English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
indifference to any thing U خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
there is nothing wanting U چیزی کم نسبت
diathesis U تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی
allergy U حساسیت نسبت به چیزی [پزشکی]
to be incredulous of anything U نسبت به چیزی شکاک بودن
born-again U دارای اعتقاد بازیافته نسبت به چیزی
ascription U عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
to be out of all proportion to something U غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
indifference U بی علاقگی
apathy U بی علاقگی
disinterestedness U بی علاقگی
stupidness U بی علاقگی
emotionlessness U بی علاقگی
unconcern U بی علاقگی
inappetence U بی علاقگی
apathy U بی علاقگی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
lightly U ازروی بی علاقگی
listlessness U بی علاقگی بی میلی
list lessly U از روی بی علاقگی
half hearted U از روی بی علاقگی
incivism U بی علاقگی به میهن
stupidity U کند ذهنی بی علاقگی
stupidities U کند ذهنی بی علاقگی
indifferently U از روی خونسردی یا بی علاقگی
lethargy U خواب مرگ بی علاقگی
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
disinterestedly U ازروی بی طرفی یابی علاقگی
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
ice U یخ سردی
chilliness U سردی
gelidity U سردی
coldness U سردی
frigidity U سردی
frigidly U به سردی
frigidness U سردی
bleakness U سردی
iciness U سردی
apathy U خون سردی
impassivity U خون سردی
impassiveness U خون سردی
half heartedness U بی میلی سردی
cold bloodedness U خون سردی
cold heartedly U باخون سردی
coolly U باخون سردی
cold blood U خون سردی
raw ness U نا ازمودگی- سردی
sang froid U خون سردی
sang-froid U خون سردی
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
A cold wind is blowing. U باد سردی می وزد
to feel cold U احساس سردی کردن
to freeze U احساس سردی کردن
to create a man a lord U کسیراسمت سردی دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
imperturbableness U خون سردی تشویش ناپذیری
imperturbably U با خون سردی بطور تشویش ناپذیر
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
cold pig U اب سردی که روی ادم خوابیده میریزند تابیدارشود
pampero U باد سردی که از کوههای سوی اقیانوس اطلس می وزد
blizzards U باد تند و سردی که همراه ان دانههای برف باشد
blizzard U باد تند و سردی که همراه ان دانههای برف باشد
This law wI'll be a disincentive to foreign investors. U این قانون باعث سردی سرمایه گذاران خارجی خواهد شد
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
ratios U نسبت
to U تا نسبت به
uncross U نسبت
rapport U نسبت
proportional U به نسبت
in respect of U به نسبت
bearing U نسبت
cognation U نسبت
towards U نسبت به
relational U نسبت
as compared to U نسبت به
apropos of U نسبت به
t ratio U نسبت تی
the rat of to U نسبت دو به سه
than U نسبت به
quotient U نسبت
quotients U نسبت
kinship U نسبت
relation U نسبت
in proprotion to U نسبت به
respect U نسبت
respects U نسبت
in connexion with U نسبت به
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
proportions U نسبت
rate U نسبت
ratio U نسبت
rates U نسبت
with respect to U نسبت به
in respect of U نسبت به
in relation to U نسبت به
in the ratio of U به نسبت
in regard to U نسبت به
formats U نسبت
format U نسبت
in regard of U نسبت به
proportion U نسبت
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
operating ratio U نسبت عملیاتی
abundance ratio U نسبت فراوانی
glide ratio U نسبت سریدن
fineness ratio U نسبت فرافت
lay to U نسبت دادن به
baud rate U نسبت باود
porosity U نسبت روزنه ها
feedback ratio U نسبت پس خوراند
one's complement U متمم نسبت به یک
absorption ratio U نسبت جذب
feedback ratio U نسبت فیدبک
assion U نسبت دادن
affine U نسبت ازدواجی
affine U نسبت سلبی
liquidity ratio U نسبت نقدینگی
advalorem U به نسبت قیمت
ascribable U نسبت دادنی
activity ratio U نسبت فعالیت
aspect ratio U نسبت صفحه
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com