Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 243 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
strain
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
jade
U
خسته کردن
fag
U
خسته کردن
fags
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته کردن
tire
U
خسته کردن
tires
U
خسته کردن
tiring
U
خسته کردن
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
harass
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
bore
U
خسته کردن
bores
U
خسته کردن
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust
U
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts
U
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
burn off
U
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off
U
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
overstrain
U
خسته کردن
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
play out
U
خسته کردن ماهی
to do up
U
خسته کردن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
wear out
U
کاملا خسته کردن
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
Other Matches
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
ennuied
U
خسته
outworn
U
خسته
blown
U
خسته
jaded
U
خسته
aweary
U
خسته
jadish
U
خسته
tiring
U
خسته
tiredly
U
خسته
wearies
U
خسته
wearying
U
خسته
weary
U
خسته
tired
U
خسته
whacked
U
خسته
spent
U
خسته
wind broken
U
خسته
washed-out
U
خسته
washed out
U
خسته
tires
U
خسته
exhausted
U
خسته
played out
U
خسته
tire
U
خسته
wearied
U
خسته
footworn
U
خسته
way worn
U
خسته راه
weariful
U
خسته کننده
worn-out
U
خسته و کوفته
way worn
U
خسته سفر
overworks
U
خود را خسته
worn out
U
خسته و کوفته
irks
U
خسته شدن
to knock up
U
خسته شدن
tedious
U
خسته کننده
irk
U
خسته شدن
overworked
U
خود را خسته
overworking
U
خود را خسته
monotonous
U
خسته کننده
overwork
U
خود را خسته
irked
U
خسته شدن
irking
U
خسته شدن
blah
U
خسته کننده
bore
U
خسته کننده
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
dulls
U
خسته کننده
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired
U
خسته مینماید
lagging
U
خسته کننده
neurasthenia
U
خسته روانی
sear
U
خسته خشکاندن
zonked
U
کاملا خسته
wearing
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
pesthouse
U
خسته خانه
fatiguing
U
خسته کننده
seared
U
خسته خشکاندن
sears
U
خسته خشکاندن
stump
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
stumping
U
خسته وکوفته
stumps
U
خسته وکوفته
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
prosish
U
خسته کننده
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
pest house
U
خسته خانه
exhausting
U
خسته کننده
indefatigable
U
خسته نشدنی
dulled
U
خسته کننده
bores
U
خسته کننده
fatigues
U
خسته شدن
dull
U
خسته کننده
it irks me
U
خسته شدم
tired of writing
U
خسته از نوشتن
fatigued
U
خسته شدن
fatigue
U
خسته شدن
forwearied
U
خسته فرسوده
dead alive
U
خسته کننده
fatig
U
خسته کننده
tiresome
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
forworn
U
وامانده خسته
insipid
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
fatiguable
U
خسته شدنی
fatigable
U
خسته شدنی
longueur
U
قسمت خسته کننده
langorous
U
خسته سستی اور
longsome
U
مطول خسته کننده
wearisomely
U
بطور خسته کننده
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
grueling
U
خسته کننده فرساینده
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
prolixly
U
بطور خسته کننده
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
jade
U
یابو یا اسب خسته
do in
<idiom>
U
خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
pooped out
<idiom>
U
خسته کننده،از پای درآوردن
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
prolix
U
خسته کننده روده دراز
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
used up
U
تمامامصرف شده زیاد خسته
climb the wall
<idiom>
U
از محیط خسته وعصبانی شدن
flags
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with
<idiom>
U
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flag
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone
<idiom>
U
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
homely
[British E]
<adj.>
U
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
sing-songs
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me
U
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut
U
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
iam so tired that i cannot eat
U
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
as dull as a ditch-water
U
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
mondayish
U
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already!
[American E]
U
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
bore
U
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores
U
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poops
U
خسته ومانده شدن تمام شدن
poop
U
خسته ومانده شدن تمام شدن
run out
U
خسته شدن مردود شدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com