Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
By a happy coincidence.
U
دراثر حسن تصادف
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
windbound
U
متوقف دراثر باد
to fog off
U
دراثر رطوبت پوسیدن
electrocution
U
کشتن یا مرگ دراثر برق
to d. in one's bed
U
دراثر پیری یا بیماری مردن
ether extract
U
ماده الی محلول دراثر
companionate
U
بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
frost hoil
U
ازدیاد حجم دراثر یخبندان بادکردگی
suntan
U
قهوهای شدن پوست بدن دراثر افتاب
lunitidal
U
وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه
psychomotor
U
ناشی از حرکات عضلانی دراثر عمل فکری
photoglyph
U
صفخهای که دراثر روشنایی حکاکی شده باشد
sea fire
U
شب تابی دریا دراثر جانوران شب تاب وغیره
strain hardening
U
سخت شدن فلز دراثر تغییرشکل نسبی
cacogenesis
U
فساد نژادی دراثر حفظ وابقاء صفات بد
suntans
U
قهوهای شدن پوست بدن دراثر افتاب
moraine
U
سنگ وخاکی که دراثر توده یخ غلتان جابجاوانباشته شود
sbend distortion
U
لرزش تصویر دراثر حرکت زیگزاکی انتن رادار
boggle
U
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
catalyst
U
عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
windage
U
کاهش دور وسیله گردنده دراثر پسای هوا
catalysts
U
عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
sympathetic detonation
U
انفجاری که دراثر انفجار مواد منفجره دیگررخ میدهد
downwash
U
زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
form utility
U
کیفیتی که دراثر جمع اوری و بسته بندی مواد اولیه
hunting
U
حرکت سریع لوله تانک به بالا و پایین دراثر تعقیب خودکار با رادار
electromagnetic wave
U
موجی که دراثر تاثیرشدت میدان الکتریسته و مغناطیسی یا تناوب همزمان برروی هم ایجاد میشود
hydrofoil
U
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoils
U
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
evangelic
U
پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
evangelical
U
پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
sagging
U
تاب برداشتن کشتی هوایی دراثر وجود نیروهای بسمت بالادر دو انتها و یا عدم نیروی برا در مرکز
accidentalness
U
تصادف
coincidence
U
تصادف
at random
U
به تصادف
collisions
U
تصادف
collision
U
تصادف
chancing
U
تصادف
chances
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
fortuity
U
تصادف
chance
U
تصادف
impingement
U
تصادف
chanced
U
تصادف
occurance
U
تصادف
occurence
U
تصادف
accidentalism
U
تصادف
accidents
U
تصادف
accident
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
concurrence
U
تصادف
occurrence
U
تصادف
encounter
U
تصادف
encounters
U
تصادف
encountering
U
تصادف
encountered
U
تصادف
shunts
U
تصادف
shunted
U
تصادف
randomly
U
تصادف
random
U
تصادف
shunt
U
تصادف
gambling
U
تصادف
come into collision
U
تصادف کردن
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
accidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
U
بطور تصادف
at random
<adv.>
U
بطور تصادف
by accident
<adv.>
U
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
U
بطور تصادف
by chance
<adv.>
U
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
U
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
U
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
fortuitously
<adv.>
U
بطور تصادف
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
to tun a
U
تصادف کردن با
run upon
U
تصادف کردن با
run against
U
تصادف کردن با
to blunder upon
U
به تصادف برخوردن به
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
U
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
U
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
U
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
to come in to collision
U
تصادف کردن
accidentalism
U
تصادف گرایی
impinges
U
تصادف کردن
collided
U
تصادف کردن
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
collide
U
تصادف کردن
incidence
U
تصادف وقوع
occurrence
U
تصادف رویداد
occurrences
U
تصادف رویداد
accident
U
تصادف اتومبیل
accidents
U
تصادف اتومبیل
jars
U
تصادف کردن
jar
U
تصادف کردن
impinged
U
تصادف کردن
jarred
U
تصادف کردن
impinge
U
تصادف کردن
collides
U
تصادف کردن
hitting
U
ضربت تصادف
hit
U
ضربت تصادف
hit or miss
U
برحسب تصادف
incidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
crushes
U
تصادف کردن
hits
U
ضربت تصادف
crush
U
تصادف کردن
crushed
U
تصادف کردن
haphazardly
U
برحسب تصادف
colliding
U
تصادف کردن
contact burst preclusion
U
ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
frost heave
U
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
concentration cell corrosion
U
نوعی برخورد که در ان اختلاف پتانسیل الکترودها دراثر اختلاف غلظت یونهاالکترولیت میباشد
mercantilists
U
مرکانتیلیست ها اقتصاددانانی که معتقد بودندرفاه اقتصادی یک کشور دراثر بوجود امدن مازاد در ترازپرداختها و تراکم طلا وسایرفلزات گرانقیمت افزایش می یابد
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
pile-ups
U
تصادف چند ماشین
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
pile-up
U
تصادف چند ماشین
To have an accident.
دچار تصادف شدن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
smack into
<idiom>
U
بهم خوردن ،تصادف
There has been an accident.
تصادف شده است.
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
occasion
U
تصادف باعث شدن
occasioned
U
تصادف باعث شدن
nerf
U
تصادف با اتومبیل دیگر
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
happy go lucky
U
برحسب تصادف لاقید
endo
U
تصادف منجر به واژگونی
accidence
U
پیش امد تصادف
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
occasions
U
تصادف باعث شدن
log jam
U
تصادف موج سواران
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
occasioning
U
تصادف باعث شدن
ptomaine
U
مواد الی قلیایی سمی که دراثر پوسیدگی باکتریها برروی مواد ازتی تشکیل میگردد
bump
U
ضربت ضربت حاصله دراثر تکان سخت
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
casualism
U
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
He was involved in a road accident.
U
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic
U
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
over break
U
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
mackle
U
لکه یاخطی که دراثر تاشدن کاغد دوتایی چاپ شده باشد دوتایی چاپ شدن
apparent wander
U
انحراف سمت ژیروسکوپی انحراف سمت ژیروسکوپ دراثر چرخش زمین
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
Type cable
U
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
spot map
U
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
atmospheric refraction
U
شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
spoonerism
U
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com