Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
I'm dying to know what happened.
U
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
behind the times
<idiom>
U
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
she has a well poised head
U
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner
<idiom>
U
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there
U
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns
<idiom>
U
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilming
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
U
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency
U
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling
U
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
U
خیلی سنگین خیلی کودن
emergency
U
خیلی خیلی فوری
emergencies
U
خیلی خیلی فوری
jim dandy
U
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
wearied
U
خسته
exhausted
U
خسته
wind broken
U
خسته
tired
U
خسته
tiring
U
خسته
outworn
U
خسته
blown
U
خسته
tiredly
U
خسته
tires
U
خسته
tire
U
خسته
whacked
U
خسته
wearying
U
خسته
weary
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
wearies
U
خسته
washed-out
U
خسته
footworn
U
خسته
jaded
U
خسته
washed out
U
خسته
aweary
U
خسته
spent
U
خسته
played out
U
خسته
jadish
U
خسته
ennuied
U
خسته
forworn
U
وامانده خسته
he seems to be tired
U
خسته مینماید
way worn
U
خسته راه
blah
U
خسته کننده
forwearied
U
خسته فرسوده
fatiguable
U
خسته شدنی
fatigable
U
خسته شدنی
irk
U
خسته شدن
irked
U
خسته شدن
irking
U
خسته شدن
way worn
U
خسته سفر
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
weariful
U
خسته کننده
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
dull
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
dulls
U
خسته کننده
sear
U
خسته خشکاندن
seared
U
خسته خشکاندن
sears
U
خسته خشکاندن
tire
U
خسته کردن
tires
U
خسته کردن
tiring
U
خسته کردن
irks
U
خسته شدن
overwork
U
خود را خسته
wearisome
U
خسته کننده
exhausting
U
خسته کننده
tired of writing
U
خسته از نوشتن
pesthouse
U
خسته خانه
lagging
U
خسته کننده
bore
U
خسته کردن
bore
U
خسته کننده
bores
U
خسته کردن
bores
U
خسته کننده
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
worn out
U
خسته و کوفته
worn-out
U
خسته و کوفته
tedious
U
خسته کننده
indefatigable
U
خسته نشدنی
fatig
U
خسته کننده
to do up
U
خسته کردن
overworked
U
خود را خسته
overworking
U
خود را خسته
it irks me
U
خسته شدم
overworks
U
خود را خسته
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
dead alive
U
خسته کننده
neurasthenia
U
خسته روانی
overstrain
U
خسته کردن
pest house
U
خسته خانه
insipid
U
خسته کننده
harass
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
to knock up
U
خسته شدن
prosish
U
خسته کننده
fatigued
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته شدن
fatigue
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته شدن
zonked
U
کاملا خسته
tiresome
U
خسته کننده
wearing
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
strain
U
خسته کردن
fags
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته شدن
stump
U
خسته وکوفته
stumping
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
jade
U
خسته کردن
monotonous
U
خسته کننده
stumps
U
خسته وکوفته
fatiguing
U
خسته کننده
fag
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته کردن
whacked
<adj.>
U
از پا افتاده
elliptic
U
افتاده
old fashioned
U
از مد افتاده
ripe
U
جا افتاده
crest fallen
U
افتاده
out of date
U
از مد افتاده
downfallen
U
افتاده
riper
U
جا افتاده
ripest
U
جا افتاده
the meshes of a sieve mesh
U
در هم افتاده
low
U
افتاده
whacked
U
از پا افتاده
archaic
<adj.>
U
از مد افتاده
unassuming
U
افتاده
fallen
U
افتاده
flagging
U
افتاده
footworn
U
از پا افتاده
mellows
U
جا افتاده
mellow
U
جا افتاده
old hat
U
از مد افتاده
mellowing
U
جا افتاده
mellowed
U
جا افتاده
meek
U
افتاده
modest
U
افتاده
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
wearisomely
U
بطور خسته کننده
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
jade
U
یابو یا اسب خسته
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
play out
U
خسته کردن ماهی
prolixly
U
بطور خسته کننده
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
wear out
U
کاملا خسته کردن
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
grueling
U
خسته کننده فرساینده
langorous
U
خسته سستی اور
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
longueur
U
قسمت خسته کننده
longsome
U
مطول خسته کننده
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
back
U
بدهی پس افتاده
winded
U
از نفس افتاده
overlapping
U
رویهم افتاده
overlapping
U
روی هم افتاده گی
short winded
U
از نفس افتاده
proleptic
U
پیش افتاده
banal
U
پیش پا افتاده
lame ducks
U
از کار افتاده
meshed
U
درهم جا افتاده
deadlines
U
از کار افتاده
deadline
U
از کار افتاده
delayed
U
عقب افتاده
seedy
U
از کار افتاده
lame duck
U
از کار افتاده
recluse
U
دور افتاده
recluses
U
دور افتاده
lowlier
U
صغیر افتاده
lowliest
U
صغیر افتاده
short of breath
U
از نفس افتاده
obsolete
U
ازکار افتاده
slackest
U
جای افتاده یا شل
slacks
U
جای افتاده یا شل
outstandingly
U
عقب افتاده
lowly
U
صغیر افتاده
protrudent
U
بیرون افتاده
slack
U
جای افتاده یا شل
with fingers interlocked
U
با انگشتان در هم افتاده
prostrate
U
بخاک افتاده
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
backs
U
بدهی پس افتاده
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
in register
U
روی هم افتاده
ordinary
U
پیش پا افتاده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com