Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
antigone
U
دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
she was her putative daughter
U
اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
best rate of climb speed
U
سرعتی که با بیشترین ارتفاع در واحد زمان همراه است
careers
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careering
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
career
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careered
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
homeric
U
شاعر نابینای یونان
tiresias
U
غیب گوی نابینای شهر تبس در یونان
duty assignment
U
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
attribute
U
هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributes
U
هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributing
U
هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
step daughter
U
نا دختری
girlhood
U
دختری
daughterhood
U
دختری
he takes a his father
U
به پدرش ماننداست
he succeeded his father
U
جانشین پدرش شد
he takes a his father
U
به پدرش می رود
wait on
U
خدمت رسیدن و خدمت کردن
How old is his father .
U
پدرش چه سنی است؟
He's a carbon copy of his father.
U
کپی پدرش است.
He's the spitting image of his father.
U
درست مثل پدرش است.
He did it with his fathers knowledge.
U
با اطلاع پدرش اینکار راکرد
To be crazy about agirl .
U
کشته مرده دختری بودن
land girl n
U
دختری که کارهای صحرایی میکرد
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father.
U
جلوی پدرش سیگار نمی کشد
She married a man old eonugh to be her father.
U
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
debutant
U
دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود
queen of
U
دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
dishonorable discharge
U
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
Oedipus
U
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
to score with a girl
<idiom>
U
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
her
U
اورا
taxi dancer
U
دختری که در کلاس رقص یاکاباره در مقابل پول بامشتریان دیگر میرقصد
they proclaimed him sovereign
U
جلوس اورا
he was sent to england
U
اورا فرستادندبانگلستان
out with him
U
اورا بیرون کنید
they intended to kill him
U
قصدکشتن اورا داشتند
i had a great wish to see him
U
داشتم که اورا به بینم
they intended to kill him
U
میخواستند اورا بکشند
line haul
U
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
peer to peer network
U
شبکه همراه به همراه
wait upon
U
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
Such extravagances ruined him.
U
این ولخرجی ها اورا زمین زد
He is called by this name.
U
اورا به این رسم می خوانند
His path was strewn with flowers .
U
مقدم اورا گلباران کردند
They gave him a sound thrashing .
U
اورا کتک مفصلی زدند
he was ordained priest
U
اورا بسمت کشیش گماشتند
He was not admitted to the university.
U
اورا به دانشگاه راه ندادند
I wish I could meet ( see ) her .
U
کاش می توانستم اورا ببینم
I sent him on an errand.
U
اورا دنبال یک کاری فرستادم
They consider him as an outsider .
U
اورا غریبه بحساب می آورند
I wI'll get (persuade)him to sign .
U
اورا حاضر بامضاء می کنم
We havent seen him for ages.
U
سالهاست اورا ندیده ایم
the instant i saw him
U
بمحض اینکه اورا دیدم
Providence watches over him.
U
از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
the police are on his track
U
مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
he was engagedon probation
U
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .
U
اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
She was pretty when I saw her at close quarters .
U
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
Leave her alone.
U
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
they a his death to poison
U
مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
I reckoned him as my friend.
U
اورا دوست خود حساب می کردم
The referee put a boycott on him .
U
داور اورا از بازی محروم کرد
caches
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
groupie
U
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
groupies
U
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
diver's mate
U
یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
Everybody condemned his foolish behaviour .
U
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
She loves him in spite lf sll his faults .
U
با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
the churach built him up
U
کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
The bandits stripped him of all his belongines .
U
دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
he should better to led than
U
باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
To squash someone .
U
تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
that book will immortalize him
U
ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
co-eds
U
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-ed
U
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co ed
U
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
to hold any one to ransom
U
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
realtime
U
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
U
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
U
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
U
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
U
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time
U
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
U
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presented
U
زمان حاضر زمان حال
present
U
زمان حاضر زمان حال
presenting
U
زمان حاضر زمان حال
presents
U
زمان حاضر زمان حال
arrival
U
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
U
زمان حضور زمان رسیدن
response time
U
زمان جواب زمان پاسخگویی
seek time
U
زمان جستجو زمان طلب
read time
U
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
retaining fee
U
وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
tour of duty
U
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
they rejected his proposition
U
پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
dive schedule
U
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
timed
U
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
U
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
U
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
U
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time
U
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation
U
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
U
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
serviced
U
خدمت
sorb
U
خدمت
office
U
خدمت
offices
U
خدمت
service
U
خدمت
duty
U
خدمت
on duty
U
سر خدمت
on service
U
سر خدمت
au pairs
U
خدمت تهاتری
carded for record
U
از خدمت صف معاف
draft
U
به خدمت فراخواندن
duty station
U
محل خدمت
drafted
U
به خدمت فراخواندن
casket
U
کلاه خدمت
au pair
U
خدمت تهاتری
breach of duty
U
ترک خدمت
chancery
U
در ان خدمت میکند
exempt from duty
U
معاف از خدمت
extra duty
U
خدمت اضافی
honorable service
U
خدمت با افتخار
servants
U
پیش خدمت
caskets
U
کلاه خدمت
general discharge
U
خاتمه خدمت
half pay
U
حق انتظار خدمت
servant
U
پیش خدمت
ready for duty
U
اماده خدمت
military service
U
خدمت نظامی
record of service
U
سابقه خدمت
serve
U
خدمت کردن
compulsory service
U
خدمت وفیفه
serve
U
در خدمت بودن
public service
U
خدمت بجامعه
national service
U
خدمت ملی
personal service
U
خدمت شخصی
to wait
U
خدمت رسیدن
attendances
U
خدمت ملازمت
attendance
U
خدمت ملازمت
drafts
U
به خدمت فراخواندن
serve
U
خدمت کردن به
sea duty
U
خدمت دریا
service stairs
U
پلکان خدمت
service uniform
U
اونیفرم خدمت
shipmate
U
هم خدمت درناو
shore duty
U
خدمت ساحل
conscription
U
خدمت اجباری
serves
U
خدمت کردن به
service medal
U
نشان خدمت
served
U
خدمت کردن
served
U
در خدمت بودن
served
U
خدمت کردن به
serves
U
خدمت کردن
service calls
U
شیپور خدمت
service cap
U
کلاه خدمت
service contract
U
قرارداد خدمت
serves
U
در خدمت بودن
obliging
U
اماده خدمت
off duty
U
خارج از خدمت
in service
U
به خاطر خدمت
veteran service
U
خدمت سربازی
bad conduct discharge
U
اخراج از خدمت
active service
U
خدمت کادرثابت
minister
U
خدمت کردن
active federal service
U
خدمت کادر
desertion
U
فرار از خدمت
desertion
U
ترک خدمت
service obligation
U
تضمین خدمت
be off one's duty
U
سر خدمت نبودن
information service
U
خدمت اطلاعاتی
while on duty
U
حین خدمت
ministers
U
خدمت کردن
ministration
U
اداره خدمت
one's service
U
خدمت یکسره
on duty
U
درحین خدمت
dismissals
U
اخراج از خدمت
dismissal
U
اخراج از خدمت
ministrant
U
خدمت کننده
production cycle
U
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
comrade
U
همراه
along
U
همراه
bundled
U
همراه
on
U
همراه
participant
U
همراه
to fight with the enemy
U
همراه = با
accompanied by
U
همراه
acologte
U
همراه
attendants
U
همراه
concomitant
U
همراه
attendant
U
همراه
participants
U
همراه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com