Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to have a finger in every pie
U
درهمه کاری دخالت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
admix
U
دخالت کردن
interfered
U
دخالت کردن
intervene
U
دخالت کردن
to strike in
U
دخالت کردن
interfere
U
دخالت کردن
intervened
U
دخالت کردن
intervenes
U
دخالت کردن
to have a finger in the pie
U
دخالت کردن
participate
U
دخالت کردن
take part
U
دخالت کردن
interferes
U
دخالت کردن
participates
U
دخالت کردن
participated
U
دخالت کردن
to step in
U
دخالت کردن توامدن
take part
U
دخالت یا شرکت کردن
come between
<idiom>
U
درروابط دونفر دخالت کردن
intromit
U
دخالت کردن مزاحم شدن
at all points
U
درهمه جا
far and wide
U
درهمه جا
everywhere
U
درهمه جا درهرقسمت
through thick and thin
U
درهمه حالی
at all hours
<adv.>
U
درهمه اوقات
immanency
U
حضور درهمه جا
immanence
U
حضور درهمه جا
any time
<adv.>
U
درهمه اوقات
at any time
<adv.>
U
درهمه اوقات
at all times
U
درهمه اوقات
anytime
<adv.>
U
درهمه اوقات
whether or not
U
درهمه حال
to broad cast information
U
خبری که درهمه جا منتشرشود
up hill and down dale
U
دردره وماهور درهمه جا
world wide
U
مشهور جهان متداول درهمه جا
to broadcast seed
U
تخمی که درهمه جا پاشیده شود
ubiquitous
U
همه جا حاضر موجود درهمه جا
exhaustively
U
چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
full timer
U
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
wisenheimer
U
کسیکه معلومات سطحی درهمه چیز دارد
immanent
U
دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان درهمه جاحاضر
this word occurs in gulistan p
U
این واژه درهمه جای گلستان دیده میشود
interference
U
دخالت
intervention
U
دخالت
interventions
U
دخالت
mediacy
U
دخالت
platonic cycle or year
مدت گردش اجرام آسمانی درهمه مدارهای خود و برگشت آنها بوضوح نخستین
meddle
U
دخالت بیجاکردن
hand
U
دخالت کمک
meddles
U
دخالت بیجاکردن
meddled
U
دخالت بیجاکردن
to chop in
U
دخالت درگفتگوکردن
handing
U
دخالت کمک
interferential
U
وابسته به دخالت
meddlesomeness
U
دخالت بیجا
meddling
U
دخالت بیجا
wink at
<idiom>
U
اجازه دخالت ندادن
exchange intervention
U
دخالت در بازار ارز
interposition
U
دخالت میانه گیری
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
U
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
blow torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
U
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
hen hussy
U
مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
phenolic epoxy
U
خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
To do something slapdash.
U
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
U
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
telesthesia
U
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
She's got a finger in every pie.
U
او
[زن]
توی همه چیز دخالت می کند.
[رفتار ناپسند]
automation
U
استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
but for income
U
قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
she is a rosrtam in petticoats
U
درهمه چیز مانندرستم است جز اینکه زن است
stringing
U
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
U
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
coincidence circuit
U
یک مدارالکترونیکی که تنهادرصورت دریافت سیگنال درهمه ورودیها بصورت همزمان یا بسیار نزدیک بهم دارای سیگنال خروجی خواهدبود
stucco
U
گچ کاری کردن
recondition
U
نو کاری کردن
reconditioned
U
نو کاری کردن
reconditions
U
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
U
کردن کاری
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
messes
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engrave
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
rosettes
U
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosette
U
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
supervening impossibility of performance
U
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
summary conviction
U
حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
back-seat drivers
U
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat driver
U
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
frustration
U
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations
U
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
refashion
U
دست کاری کردن
mind to do a thing
U
متمایل کردن به کاری
rodeo
U
سوار کاری کردن
go near to do something
U
تقریبا کاری را کردن
purfle
U
منبت کاری کردن
stick with
<idiom>
U
دنبال کردن کاری
blackjack
U
مجبوربانجام کاری کردن
to brush over
U
دست کاری کردن
stunting
U
شیرین کاری کردن
stunts
U
شیرین کاری کردن
stunt
U
شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
hammers
U
چکش کاری کردن
manipulation
U
دست کاری کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
rodeos
U
سوار کاری کردن
adventurism
U
اقدام به کاری کردن
splay
U
منبت کاری کردن
plaster
U
گچ کاری کردن اندود
plasters
U
گچ کاری کردن اندود
calker
U
بتونه کاری کردن
granulate
U
چکش کاری کردن
spackle
U
بتونه کاری کردن
shyster
U
دغل کاری کردن
inlays
U
خاتم کاری کردن
carve
U
کنده کاری کردن
contract
U
مقاطعه کاری کردن
flourishes
U
زینت کاری کردن
carves
U
کنده کاری کردن
flourished
U
زینت کاری کردن
flourish
U
زینت کاری کردن
inlaying
U
خاتم کاری کردن
to touch up
U
دست کاری کردن
keen set for doing anything
U
ارزومند کردن کاری
splayed
U
منبت کاری کردن
hammer
U
چکش کاری کردن
enamel
U
مینا کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
U
محکم کاری کردن
lubrication
U
روغن کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
U
از قصد کاری را کردن
hammered
U
چکش کاری کردن
carved
U
کنده کاری کردن
To perform a feat.
U
شیرین کاری کردن
keen set for doing anything
U
مشتاق کردن کاری
splays
U
منبت کاری کردن
inlay
U
خاتم کاری کردن
splaying
U
منبت کاری کردن
carvings
U
کنده کاری کردن
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
jobs
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
lime
U
با اهک کاری سفید کردن
limes
U
با اهک کاری سفید کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing
U
صحیح برای کردن کاری
job
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
step in
U
مداخله بیجا در کاری کردن
systematization
U
اسلوبی کردن همست کاری
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
to take trouble to do anything
U
زحمت کردن کاری را بخوددادن
lift a finger (hand)
<idiom>
U
کاری بکن ،کمک کردن
on your own
U
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
To come to blows with someone .
U
با کسی کتک کاری کردن
to egg
[on]
U
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
service
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
give someone a hand
<idiom>
U
با کاری به کسی کمک کردن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
bosses
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
To do something in a pique .
U
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
bossed
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
end up
<idiom>
U
پایان ،بلاخره کاری کردن
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to omit doing a thing
U
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
walk out
U
کاری راناگهان ترک کردن
to persuade somebody of something
U
کسی را متقاعد به کاری کردن
p in power to do something
U
عدم نیروبرای کردن کاری
to run the show
U
در کاری اختیار داری کردن
bossing
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to keep regular hours
U
هر کاری را درساعت معین کردن
serviced
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to incite somebody to something
U
کسی را به کاری تحریک کردن
classical economics
U
نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
glid
U
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
oversell
U
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to seek a position
U
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
specialising
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialises
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com