Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
onerous property
U
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
an insolvent estate
U
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
consideration
U
وجه التزام یا خسارت تادیه یاخسارت عدم انجام تعهد که در عقود و ایقاعات تعیین میشود و یا به طور کلی "ضمانت اجرای عقد و تعهد " عوض یا عوضین
considerations
U
وجه التزام یا خسارت تادیه یاخسارت عدم انجام تعهد که در عقود و ایقاعات تعیین میشود و یا به طور کلی "ضمانت اجرای عقد و تعهد " عوض یا عوضین
onerously
U
چنانکه مستلزم انجام تعهدی
honouring
U
انجام تعهد
honors
U
انجام تعهد
honored
U
انجام تعهد
honoring
U
انجام تعهد
honour
U
انجام تعهد
honours
U
انجام تعهد
honoured
U
انجام تعهد
good performance bond guarntee
U
وثیقه انجام تعهد
collateral
U
عین مرهونه مال گرویی وثیقه انجام تعهد
liquidated damages
U
خسارت عدم انجام تعهد مقطوع که بین متعاهدین مورد توافق قرارگیرد
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
U
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
implicit
U
التزامی
potential mood
U
وجه التزامی
recognizance
U
سپرده التزامی
warranty
U
تضمین تعهد تعهد قانونی
warranties
U
تضمین تعهد تعهد قانونی
he inherited a large fortune
U
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financing
U
رسته دارایی دارایی
financed
U
رسته دارایی دارایی
finance
U
رسته دارایی دارایی
finances
U
رسته دارایی دارایی
agrarian
U
ملکی
possessives
U
ملکی
possessive
U
ملکی
manorial
U
ملکی
landed a
U
ملکی
jointure
U
مهریه ملکی
land agent
U
دلال معاملات ملکی
to vest a property in any one
U
ملکی رابکسی واگذارکردن
legal right toa property
U
حق قانونی نسبت به ملکی
realtor
U
دلال معاملات ملکی
my
<pron.>
U
مال من
[ضمیر ملکی]
to a an astate
U
ملکی رابدست اوردن
realtors
U
دلال معاملات ملکی
genitive
U
ملکی مضاف الیهی
vest a property in someone
U
ملکی را به کسی واگذار کردن
to vest a property in any one
U
ملکی را بتصرف کسی دراوردن
estate in joint tenancy
U
در CLواگذاری ملکی را به دو یا چندنفر گویند
pensionable
U
مستلزم
foreclose a mortgage
U
فک رهن ملکی را از مالک ان سلب کردن
to rack rent
U
حداکثر اجاره رابر ملکی بستن
his
U
ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر
sacrificial
U
مستلزم فداکاری
entailing
U
مستلزم بودن
entailed
U
مستلزم بودن
skilled
U
مستلزم استادی
needing
U
مستلزم بودن
entails
U
مستلزم بودن
needed
U
مستلزم بودن
need
U
مستلزم بودن
entail
U
مستلزم بودن
call for
U
مستلزم بودن
future promissory
U
زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
melchizedek
U
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
implication
U
مستلزم بودن مفهوم
long winded
U
مستلزم وقت زیاد
require
U
خواستن مستلزم بودن
required
U
خواستن مستلزم بودن
requires
U
خواستن مستلزم بودن
requiring
U
خواستن مستلزم بودن
long-winded
U
مستلزم وقت زیاد
capital
U
مستلزم بریدن سر یاقتل
implications
U
مستلزم بودن مفهوم
apodeictic
U
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodictic
U
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
necessitate
U
ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated
U
ایجاب کردن مستلزم بودن
implicated
U
بهم پیچیدن مستلزم بودن
necessitates
U
ایجاب کردن مستلزم بودن
implicating
U
بهم پیچیدن مستلزم بودن
necessitating
U
ایجاب کردن مستلزم بودن
implicates
U
بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicate
U
بهم پیچیدن مستلزم بودن
lien
U
حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
subscribed
U
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing
U
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes
U
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe
U
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
pair exchange sorting algorithm
U
نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
estate at will
U
در CLواگذاری ملکی است که به کسی به عنوان اجاره با قیداین شرط که مستاجر عین مستاجره را به میل مالک اداره کند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
computer input microfilm
U
تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به درون کامپیوتر میباشد
cim
U
تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به داخل کامپیوتر میباشدicrofilmanufacturing
tenancy in common
U
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenant by sufference
U
هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
wealth
U
دارایی
fortunes
U
دارایی
asset
U
دارایی
financing
U
دارایی
means
U
دارایی
fortune
U
دارایی
estate
U
دارایی
financed
U
دارایی
finances
U
دارایی
pursing
U
دارایی
purses
U
دارایی
finance
U
دارایی
estates
U
دارایی
portfolios
U
دارایی
portfolio
U
دارایی
possession
U
دارایی
purse
U
دارایی
property
U
دارایی
pursed
U
دارایی
holding
U
دارایی
thing
U
اسباب دارایی
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
personal chattels
U
دارایی منقول
possession
U
دارایی متصرفات
equities
U
دارایی شرکاء
ministry of f.
U
وزارت دارایی
to take an inventory of
U
صورت دارایی
capital goods
U
دارایی ثابت
assets and equities
U
دارایی ودیون
the furniture of ones pocket
U
دارایی جیب
current asset
U
دارایی جاری
property tax
U
مالیات دارایی
cham cell or of the e.
U
وزیر دارایی
private property
U
دارایی شخصی
equity
U
دارایی شرکاء
personalty
U
دارایی شخصی
personal state
U
دارایی منقول
assets
U
مایملک دارایی
money bag
U
دارایی دولت
circulating asset
U
دارایی در گردش
circulating asset
U
دارایی جاری
temporality
U
دارایی دینوی
current assets
U
دارایی جاری
finance ministry
U
وزارت دارایی
finance office
U
اداره دارایی
Chancellors of the Exchequer
U
وزیر دارایی
hab
U
داشتن دارایی
inventory
U
دفتر دارایی
installation property
U
دارایی قسمت
hereditament
U
دارایی غیرمنقول
financial agency
U
اداره دارایی
intendant
U
پیشکار دارایی
weals
U
ثروت دارایی
Chancellor of the Exchequer
U
وزیر دارایی
finance officer
U
افسر دارایی
weal
U
ثروت دارایی
fortune
U
دارایی ثروت
fortunes
U
دارایی ثروت
implicit function
U
معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
capital account
U
حساب دارایی وسرمایه
hotch
U
سرجمع کردن دارایی
finances
U
قسمت مالی یا دارایی
finance
U
قسمت مالی یا دارایی
church warden
U
متصدی دارایی کلیسا
personal chattels
U
دارایی شخصی منقول
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
paraphernal
U
وابسته به دارایی شخصی زن
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
belonging
U
متعلقات واموال دارایی
private property
U
دارایی شخصی بلامعارض
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
holding
U
دراختیار داشتن دارایی
property book
U
دفتر دارایی یکان
hereditaments
U
دارایی غیر منقول
financed
U
قسمت مالی یا دارایی
real property
U
دارایی غیر منقول
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
immovable
U
دارایی غیر منقول
inventory
U
صورت دارایی موجودی
disinvestment
U
خرج دارایی بی چیزی
to come into a property
U
دارایی را بدست اوردن
personal property
U
دارایی شخصی منقول
draw up inventory
U
تنظیم صورت دارایی
gridding
U
محدودیت ساختمان یک تصویرگرافیکی که مستلزم افتادن نقاط پایانی خطوط روی نقاط شبکه است
commitments
U
تعهد
contract
U
تعهد
assume
U
تعهد
assumes
U
تعهد
commitment
U
تعهد
onus
U
تعهد
mandated
U
تعهد
mandates
U
تعهد
mandating
U
تعهد
engagement
U
تعهد
committment
U
تعهد
assurances
U
تعهد
assurance
U
تعهد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com