Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
kibitz
U
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to i. with qnother's affairs
U
درکاردیگری مداخله کردن
intermeddle
U
مداخله کردن فضولی کردن
presumes
U
فضولی کردن
presume
U
فضولی کردن
blabbed
U
فضولی کردن
meddled
U
فضولی کردن
blab
U
فضولی کردن
meddle
U
فضولی کردن
meddles
U
فضولی کردن
blabbing
U
فضولی کردن
presumed
U
فضولی کردن
mell
U
فضولی کردن
(have one's) nose in something
<idiom>
U
فضولی کردن
interlope
U
فضولی کردن
blabs
U
فضولی کردن
rubberneck
U
فضولی کردن سیاحت کردن
to pry into a person affairs
U
در کارهای کسی فضولی کردن
To put ones nose into other peoples affairs .
U
درکار دیگران فضولی کردن
intervened
U
مداخله کردن
meddles
U
مداخله کردن
intervention
U
مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن
interposed
U
مداخله کردن
interposes
U
مداخله کردن
interposing
U
مداخله کردن
interlope
U
مداخله کردن
interpose
U
مداخله کردن
intervenes
U
مداخله کردن
meddle
U
مداخله کردن
interventions
U
مداخله کردن
stickle
U
مداخله کردن
meddled
U
مداخله کردن
take part
U
مداخله کردن شرکت کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
put in
U
مداخله کردن رساندن
tamper
U
مداخله وفضولی کردن
to put in one's oar
U
بعنوان کمک فضولی کردن کمک ناخواسته کردن
interjects
U
در میان امدن مداخله کردن
interjecting
U
در میان امدن مداخله کردن
intervened
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
U
در کار کسی مداخله کردن
interfere
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervenes
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
interfered
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interferes
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interject
U
در میان امدن مداخله کردن
step in
U
مداخله بیجا در کاری کردن
interjected
U
در میان امدن مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
to thrust oneself
U
کردن فضولی کردن
laissez faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laisser faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
impertinence or nency
U
فضولی
officiousness
U
فضولی
gallimaufry
U
فضولی
meddlesomeness
U
فضولی
inquisitiveness
U
فضولی
meddling
U
فضولی
naughtiness
U
فضولی
unauthorized
U
فضولی
intrusiveness
U
فضولی
interference
U
فضولی
impertinence
U
جسارت فضولی
obtrusiveness
U
مزاحمت فضولی
Shut up ! dont inter fere .
U
فضولی موقوف !
pries
U
کنجکاوی فضولی
pry
U
کنجکاوی فضولی
unauthorized contract
U
عقد فضولی
unauthorized transaction
U
معاملات فضولی
impertinency
U
جسارت فضولی
unauthorized transaction
U
معامله فضولی
pried
U
کنجکاوی فضولی
Dont meddle in my affairs .
U
درکارهای من فضولی نکن
curiosity killed the cat
<idiom>
U
فضولی هم موجب دردسرمی شود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
poked
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poke
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
pokes
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poking
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
What have you been up to this time?
U
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
officious
U
مداخله کن
to thrust oneself
U
مداخله
interposal
U
مداخله
interfere
U
مداخله
interference
U
مداخله
interfered
U
مداخله
intermediation
U
مداخله
pryer
U
مداخله گر
participation
U
مداخله
interposition
U
مداخله
interferes
U
مداخله
right to intervene
U
حق مداخله
meddlesome
U
مداخله گر
intervention
U
مداخله
interventions
U
مداخله
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
intevener
U
مداخله کننده
military intervention
U
مداخله نظامی
undue
U
بدون مداخله
interventionist
U
طرفدار مداخله
intermediary
U
وساطت مداخله
intermediaries
U
وساطت مداخله
tamperer
U
مداخله کننده
intervener
U
مداخله کننده
intervenient
U
مداخله کننده
nonintervention
U
عدم مداخله
interposingly
U
ازراه مداخله
non intervention
U
عدم مداخله
intermediacy
U
میانجی گری مداخله
nonintervention
U
سیاست عدم مداخله
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
U
در کار دیگران مداخله مکن .
interposingly
U
مداخله کنان بطور معترضه
electromagnetic interference
U
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intermediate
U
درمیان اینده مداخله کننده
marplot
U
ادم فضول مداخله کننده
nosy parker
U
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
kibitzer
U
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
isolationist
U
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
Community architecture
U
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent
U
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
interventionism
U
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
holding company
U
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com