Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
pedigreed
U
دارای نسب یادودمان معلوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
the active voice
U
معلوم
determinate
U
معلوم
intelligible
U
معلوم
invisible
U
نا معلوم
active
U
معلوم
obvious
U
معلوم
to the fore
U
معلوم
definite
U
معلوم
given
U
معلوم
illiquid
U
نا معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
U
معلوم شد که ...
sharp cut
U
معلوم
assignable
U
معلوم
indistinct
U
نا معلوم
known
U
معلوم
overt
U
معلوم
pronounced
U
معلوم
inevidence
U
معلوم
kithe
U
معلوم شدن
familiarizing
U
معلوم کردن
familiarized
U
معلوم کردن
discernibly
U
بطور معلوم
known data
U
عناصر معلوم
known datum point
U
ایستگاه معلوم
vaguest
U
غیر معلوم
vaguer
U
غیر معلوم
known
U
معلوم کردن
noticeably
U
بطوربرجسته یا معلوم
presumedly
U
از قرار معلوم
given conditions
U
شرایط معلوم
vague
U
غیر معلوم
seemingly
U
از قرار معلوم
manifestly
U
بطور معلوم
evidently
U
از قرار معلوم
ascertained
U
معلوم کردن
ascertain
U
معلوم کردن
verb active
U
فعل معلوم
To make known . To signify .
U
معلوم کردن
to make known
U
معلوم کردن
to come to light
U
معلوم شدن
to bring tl light
U
معلوم کردن
the date was not specified
U
تاریخ ان معلوم
the active voice
U
فعل معلوم
familiarize
U
معلوم کردن
It was clear that she had lied .
U
دروغش معلوم شد
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
U
از قرار معلوم ...
ascertaining
U
معلوم کردن
ascertains
U
معلوم کردن
cretain
U
معلوم بعض
known target
U
هدف معلوم
that depends
U
معلوم نیست
known distance
U
فاصله معلوم
familiarising
U
معلوم کردن
known distance
U
مسافت معلوم
familiarises
U
معلوم کردن
familiarised
U
معلوم کردن
familiarizes
U
معلوم کردن
taskwork
U
کار معلوم کارناخوشایند
obviously
U
بطور اشکار یا معلوم
It is not known yet . It is not settled yet .
U
هنوز معلوم نیست
apparent
U
معلوم وارث مسلم
at a specified time
U
در وقت معین یا معلوم
present participles
U
وجه وصفی معلوم
present participle
U
وجه وصفی معلوم
participles
U
وجه وصفی معلوم
participle
U
وجه وصفی معلوم
he proved to know the secret
U
معلوم شد راز را میداند
time will tell
U
در آینده معلوم می شود
deponent
U
درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
fatherless
U
فاقد مولف معلوم
it will manifest it self
U
معلوم خواهد گشت
isobare
U
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
U
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
U
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled
U
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious
U
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
determinable
U
معلوم کردنی انقضاء پذیر
We know it for a fact that…
U
برایمان کاملا" معلوم است که ...
his fate is sealed
U
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
evinces
U
معلوم کردن ابراز داشتن
we shall see
U
تا ببینم بعد معلوم میشود
evincing
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evince
U
معلوم کردن ابراز داشتن
type
U
نوع خون را معلوم کردن
Certain notorious ( dubious ) characters .
U
عده افراد معلوم الحال
Known and unknown .
U
معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
types
U
نوع خون را معلوم کردن
they are of a doubtful paterni
U
اصل انها معلوم نیست
deponont
U
در فاهر مجهول و در باطن معلوم
Is the departure time certain ?
U
وقت حرکت معلوم است؟
known datum point
U
نقطهای با مختصات وگرای معلوم
evinced
U
معلوم کردن ابراز داشتن
typed
U
نوع خون را معلوم کردن
It was evident from the start.
U
از اول کار معلوم بود
ringent
U
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
seal one's fate
U
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
to go down to the wire
<idiom>
U
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
We wI'll be notified(informed)of the results today.
U
امروز جواب کار معلوم می شود
spot elevation
U
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
He is known to the police .
U
هویتش نزد پلیس معلوم است
Presumably she hasnt arrived yet .
U
از قرار معلوم هنوز واردنشده است
it is of doubtful proveance
U
معلوم نیست اصلا از کجا امده است
the bill defined his powers
U
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
low tension
U
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
acinaseous
U
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile
U
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind
U
دارای چشم تار دارای دید کم
galleried
U
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
U
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
loose ends
<idiom>
U
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
certifying
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
this line does not scan
U
وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
parameter
U
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters
U
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
perfect participle
U
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
outrigged
U
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
duty rated
U
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
unpriced
U
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
bailment
U
امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
there is no time like the present
<idiom>
U
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
idiomorphic
U
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
isotropic solutions
U
دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
end stopped
U
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
bids
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verifies
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
he talks very indistinctly
U
بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
verify
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bid
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verifying
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
trend line
U
یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
wheatstone bridge
U
مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
Indo-persian rug
U
قالی هندی با طرح ایرانی
[اغلب دارای زمینه قرمز یا سبز بوده و از گل های کوچک، پیچک ها، پرندگان، حیوانات و طرح ابر بهره گرفته و دارای تارهای ابریشمی و پود پنبه ای است. به آن هندی-هراتی نیز می گویند.]
polyisotopic
U
دارای چند هم پایه دارای چند ایزوتوپ
off colored
U
دارای رنگ ناجور دارای رنگ مغایر
monadelphous
U
دارای میلههای یک پارچه دارای نافه یک پارچه
winey
U
شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
winy
U
شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
manifest
U
معلوم کردن فاش کردن
uncovering
U
معلوم کردن فاهر کردن
uncovers
U
معلوم کردن فاهر کردن
to reveal itself
U
فاش شدن معلوم شدن
uncover
U
معلوم کردن فاهر کردن
specifies
U
معین کردن معلوم کردن
specify
U
معین کردن معلوم کردن
locate
U
تعیین کردن معلوم کردن
located
U
تعیین کردن معلوم کردن
manifested
U
معلوم کردن فاش کردن
specifying
U
معین کردن معلوم کردن
locates
U
تعیین کردن معلوم کردن
manifests
U
معلوم کردن فاش کردن
reveal
U
فاش کردن معلوم کردن
revealed
U
فاش کردن معلوم کردن
reveals
U
فاش کردن معلوم کردن
locating
U
تعیین کردن معلوم کردن
manifesting
U
معلوم کردن فاش کردن
pentadactyl
U
دارای پنج پنجه دارای پنج زائده شبیه پنجه
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
ascertian
U
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specify
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
three-legged
U
دارای سه پا
iodic
U
دارای ید
glochidiate
U
دارای مو
three legged
U
دارای سه پا
footy
U
دارای پا
fraught with
U
دارای
trilinear
U
دارای سه خط
odoriferous
U
دارای بو
bilabiate
U
دارای دو لب
vivific
U
دارای حیات
privileged
U
دارای امتیاز
trinary
U
دارای سه متغیر
weak eyed
U
دارای چشم کم سو
isometric
U
دارای یک میزان
prurient
U
دارای فکرشهوانی
ternal
U
دارای سه تغییر
syntonic
U
دارای بسامدمشابه
testate
U
دارای وصیت
warty
U
دارای زگیل
electives
U
دارای حق انتخاب
tinctorial
U
دارای ته رنگ
hectic
U
دارای تب لازم
pinnular
U
دارای بالچه
isometrics
U
دارای یک میزان
weak sighted
U
دارای چشم کم سو
wapper jawed
U
دارای ارواره کج
bodily
U
دارای بدن
bifocal
U
دارای دو کانون
terahenous
U
دارای 4 مادگی
ambivalence
U
دارای دو جنبه
divan
U
دارای دوفرفیت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com