Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
concrescent
U
دارای رشد مشترک یا هماهنگ
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
interrelated
U
دارای مناسبات مشترک
paronymous
U
دارای وجه اشتقاق مشترک
commonable
U
مشترک دارای حق چرادرزمین عمومی
monogenic
U
دارای ریشه واصل مشترک
synchronised
U
هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronises
U
هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronize
U
هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronising
U
هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronizes
U
هماهنگ کردن هماهنگ شدن
sig
U
Interest Special زیرمجموعهای از یک سازمان تخصصی یا کلوپ استفاده کنندگان است بااعضایی دارای علاقههای مشترک
common divisor
U
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
joint venture
U
سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
joint
U
نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscribers
U
مشترک روزنامه وغیره مشترک
subscriber
U
مشترک روزنامه وغیره مشترک
cooperative scorer
U
بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
synchronous
U
هماهنگ
harmonic
U
هماهنگ
consonants
U
هماهنگ
consonant
U
هماهنگ
coordinated
U
هماهنگ
harmonious
U
هماهنگ
monotone
U
هماهنگ
harmonised
U
هماهنگ کردن
harmonic
U
هماهنگ همساز
harmonises
U
هماهنگ کردن
harmonic motion
U
حرکت هماهنگ
harmonized
U
هماهنگ کردن
harmonize
U
هماهنگ کردن
proportional
U
متقابل یا هماهنگ
subharmonic
U
هماهنگ فرعی
coordinate
U
هماهنگ ساختن
harmonic oscillator
U
نوسانگر هماهنگ
harmonising
U
هماهنگ کردن
cooperating bishop
U
دو فیل هماهنگ
harmonic wave
U
موج هماهنگ
coordination
U
هماهنگ سازی
harmonizes
U
هماهنگ کردن
harmonizing
U
هماهنگ کردن
harmonic vibration
U
ارتعاش هماهنگ
sequencer
U
شیر هماهنگ
coordinator
U
هماهنگ کننده
coordinate
U
متناسب یا هماهنگ کردن
simple harmonic motion
U
حرکت هماهنگ ساده
coordinating authority
U
مقام هماهنگ کننده
creeping attack
U
تک هماهنگ شده ضد زیردریایی
autosyn
U
هماهنگ کننده خودکار
damped harmonic motion
U
حرکت هماهنگ میرا
damped harmonic oscillator
U
نوسانگر هماهنگ میرا
executive area
U
ناحیه هماهنگ ساز
synchronizing mechanism
U
ساز و کار هماهنگ
sequence valve
U
شیر هماهنگ کننده
fire support coordinator
U
هماهنگ کنند پشتیبانی اتش
bsc
U
SynchronousCommunication Binaryارتباطات هماهنگ دودویی
screen coordinator
U
هماهنگ کنند پوشش دریایی
monotone
U
صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
synchronize
U
همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronises
U
همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronised
U
همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronizes
U
همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
compatability
U
قابلیت انطباق کار هماهنگ با سایردستگاهها
area coordination group
U
گروه هماهنگ کننده عملیات منطقه
synchronising
U
همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
orient
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
proportional clothing
U
لباس هماهنگ یا همرنگ زمین یا منطقه عملیات
cim
U
استفاده هماهنگ از کامپیوتر در هر مرحله از طراحی و ساخت
orienting
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
pseudostereo
U
ناوبری همزمان و هماهنگ موشک در سمت و ارتفاع
isobar
U
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
U
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
U
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
U
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
U
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent
U
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension
U
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
gravel blind
U
دارای چشم تار دارای دید کم
galleried
U
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous
U
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile
U
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
cim
U
استفاده هماهنگ از میکروفیلم برای ذخیره سازی داده کامپیوتر و روشهای خواندن داده
orchestrates
U
هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrating
U
هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrate
U
هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
fire coordination
U
هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
orchestrated
U
هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
common user
U
مشترک
common
U
مشترک
subscriber's line
U
خط مشترک
party line
U
خط مشترک
intercommon
U
حق مشترک
commoners
U
مشترک
participant
U
مشترک
commonest
U
مشترک
joint
U
مشترک
held in common
U
مشترک
sense
U
حس مشترک
sensed
U
حس مشترک
subscriber
U
مشترک
commonalities
U
مشترک
party lines
U
خط مشترک
senses
U
حس مشترک
subscribers
U
مشترک
commonality
U
مشترک
conjoint
U
مشترک
participants
U
مشترک
outrigged
U
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
joint products
U
محصولات مشترک
common fronties
U
مرز مشترک
cooperative work
U
همکاری مشترک
cooperation
U
همکاری مشترک
subscriber line
U
خط مشترک
[مخابرات]
joint ownership
U
مالکیت مشترک
Common Market
U
بازار مشترک
jointly owned property
U
مال مشترک
joint resolution
U
تصمیم مشترک
joint staff
U
ستاد مشترک
joint stock
U
سرمایه مشترک
joint supply
U
عرضه مشترک
common factor
U
عامل مشترک
joint shares
U
سهام مشترک
common fate
U
سرنوشت مشترک
joint services
U
خدمات مشترک
intercommunion
U
ارتباط مشترک
intercommunion
U
اقدام مشترک
joint zone
U
منطقه مشترک
collaboration
U
همکاری مشترک
halvers
U
نیمه مشترک
tenancy in common
U
استیجار مشترک
joint exercise
U
مانور مشترک
joint exercise
U
تمرین مشترک
insurance certificate
U
بیمه مشترک
joint demand
U
تقاضای مشترک
joint declaration
U
بیانیه مشترک
joint costs
U
هزینه مشترک
joint costs
U
هزینههای مشترک
joint command
U
یکان مشترک
joint command
U
فرماندهی مشترک
synergy
U
عمل مشترک
joint account
U
حساب مشترک
co-operation
U
کار مشترک
collaboration
U
کار مشترک
telephone subscriber
U
مشترک تلفنی
cooperative work
U
کار مشترک
cooperation
U
کار مشترک
condominium
U
حکومت مشترک
interrelation
U
مناسبات مشترک
condominium
U
مالکیت مشترک
condominium
U
حاکمیت مشترک
condominium
U
تسلط مشترک
joint committee
U
کمیسیون مشترک
condominiums
U
حکومت مشترک
condominiums
U
مالکیت مشترک
condominiums
U
حاکمیت مشترک
condominiums
U
تسلط مشترک
joint force
U
نیروی مشترک
joint adventure
U
تجارت مشترک
subscriber's cable
U
کابل مشترک
mutual interests
U
منافع مشترک
mutual responsibility
U
مسئوولیت مشترک
common denominators
U
مخرج مشترک
my and his father
U
پدر مشترک من و او
common fraction
U
مخرج مشترک
party wall
U
دیوار مشترک
party walls
U
دیوار مشترک
mutual debts
U
دیون مشترک
bottom layer
U
لایه مشترک
coinsurance
U
بیمه مشترک
co insurance
U
بیمه مشترک
common wall
U
دیوار مشترک
common wealth
U
مشترک المنافع
coenotrope
U
گرایش مشترک
cenotrope
U
گرایش مشترک
caveat subscriptor
U
اخطار به مشترک
common denominator
U
مخرج مشترک
meant
U
میان مشترک
commonweal
U
مشترک المنافع
party parpet
U
جانپناه مشترک
rachis
U
دیرک مشترک
coefficients
U
عامل مشترک
coefficient
U
عامل مشترک
middling
U
جمله مشترک
complex fraction
U
برخه مشترک
party lines
U
مرز مشترک
concerted action
U
عمل مشترک
party line
U
مرز مشترک
co-authors
U
نویسندهی مشترک
intersection
U
فصل مشترک
EEC
U
بازار مشترک
commonwealths
U
مشترک المنافع
commonwealth
U
مشترک المنافع
complex fraction
U
مخرج مشترک
intersections
U
فصل مشترک
co-author
U
نویسندهی مشترک
collective
U
مشترک عمومی
line termination circuit
U
اتصال مشترک
common progarm
U
برنامه مشترک
common multiple
U
مضرب مشترک
common area
U
ناحیه مشترک
common language
U
زبان مشترک
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com