Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He is most suitable for brain work .
U
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It is of no use to me. I have no use for it.
U
بدرد من نمی خورد
This car wI'll do beautifully .
U
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
parochialism
U
محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
U
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
background
U
سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
backgrounds
U
سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
He had a nast fall.
U
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
she has a well poised head
U
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner
<idiom>
U
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns
<idiom>
U
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there
U
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilming
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
U
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
advantageous
<adj.>
U
بدرد خور
expedient
<adj.>
U
بدرد خور
suitable
<adj.>
U
بدرد خور
administrable
<adj.>
U
بدرد خور
assistant
<adj.>
U
بدرد خور
auxiliary
<adj.>
U
بدرد خور
helping
<adj.>
U
بدرد خور
practicable
<adj.>
U
بدرد خور
to be of avail
U
بدرد خوردن
purposive
<adj.>
U
بدرد خور
beneficial
<adj.>
U
بدرد خور
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
U
بدرد خور
it subserves our purpose
U
بدرد کارمامیخورد
serviceable
<adj.>
U
بدرد خور
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
بدرد خور
valuable
<adj.>
U
بدرد خور
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
بدرد خور
convenient
<adj.>
U
بدرد خور
useful
<adj.>
U
بدرد خور
functional
<adj.>
U
بدرد خور
helpful
<adj.>
U
بدرد خور
practical
<adj.>
U
بدرد خور
handy
[useful]
<adj.>
U
بدرد خور
proper
<adj.>
U
بدرد خور
purpose-built
<adj.>
U
بدرد خور
purposeful
<adj.>
U
بدرد خور
adjuvant
<adj.>
U
بدرد خور
vail
U
بدرد خوردن
handy
<adj.>
U
بدرد خور
he is of no service to us
U
بدرد مانمیخورد
applicatory
<adj.>
U
بدرد خور
very low frequency
U
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
incapable of pain
U
بیحس نسبت بدرد
general purpose
U
بدرد هر کاری خورنده
susceptible to pain
U
حساس نسبت بدرد
answered
U
بدرد خوردن مطابق بودن
answering
U
بدرد خوردن مطابق بودن
answers
U
بدرد خوردن مطابق بودن
answer
U
بدرد خوردن مطابق بودن
avaiiability
U
موجود بودن بدرد خوردن
analgesia
U
بی حسی نسبت بدرد تخفیف درد
avail
U
بدرد خوردن دارای ارزش بودن
rattling
U
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
U
خیلی سنگین خیلی کودن
it is of no use to us
U
بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
conceptual
U
فکری
notional
U
فکری
inconsiderateness
U
بی فکری
braininess
U
فکری
reflectional
U
فکری
incogitance
U
بی فکری
excogitative
U
فکری
incogitancy
U
بی فکری
mental
U
فکری
intellectuals
U
فکری
intellectual
U
فکری
irreflection
U
بی فکری
cerebral
U
فکری
engagement
U
زد و خورد
feedback
U
پس خورد
ate
U
خورد
punch-up
U
زد و خورد
engagements
U
زد و خورد
punch-ups
U
زد و خورد
passage of arms
U
زد و خورد
prize fighting
U
زد و خورد
encounter
U
زد و خورد
encounters
U
زد و خورد
feed
U
خورد
encountered
U
زد و خورد
feeds
U
خورد
encountering
U
زد و خورد
emergency
U
خیلی خیلی فوری
emergencies
U
خیلی خیلی فوری
dyslogia
U
گفتارپریشی فکری
notions
U
ادراک فکری
ideological war
U
جنگ فکری
fanaticism
U
کوته فکری
reflective
U
فکری بازتابی
perspective
U
جنبه فکری
narrow minddedness
U
کوتع فکری
obsession
U
وسواس فکری
ideo motor
U
فکری- حرکتی
head work
U
کار فکری
indoctrination
U
تلقین فکری
mental work
U
کار فکری
caprices
U
تمایل فکری
caprice
U
تمایل فکری
heartsease
U
اسایش فکری
visualization
U
تجسم فکری
ideational shield
U
سپر فکری
captivity
U
گفتاری فکری
provincialism
U
کوته فکری
obsessions
U
وسواس فکری
notion
U
ادراک فکری
provinciality
U
کوته فکری
sentience
U
زندگی فکری
prudery
U
کوته فکری
intellectual capital
U
سرمایه فکری
brain work
U
کار فکری
perspicuity
U
روش فکری
insularism
U
کوته فکری
perspectives
U
جنبه فکری
infantilism of thought
U
کوته فکری
obsessive rumination
U
نشخوار فکری
enlightenment
U
روشن فکری
mechanical
U
غیر فکری
incidental works
U
کارهای اتفاقی
diabolism
U
کارهای شیطانی
cementation
U
کارهای سیمانی
daily round
U
کارهای روزانه
emergency works
U
کارهای اضطراری
the galleys
U
کارهای سخت
preliminary works
U
کارهای مقدماتی
previous work
U
کارهای قبلی
hatchet man
<idiom>
U
کارهای سیاسی
wirework
U
کارهای سیمی
interior affairs
U
کارهای درونی
auxiliary work
U
کارهای اضافی
temporary works
U
کارهای موقت
Travaux preparatoires
U
کارهای مقدماتی
earth work
U
کارهای خاکی
meshwork
U
کارهای مشبک
miscellaneous works
U
کارهای مختلف
lunces
U
کارهای غریب
cross feed
U
خورد متقابل
he drank himself to death
U
خورد که مرد
to sinister in
U
خورد رفتن
drank
U
عرق خورد
drank
U
نوشابه خورد
drank
U
خورد سرکشید
squish
U
خورد کردن
it ran into ten editions
U
ده چاپ خورد
melec
U
زدو خورد
to rub a thing in
U
چیزیرا خورد
waterline
U
خط بر خورد اب باکشتی
the timber warped
U
تیرپیچ خورد
feedback circuit
U
مدار پس خورد
eating
U
خورد و خوراک
he partook of fare
U
ازخوراک ما خورد
parallel feed
U
خورد موازی
passage at arms
U
زدو خورد
card feed
U
خورد کارت
face down feed
U
خورد رو به پایین
pin feed
U
خورد سنجاقی
face up feed
U
خورد رو به بالا
misfeed
U
سوء خورد
pulverizer
U
خورد کننده
regulating slack
U
خورد دادن
feedback
U
باز خورد
in-fighting
U
زد و خورد از فاصلهی کم
self absorbed
U
در خورد فرورفته
thoughtless
U
لاقید ناشی از بی فکری
brainstorms
U
اشفتگی فکری موقتی
absolute
آزاد از قیود فکری
brainstorm
U
اشفتگی فکری موقتی
habiliment
U
جامه استعداد فکری
psychopathy
U
اختلالات فکری وروانی
intellectualize
U
بصورت فکری در اوردن
that is a good idea
U
خوب فکری است
equanimity
U
تعادل فکری انصاف
He is an inconderate person .
U
آدم بی فکری است
ideo motor act
U
عمل فکری- حرکتی
he thought out a plan
U
فکری بنظرش رسید
light housekeeping
U
کارهای سبک خانکی
light housekeeping
U
کارهای خانه داری
customs agent
U
واسطه کارهای گمرکی
mundane affairs
U
کارهای این جهان
logjam
U
کارهای عقب افتاده
diabolize
U
کارهای شیطانی کردن
navvy
U
کارگر کارهای خاکی
public works
U
کارهای ساختمانی همگانی
inhouse work
U
کارهای داخلی تاسیسات
chore
U
کارهای عادی و روزمره
welfare work
U
کارهای عام المنفعه
chores
U
کارهای عادی و روزمره
Arrears of work . Back log of work .
U
کارهای عقب افتاده
navvies
U
کارگر کارهای خاکی
foppery
U
جلفی کارهای جلف
diners
U
کسی که شام می خورد
whang
U
صدای بر خورد دو جسم
diner
U
کسی که شام می خورد
overwhelmingly
U
خورد کننده پرقدرت
I am in a good mood today.
U
حالش بهم خورد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com