی کردن
requisitioning
U
درخواست رسمی کردن
requisitions
U
درخواست رسمی کردن
to go round
U
دیدنیهای غیر رسمی کردن
to do homage
U
اعلام رسمی بیعت کردن
to render homage
U
اعلام رسمی بیعت کردن
to pay homage
U
اعلام رسمی بیعت کردن
gazette
U
درمجله رسمی چاپ کردن
to pair somebody off
[up]
with somebody
U
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
weigh-ins
U
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh-in
U
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh in
U
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
historify
U
مورخ رسمی تاریخ نویس ل کردن
central postal directory
U
دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
to bar somebody from something
[doing something]
U
مسدود کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from something
[doing something]
U
ممنوع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from something
[doing something]
U
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
exchange devaluation
U
تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
to delegate one's powers to somebody
U
اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن
[اصطلاح رسمی]
to second somebody
U
ماموریت کسی را به جای دیگری منتقل کردن
[اصطلاح رسمی]
matrimony
U
ازدواج
marriageable age
U
ازدواج
marriage
U
ازدواج
hymen
U
ازدواج
spousal
U
ازدواج
marriages
U
ازدواج
hymens
U
ازدواج
ritualize
U
رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
misogamist
U
بیزار از ازدواج
single
U
ازدواج نکرده
misogamy
U
بیزاری از ازدواج
misogamy
U
ازدواج ستیزی
gamophobia
U
ازدواج هراسی
remarriages
U
ازدواج مجدد
temporary marriage
U
ازدواج موقت
mismatch
U
ازدواج ناجور
wedder
U
ازدواج کننده
post nuptial
U
بعد از ازدواج
marriages of convenience
U
ازدواج مصلحتی
marriage of convenience
U
ازدواج مصلحتی
matrimonial
U
مربوط به ازدواج
termination of marriage
U
فسخ ازدواج
matches
U
ازدواج زورازمایی
match
U
ازدواج زورازمایی
matrimony
U
ازدواج نکاح
intermarriage
U
ازدواج با خویشاوندان
nullity of marriage
U
بطلان ازدواج
pop the question
<idiom>
U
تقاضای ازدواج
civil marriage
U
ازدواج محضری
remarriage
U
ازدواج مجدد
affiance
U
پیمان ازدواج
dissolution of marriage
U
انحلال ازدواج
soles
U
ازدواج نکرده
wedded
U
ازدواج کرده
sole
U
ازدواج نکرده
wedded
U
وابسته به ازدواج
premarital
U
پیش از ازدواج
A marriage of convenience .
U
ازدواج مصلحتی
registration of marriage
U
ثبت ازدواج
civil marriages
U
ازدواج محضری
marriage bed
U
قباله ازدواج
mesalliance
U
ازدواج با زیردستان
marriage line
U
گواهینامه ازدواج
ban
U
اعلان ازدواج در کلیسا
matchmaker
U
دلال یا دلاله ازدواج
banning
U
اعلان ازدواج در کلیسا
newlywed
U
تازه ازدواج کرده
marriage line
U
عقدنامه سند ازدواج
adultery
U
بی دینی ازدواج غیرشرعی
break up of the a proposed marriage
U
به هم خوردن ازدواج احتمالی
exogamy
U
ازدواج با افرادخارج از قبیله
matchmakers
U
دلال یا دلاله ازدواج
nubile
U
قابل ازدواج و همسری
endogamy
U
رسم ازدواج قبیلهای
bans
U
اعلان ازدواج در کلیسا
celibacy
U
بی شوهری امتناع از ازدواج
breach of promise
U
شکستن پیمان ازدواج
levirate
U
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
hetaerism
U
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
medical fitness for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
physical capacity for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
in law
U
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
extra-curricular
U
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage .
U
اصلا" فکر ازدواج نیستم
intermarriage
U
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
bastard eigne
U
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
morganatic
U
ازدواج کننده باپست تراز خود
Congratrlation on your marriage .
U
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
sororate
U
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
young people
U
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
She married a man old eonugh to be her father.
U
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
polygeny
U
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
miscegenation
U
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
shack up with
<idiom>
U
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
rob the cradle
<idiom>
U
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
prothalamium
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamion
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
polyandry
U
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
in love - engaged - married
U
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
morgantic marriage
U
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
free love
U
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
fornication
U
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com