Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 141 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
procession
U
درصفوف منظم پیشرفتن
processions
U
درصفوف منظم پیشرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eurythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
lead of brush
U
پیشرفتن زغال
gain
U
نائل شدن پیشرفتن
gained
U
نائل شدن پیشرفتن
gains
U
نائل شدن پیشرفتن
penetration
U
نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
methodical
U
منظم
presentable
<adj.>
U
منظم
symmetric
U
منظم
straight
<adj.>
U
منظم
kelter
U
منظم
in kelter
U
منظم
first string
U
منظم
business like
U
منظم
pitched
U
منظم
ordered
U
منظم
businesslike
U
منظم
in good order
<adj.>
U
منظم
systematic
U
منظم
uncluttered
<adj.>
U
منظم
regular
<adj.>
U
منظم
orderly
U
منظم
steady
<adj.>
U
منظم
orderlies
U
منظم
fair
<adj.>
U
منظم
neat
<adj.>
U
منظم
decent
<adj.>
U
منظم
proper
<adj.>
U
منظم
tidy
<adj.>
U
منظم
trim
<adj.>
U
منظم
regulars
U
منظم
well-ordered
<adj.>
U
منظم
regular polymer
U
بسپار منظم
square
U
منظم حسابی
regular set
U
مجموعه منظم
tidily
<adv.>
U
بطور منظم
well ordered
U
مرتب و منظم
regulater
U
منظم کردن
well conditioned
U
مرتب و منظم
order
U
منظم کردن
arrays
U
منظم کردن
regularizing
U
منظم کردن
neatly
<adv.>
U
بطور منظم
regular army
U
ارتش منظم
regular expression
U
مبین منظم
squares
U
منظم حسابی
squaring
U
منظم حسابی
duly
<adv.>
U
بطور منظم
array
U
منظم کردن
standing army
U
ارتش منظم
shipshape
U
منظم کردن
lattices
U
توری منظم
regularising
U
منظم کردن
regularises
U
منظم کردن
regularised
U
منظم کردن
systematic irrigation
U
ابیاری منظم
regularize
U
منظم کردن
orderly
<adv.>
U
بصورت منظم
tidily
<adv.>
U
بصورت منظم
to set in order
U
منظم کردن
squared
U
منظم حسابی
to set to rights
U
منظم کردن
regularized
U
منظم کردن
regularizes
U
منظم کردن
lattice
U
توری منظم
neatly
<adv.>
U
بصورت منظم
duly
<adv.>
U
بصورت منظم
systematic error
U
خطای منظم
orderly
<adv.>
U
بطور منظم
systematic desensitization
U
حساسیت زدایی منظم
unconventional warfare
U
جنگ غیر منظم
systemmatize
U
منظم یامرتب کردن
put on
<idiom>
U
منظم یا تولید یک بازی و...
regular grammar
U
دستور زبان منظم
taut loom
U
چله سفت و منظم
pick up
U
کندن منظم کردن
tidy
U
پاکیزه منظم کردن
tidies
U
پاکیزه منظم کردن
tidier
U
پاکیزه منظم کردن
tidied
U
پاکیزه منظم کردن
tidily
U
بطور اراسته و منظم
irregulars
U
عده غیر منظم
processions
U
بصورت صفوف منظم
procession
U
بصورت صفوف منظم
systematic
U
منظم نظم پذیر
regulars
U
پرسنل کادر منظم
regular
U
پرسنل کادر منظم
irregular
U
نا منظم غیر رسمی
tidying
U
پاکیزه منظم کردن
rank
U
اراستن منظم کردن
liner trade
U
کشتیرانی منظم تجاری
lattice network
U
شبکه توری منظم
tidiest
U
پاکیزه منظم کردن
unconventional
U
جنگ غیر منظم
shipshape
U
مرتب کردن منظم
ranks
U
اراستن منظم کردن
ranked
U
اراستن منظم کردن
pogrom
U
قتل عام منظم روسی
systematic random sampling
U
نمونه گیری تصادفی منظم
clockwork
U
چرخهای ساعت منظم وخودکار
day in and day out
<idiom>
U
بطور منظم ،تمام مدت
My heartbeat is even .
U
ضربان قلبم منظم است
blended fund
U
سرمایههای بهم منظم شده
regular solid
U
کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
pogroms
U
قتل عام منظم روسی
keep regular hours
U
ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
to kern a letter
U
فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
to knock about
U
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
grades
U
شیب منظم دادن تسطیح کردن
grade
U
شیب منظم دادن تسطیح کردن
arguments
U
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument
U
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stacks
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
isochronous
U
واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
make the grade
<idiom>
U
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
isochronal
U
همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
spider wire entanglement
U
نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
fcc
U
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
Regular training strengthens the heart and lungs.
U
ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria
U
[نقش های منظم در کنار یکدیگر]
[معماری اسلامی]
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
U
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
to marshal one's creditors
U
صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
guerrilla
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret
[rosette]
U
[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrillas
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader
U
ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
unformed
U
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground
U
مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium
U
چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
beat
U
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats
U
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of
قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
qualify
U
منظم کردن کنترل کردن
qualifies
U
منظم کردن کنترل کردن
simplex method
U
روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com