English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
By a happy coincidence. U دراثر حسن تصادف
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
windbound U متوقف دراثر باد
to fog off U دراثر رطوبت پوسیدن
electrocution U کشتن یا مرگ دراثر برق
to d. in one's bed U دراثر پیری یا بیماری مردن
ether extract U ماده الی محلول دراثر
companionate U بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
frost hoil U ازدیاد حجم دراثر یخبندان بادکردگی
suntan U قهوهای شدن پوست بدن دراثر افتاب
lunitidal U وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه
psychomotor U ناشی از حرکات عضلانی دراثر عمل فکری
photoglyph U صفخهای که دراثر روشنایی حکاکی شده باشد
sea fire U شب تابی دریا دراثر جانوران شب تاب وغیره
strain hardening U سخت شدن فلز دراثر تغییرشکل نسبی
cacogenesis U فساد نژادی دراثر حفظ وابقاء صفات بد
suntans U قهوهای شدن پوست بدن دراثر افتاب
moraine U سنگ وخاکی که دراثر توده یخ غلتان جابجاوانباشته شود
sbend distortion U لرزش تصویر دراثر حرکت زیگزاکی انتن رادار
boggle U دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
catalyst U عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
windage U کاهش دور وسیله گردنده دراثر پسای هوا
catalysts U عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
sympathetic detonation U انفجاری که دراثر انفجار مواد منفجره دیگررخ میدهد
downwash U زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
form utility U کیفیتی که دراثر جمع اوری و بسته بندی مواد اولیه
hunting U حرکت سریع لوله تانک به بالا و پایین دراثر تعقیب خودکار با رادار
electromagnetic wave U موجی که دراثر تاثیرشدت میدان الکتریسته و مغناطیسی یا تناوب همزمان برروی هم ایجاد میشود
hydrofoil U سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoils U سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
evangelic U پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
evangelical U پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
sagging U تاب برداشتن کشتی هوایی دراثر وجود نیروهای بسمت بالادر دو انتها و یا عدم نیروی برا در مرکز
accidentalness U تصادف
coincidence U تصادف
at random U به تصادف
collisions U تصادف
collision U تصادف
chancing U تصادف
chances U تصادف
coincidences U تصادف
fortuity U تصادف
chance U تصادف
impingement U تصادف
chanced U تصادف
occurance U تصادف
occurence U تصادف
accidentalism U تصادف
accidents U تصادف
accident U تصادف
occurrences U تصادف
concurrence U تصادف
occurrence U تصادف
encounter U تصادف
encounters U تصادف
encountering U تصادف
encountered U تصادف
shunts U تصادف
shunted U تصادف
randomly U تصادف
random U تصادف
shunt U تصادف
gambling U تصادف
come into collision U تصادف کردن
accidently <adv.> U بطور تصادف
accidentally <adv.> U بطور تصادف
as it happens <adv.> U بطور تصادف
at random <adv.> U بطور تصادف
by accident <adv.> U بطور تصادف
by a coincidence <adv.> U بطور تصادف
by chance <adv.> U بطور تصادف
by happenstance <adv.> U بطور تصادف
by hazard <adv.> U بطور تصادف
coincidentally <adv.> U بطور تصادف
fortuitously <adv.> U بطور تصادف
stochastical <adj.> U برحسب تصادف
stochastic <adj.> U برحسب تصادف
to tun a U تصادف کردن با
run upon U تصادف کردن با
run against U تصادف کردن با
to blunder upon U به تصادف برخوردن به
accidental <adj.> U برحسب تصادف
adventitious <adj.> U برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> U برحسب تصادف
coincidental <adj.> U برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.> U برحسب تصادف
fortuitous <adj.> U برحسب تصادف
incidental <adj.> U برحسب تصادف
random <adj.> U برحسب تصادف
to come in to collision U تصادف کردن
accidentalism U تصادف گرایی
impinges U تصادف کردن
collided U تصادف کردن
haphazard <adj.> U برحسب تصادف
collide U تصادف کردن
incidence U تصادف وقوع
occurrence U تصادف رویداد
occurrences U تصادف رویداد
accident U تصادف اتومبیل
accidents U تصادف اتومبیل
jars U تصادف کردن
jar U تصادف کردن
impinged U تصادف کردن
jarred U تصادف کردن
impinge U تصادف کردن
collides U تصادف کردن
hitting U ضربت تصادف
hit U ضربت تصادف
hit or miss U برحسب تصادف
incidentally <adv.> U بطور تصادف
crushes U تصادف کردن
hits U ضربت تصادف
crush U تصادف کردن
crushed U تصادف کردن
haphazardly U برحسب تصادف
colliding U تصادف کردن
contact burst preclusion U ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
frost heave U برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
concentration cell corrosion U نوعی برخورد که در ان اختلاف پتانسیل الکترودها دراثر اختلاف غلظت یونهاالکترولیت میباشد
mercantilists U مرکانتیلیست ها اقتصاددانانی که معتقد بودندرفاه اقتصادی یک کشور دراثر بوجود امدن مازاد در ترازپرداختها و تراکم طلا وسایرفلزات گرانقیمت افزایش می یابد
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
pile-ups U تصادف چند ماشین
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
pile-up U تصادف چند ماشین
To have an accident. دچار تصادف شدن
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
bopping U تصادف کردن برخوردکردن
smack into <idiom> U بهم خوردن ،تصادف
There has been an accident. تصادف شده است.
bop U تصادف کردن برخوردکردن
bops U تصادف کردن برخوردکردن
bopped U تصادف کردن برخوردکردن
occasion U تصادف باعث شدن
occasioned U تصادف باعث شدن
nerf U تصادف با اتومبیل دیگر
hurtles U با چیزی تصادف کردن
hurtling U با چیزی تصادف کردن
hurtled U با چیزی تصادف کردن
happy go lucky U برحسب تصادف لاقید
endo U تصادف منجر به واژگونی
accidence U پیش امد تصادف
hurtle U با چیزی تصادف کردن
occasions U تصادف باعث شدن
log jam U تصادف موج سواران
run into U برخوردن تصادف کردن با
occasioning U تصادف باعث شدن
ptomaine U مواد الی قلیایی سمی که دراثر پوسیدگی باکتریها برروی مواد ازتی تشکیل میگردد
bump U ضربت ضربت حاصله دراثر تکان سخت
strikes U تصادف و نصادم کردن اعتصاب
to i. on something U به چیزی خوردن یا تصادف کردن
casualism U اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
He was involved in a road accident. U او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
strike U تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtling U تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one U بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtles U تصادف کردن مصادف شدن
hurtle U تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic U واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
hurtled U تصادف کردن مصادف شدن
over break U خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
crashingly U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen. U چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
mackle U لکه یاخطی که دراثر تاشدن کاغد دوتایی چاپ شده باشد دوتایی چاپ شدن
apparent wander U انحراف سمت ژیروسکوپی انحراف سمت ژیروسکوپ دراثر چرخش زمین
hits U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
Type cable U چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hitting U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
spot map U کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
atmospheric refraction U شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
colliding U تصادف کردن برخورد کردن
collides U تصادف کردن برخورد کردن
collide U تصادف کردن برخورد کردن
collided U تصادف کردن برخورد کردن
spoonerism U اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
collisions U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com