English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 99 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interlucent U درمیان درخشنده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
glittering U درخشنده
effulgent U درخشنده
fulgent U درخشنده
resplendent U درخشنده
golden U درخشنده
semilustrous U نیمه درخشنده
resplendently U بطور درخشنده
shiner U چیز درخشنده
glaringly U بطور درخشنده
radiant U پر جلا درخشنده
refulgent U درخشنده متشعشع
photosphere U لایه خارجی اتمسفر خورشیدکه بسیار داغ و درخشنده میباشد
betwixt U درمیان
in between U درمیان
tween U درمیان
twixt U درمیان
between U درمیان
altern U یک درمیان
alternated U یک درمیان
midst U درمیان
amid U درمیان
amidst U درمیان
alternates U یک درمیان
alternate U یک درمیان
d. about U یک روز درمیان
amidships U درمیان کشتی
affiliate U درمیان خودپذیرفتن
affiliates U درمیان خودپذیرفتن
affiliating U درمیان خودپذیرفتن
every other d. U یک روز درمیان
every other day U یک روز درمیان
double space U یک خط درمیان نوشتن
among U درمیان درزمرهء
Every three days . U سه روز درمیان
enclosing U درمیان گذاشتن
encloses U درمیان گذاشتن
enclose U درمیان گذاشتن
interject U درمیان انداختن
interjected U درمیان انداختن
interjecting U درمیان انداختن
amid ships U درمیان کشتی
Every other day . On alternate days . U یکروز درمیان
Among the people . U درمیان مردم
affiliated U درمیان خودپذیرفتن
triple space U دو خط درمیان کردن
interjects U درمیان انداختن
adopts U درمیان خود پذیرفتن
cross file U یک درمیان در دو جهت قراردادن
medially U چنانکه درمیان باشد
to stand across the road U درمیان جاده ایستادن
midship U واقع درمیان کشتی
alternate U یک درمیان امدن متناوب
mediating U درمیان واقع شدن
mediate U درمیان واقع شدن
mediated U درمیان واقع شدن
adopting U درمیان خود پذیرفتن
adopt U درمیان خود پذیرفتن
alternates U یک درمیان امدن متناوب
across U ازاین سو بان سو درمیان
alternated U یک درمیان امدن متناوب
mediates U درمیان واقع شدن
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
pierglass U اینه قدی درمیان دوپنجره
storage interleaving U درمیان انباره جای دادن
mediated U واقع درمیان غیر مستقیم
mediating U واقع درمیان غیر مستقیم
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
break in U درمیان صحبت کسی دویدن
mediates U واقع درمیان غیر مستقیم
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
break-ins U درمیان صحبت کسی دویدن
break-in U درمیان صحبت کسی دویدن
epenthesis U الحاق حرفی درمیان کلمه
epizootic U منتشر شونده درمیان جانوران
mediate U واقع درمیان غیر مستقیم
Mercerization U مرسیزاسیون [این عمل شیمیایی بر روی نخ های پنبه ای توسط مواد قلیائی و در محیط تحت فشار انجام گرفته تا علاوه بر افزایش استحکام نخ، حالتی درخشنده نیز به آن افزوده شود.]
ruderal U روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to put in U درمیان اوردن نقل قول کردن
to run the gauntlet U درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
bass viol U ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
pyrenran U وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra U پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
intervale U پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal U وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
canoness U زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations U ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
gofer U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate U بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
bran pie U فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gophers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com