English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
gift of the gab <idiom> U درصحبت کردن ماهر بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
expert U ماهر
adroit <adj.> U ماهر
he was neat U ماهر
proficient U ماهر
workmanly U ماهر
skilful U ماهر
light footed U ماهر
deft U ماهر
skillful Šetc U ماهر
industrious <adj.> U ماهر
assiduous <adj.> U ماهر
industrious U ماهر
workmanlike U ماهر
hardworking <adj.> U ماهر
studious <adj.> U ماهر
knacky U ماهر
handier U ماهر
handiest U ماهر
handy U ماهر
light handed U ماهر
skillful U ماهر
diligent <adj.> U ماهر
neat handed U ماهر
dextrous U ماهر
fine fingered U ماهر
dexterous U ماهر
skilled U ماهر
experts U ماهر
pert U ماهر
adept U ماهر
sedulous <adj.> U ماهر
wieldy U ماهر
jimmies U ماهر دیلم
flunkies U غیر ماهر
understanding U مطلع ماهر
qualify U ماهر شدن
flunky U غیر ماهر
master U ماهر شدن
flunkys U غیر ماهر
craftsmen U کارگر ماهر
jimmy U ماهر دیلم
skilled worker U کارگر ماهر
understandings U مطلع ماهر
skilled U ماهر و باتجربه
scientail U ماهر علمی
shotmaker U شوت زن ماهر
flunkey U غیر ماهر
versant U ماهر واستاد
flunkeys U غیر ماهر
articulating U ماهر در صحبت
articulates U ماهر در صحبت
articulate U ماهر در صحبت
skilled labour U کارگر ماهر
mastered U ماهر شدن
sharpshooter U تیرانداز ماهر
craftsman U کارگر ماهر
water dog U شناگر ماهر
expert gunner U توپچی ماهر
marksman U تیرانداز ماهر
semi skilled U نیمه ماهر
light foot U ماهر تردست
journeyman U کارگر ماهر
semiskilled U نیمه ماهر
qualifies U ماهر شدن
journeymen U کارگر ماهر
natty U پاکیزه ماهر
tactical U ماهر ماهرانه
tactically U ماهر ماهرانه
nattiest U پاکیزه ماهر
masters U ماهر شدن
greatest U متعدد ماهر
great- U متعدد ماهر
marksmen U تیرانداز ماهر
nattier U پاکیزه ماهر
slickest U ماهر صاف
great U متعدد ماهر
cunning U ماهر زیرکی
slick U ماهر صاف
navvy U کارگر غیر ماهر
master U ماهر شدن در چیزی
building craftsman U کارگر ماهر ساختمانی
skillful weaver U بافنده ماهر و خبره
unskilled worker U کارگر غیر ماهر
ace U خلبان ماهر و متهور
aces U خلبان ماهر و متهور
figure skater U اسکیت باز ماهر
semi skilled worker U کارگر نیمه ماهر
reinsman U سوار کار ماهر
mastered U ماهر شدن در چیزی
shots U تیراندازی تیرانداز ماهر
shot U تیراندازی تیرانداز ماهر
snipers U تیرانداز ماهر تفنگ
masters U ماهر شدن در چیزی
qualified U صلاحیت دار ماهر
sniper U تیرانداز ماهر تفنگ
navvies U کارگر غیر ماهر
marksman U تیرانداز ماهر [ارتش و ورزش]
toxophilite U تیرانداز ماهر با تیر و کمان
mudder U اسب ماهر در مسیر خیس وگلی
unskilled labor U نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
cradler U بازیگر ماهر در حفظ گوی لاکراس
stickhandler U شخص ماهر در استفاده ازچوب هاکی
digger U پاسور ماهر درپاس نزدیک زمین
orion U منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
streetwise U ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
digger U بازیگر ماهر و سمج درگرفتن گوی از گوشها
roughrider U سوار کار ماهر اسبهای چموش و وحشی
demolition derby U مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
punters U دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
punter U دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
live up to <idiom> U طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
paralleled U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
bunter U توپزن ماهر در ضربه بدون تاب دادن چوب بیس بال
duress U در CL نیزمانند حقوق ماهر عمل یاتاسیس حقوقی ناشی از اکراه باطل است
Grands Prix U مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
Grand Prix U مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
penalty kicker U بازیگر ماهر که هنگام کم شدن تعداد افراد تیم نقش مهمی در دفاع دارد
wheel sucker U دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to keep guard U بودن احتیاط کردن
jollify U کردن سرخوش بودن
to be on guard U بودن احتیاط کردن
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
benefit U احسان کردن مفید بودن
perpetrating U مرتکب کردن مقصر بودن
conflicted U ناسازگار بودن مبارزه کردن
maintain U حمایت کردن از مدعی بودن
conflict U ناسازگار بودن مبارزه کردن
benefiting U احسان کردن مفید بودن
benefited U احسان کردن مفید بودن
espy U جاسوس بودن بازرسی کردن
espying U جاسوس بودن بازرسی کردن
conflicts U ناسازگار بودن مبارزه کردن
minding U موافبت کردن ملتفت بودن
agrees U موافقت کردن موافق بودن
having U مجبور بودن وادار کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
mind U موافبت کردن ملتفت بودن
agree U موافقت کردن موافق بودن
minds U موافبت کردن ملتفت بودن
tallying U تطبیق کردن مطابق بودن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
holds U متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold U متصرف بودن جلوگیری کردن از
maintained U حمایت کردن از مدعی بودن
maintains U حمایت کردن از مدعی بودن
espied U جاسوس بودن بازرسی کردن
necessitates U ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated U ایجاب کردن مستلزم بودن
adequateness U طرفدار بودن وفا کردن
exceeded U تجاوز کردن متجاوز بودن
adhered U طرفدار بودن وفا کردن
correspound U مناسب بودن مکاتبه کردن
necessitate U ایجاب کردن مستلزم بودن
tally U تطبیق کردن مطابق بودن
tallies U تطبیق کردن مطابق بودن
adhere U طرفدار بودن وفا کردن
tallied U تطبیق کردن مطابق بودن
exceeds U تجاوز کردن متجاوز بودن
espies U جاسوس بودن بازرسی کردن
necessitating U ایجاب کردن مستلزم بودن
adheres U طرفدار بودن وفا کردن
look out U نگهبانی کردن موافب بودن
behove U فرض بودن اقتضاء کردن
behoove U فرض بودن اقتضاء کردن
adhering U طرفدار بودن وفا کردن
entails U شامل بودن فراهم کردن
entailing U شامل بودن فراهم کردن
entailed U شامل بودن فراهم کردن
entail U شامل بودن فراهم کردن
randan U سرخوش بودن نشاط کردن
perpetrate U مرتکب کردن مقصر بودن
exceed U تجاوز کردن متجاوز بودن
perpetrated U مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates U مرتکب کردن مقصر بودن
ambulate U حرکت کردن درحرکت بودن
govern U حاکم بودن فرمانداری کردن
waver U فتور پیدا کردن دو دل بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com