English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
capital assets U دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
economizing U صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment U توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune U دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finance U رسته دارایی دارایی
financing U رسته دارایی دارایی
finances U رسته دارایی دارایی
financed U رسته دارایی دارایی
lengthy U طویل
long-drawn-out U طویل
slot U سوراخ طویل
slots U سوراخ طویل
long dated U طویل المدت
long term U طویل المدت
lengthened U طویل شدن
lengthens U طویل شدن
lengthening U طویل شدن
major U طویل ارشد
lengthen U طویل شدن
wiredrawn U طویل و فریف
long- U طولانی طویل
long gallery U اتاق طویل
long gallery U راهرو طویل
majoring U طویل ارشد
long U طولانی طویل
longed U طولانی طویل
longer U طولانی طویل
longest U طولانی طویل
longs U طولانی طویل
slotting U سوراخ طویل
majored U طویل ارشد
draws U طویل کردن کشش
sustained load U بار طویل المدت
capital liability U دیون طویل المدت
long term project U پروژه طویل مدت
draw U طویل کردن کشش
investment credit U اعتبار طویل المدت
elongation U قابلیت طویل شدن
long term interest rate U نرخ بهره طویل المدت
deflection under long term loading U خیز ریز بار طویل المدت
chunking along U عملکرد یک برنامه طویل الاجراو قابل اطمینان
flight arrow U تیر مخصوص تیراندازی باپرواز منحنی و طویل
half long U حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
epididymis U زائده طویل و باریک عقب بیضه که شامل مجاری خروجی منی است
purses U دارایی
pursed U دارایی
purse U دارایی
portfolio U دارایی
portfolios U دارایی
estate U دارایی
pursing U دارایی
fortune U دارایی
fortunes U دارایی
wealth U دارایی
possession U دارایی
holding U دارایی
estates U دارایی
finances U دارایی
finance U دارایی
means U دارایی
financed U دارایی
asset U دارایی
financing U دارایی
property U دارایی
temporality U دارایی دینوی
financial agency U اداره دارایی
finance officer U افسر دارایی
finance office U اداره دارایی
finance ministry U وزارت دارایی
the furniture of ones pocket U دارایی جیب
property tax U مالیات دارایی
current asset U دارایی جاری
liabilities and assets U بدهی و دارایی
current assets U دارایی جاری
circulating asset U دارایی جاری
circulating asset U دارایی در گردش
personal state U دارایی منقول
private property U دارایی شخصی
money bag U دارایی دولت
ministry of f. U وزارت دارایی
personal chattels U دارایی منقول
intendant U پیشکار دارایی
installation property U دارایی قسمت
hereditament U دارایی غیرمنقول
personalty U دارایی شخصی
hab U داشتن دارایی
to take an inventory of U صورت دارایی
possession U دارایی متصرفات
Chancellors of the Exchequer U وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer U وزیر دارایی
weals U ثروت دارایی
assets and equities U دارایی ودیون
inventory U دفتر دارایی
assets U مایملک دارایی
weal U ثروت دارایی
equities U دارایی شرکاء
thing U اسباب دارایی
capital goods U دارایی ثابت
cham cell or of the e. U وزیر دارایی
equity U دارایی شرکاء
fortune U دارایی ثروت
fortunes U دارایی ثروت
finances U قسمت مالی یا دارایی
paraphernal U وابسته به دارایی شخصی زن
financing U قسمت مالی یا دارایی
jointure U دارایی مشترک زن و شوهر
finance U قسمت مالی یا دارایی
financed U قسمت مالی یا دارایی
personal chattels U دارایی شخصی منقول
personal property U دارایی شخصی منقول
immovable U دارایی غیر منقول
to come into a property U دارایی را بدست اوردن
inventory U صورت دارایی موجودی
real account U حساب دارایی غیرمنقول
real property U دارایی غیر منقول
property book U دفتر دارایی یکان
private property U دارایی شخصی بلامعارض
dedicated assets U دارایی وقف شده
holding U دراختیار داشتن دارایی
hereditaments U دارایی غیر منقول
church warden U متصدی دارایی کلیسا
capital account U حساب دارایی وسرمایه
disinvestment U خرج دارایی بی چیزی
draw up inventory U تنظیم صورت دارایی
hotch U سرجمع کردن دارایی
belonging U متعلقات واموال دارایی
The ministry of economic affairs and finance U وزارت امور اقتصاد و دارایی
to sell up a debtor U دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
impropriator U تفریط کننده دارایی کلیسا
chattel U مال منقول دارایی شخصی
state of in her itance U ملک یا دارایی قابل توارث
realty U دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
heir in tail U وارث دارایی حبس شده
assets U ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
installation property book U دفتر دارایی قسمت یا یکان
contents of a vessel U دارایی یامحتویات فرف مظروف
inventorial U مربوط به دفتر دارایی فهرستی
inventory reconciliation U تطابق موجودی با دارایی یکان
realty U دارایی غیر منقول ملک
benefical owner of an estate U مالک بهره برداریک دارایی
appreciations U افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciation U افزایش ارزش دارایی و موجودی
heirlooms U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
capitalization unit U هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirloom U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
sell up a debtor U دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
financed U علم دارایی تهیه پول کردن
financing U علم دارایی تهیه پول کردن
finances U علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti U حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
finance U علم دارایی تهیه پول کردن
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
all that property U تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
impropriation U دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
hotchpot U سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
insured U کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
to make a f. U دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
chancery U مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense U در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
levy a sum on a person's property U به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
dowager U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property U دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowagers U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna U بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
asset U جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
paraphernalia U دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value U ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
dower U درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation U استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity U قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat U حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control U کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain U منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth U بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com