English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pulverizer U خورد کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
engagement U زد و خورد
feedback U پس خورد
engagements U زد و خورد
punch-up U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
feed U خورد
feeds U خورد
prize fighting U زد و خورد
encounters U زد و خورد
ate U خورد
encounter U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
encountering U زد و خورد
encountered U زد و خورد
misfeed U سوء خورد
eating U خورد و خوراک
face up feed U خورد رو به بالا
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
the timber warped U تیرپیچ خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
he drank himself to death U خورد که مرد
drank U خورد سرکشید
drank U عرق خورد
face down feed U خورد رو به پایین
parallel feed U خورد موازی
passage at arms U زدو خورد
to sinister in U خورد رفتن
pin feed U خورد سنجاقی
regulating slack U خورد دادن
drank U نوشابه خورد
cross feed U خورد متقابل
self absorbed U در خورد فرورفته
to rub a thing in U چیزیرا خورد
card feed U خورد کارت
squish U خورد کردن
melec U زدو خورد
feedback U باز خورد
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
feedback circuit U مدار پس خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
warfare U نزاع زدو خورد
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
diners U کسی که شام می خورد
diner U کسی که شام می خورد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> U چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. U این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
that will not serve ourp U این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
altitude/height hold U متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor U کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder U ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller U هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
quick disconnect coupling U کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor U گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network U یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
detonator U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
vasomotor U اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
changer U دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
interceptor U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
steam fitter U نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
distractive U گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
detonators U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptors U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
makgi boowi U نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
del credere U وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
search jammer U تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
expostulator U سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
claqueur U تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
padding U پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
suppressive U خنثی کننده اتش سرکوب کننده
sprining charge U خرج چال کننده یا گود کننده
prepossessing U مجذوب کننده جلب توجه کننده
stop order U دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer U وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
provisioner U تدارک کننده تهیه کننده
intermediary U وساطت کننده مداخله کننده
cogitator U اندیشه کننده مطالعه کننده
accaimer U هلهله کننده تحسین کننده
discriminant U تفکیک کننده جدا کننده
presentor U ارائه کننده معرفی کننده
supplicant U درخواست کننده تضرع کننده
homager U تجلیل کننده کرنش کننده
vibrator U ارتعاش کننده نوسان کننده
modulator demodulator U تلفیق کننده- تفکیک کننده
corruptor U فاسد کننده منحرف کننده
favourer U یاری کننده مساعدت کننده
corrupter U فاسد کننده منحرف کننده
venerator U تکریم کننده ستایش کننده
acknowledger U تصدیق کننده قبول کننده
intermediaries U وساطت کننده مداخله کننده
transmitters U منتقل کننده مخابره کننده
transmitter U منتقل کننده مخابره کننده
divider U جدا کننده تقسیم کننده
suberter U سرنگون کننده تضعیف کننده
diverting U سرگرم کننده منحرف کننده
supplicants U درخواست کننده تضرع کننده
vibrators U ارتعاش کننده نوسان کننده
lifter U مرتفع کننده برطرف کننده
desolator U ویران کننده متروک کننده
modifiers U اصلاح کننده تعدیل کننده
thickeners U غلیظ کننده پرپشت کننده
the producer and the consumer U تولید کننده و مصرف کننده
modifier U اصلاح کننده تعدیل کننده
prosecutor U پیگرد کننده تعقیب کننده
trimmer U دستکاری کننده صاف کننده
prosecutors U پیگرد کننده تعقیب کننده
presenters U ارائه کننده معرفی کننده
gesticulant U اشاره کننده وحرکت کننده
presenter U ارائه کننده معرفی کننده
whetstone U تیز کننده تند کننده
desolater U ویران کننده متروک کننده
hanger U اویزان کننده معلق کننده
hangers U اویزان کننده معلق کننده
designative U اشاره کننده تعیین کننده
thickener U غلیظ کننده پرپشت کننده
striking force U نیروی تک کننده یا کمین کننده
insulator U جدا کننده عایق کننده
toasters U سرخ کننده برشته کننده
sniffy U افهار تنفر کننده فن فن کننده
thwarter U خنثی کننده مسدود کننده
insulators U جدا کننده عایق کننده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com