English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
processor U ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
harass U خسته کردن
tiring U خسته کردن
strain U خسته کردن
to do up U خسته کردن
bore U خسته کردن
fags U خسته کردن
strains U خسته کردن
harasses U خسته کردن
bores U خسته کردن
fatigue U خسته کردن
jade U خسته کردن
tires U خسته کردن
overstrain U خسته کردن
fatigued U خسته کردن
fag U خسته کردن
tire U خسته کردن
fatigues U خسته کردن
wear out U کاملا خسته کردن
to overwork oneself U خود را خسته کردن
play out U خسته کردن ماهی
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
angles U اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angle U اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup U محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it. <proverb> U اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typeface U اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces U اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
analogues U نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue U نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog U نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter U روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
shoots U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
size U به اندازه کردن
sizes U به اندازه کردن
superpurgation U بی اندازه ازکار کردن
gauge=gage U اندازه کردن اشل
to a agarment to the body U جامهای را اندازه تن کردن
measure U اندازه گیری کردن
to take measures U اندازه گیری کردن
vary infinitely U بی اندازه تغییر کردن
gage U اندازه گیر اندازه گرفتن
gage U اندازه وسیله اندازه گیری
sizes U 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size U 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
to set a U اندازه گرفتن باطل کردن
to fit U برازاندن [اندازه کردن] جامه
stack up U جمع کردن اندازه گرفتن
burden U بار کردن به اندازه فرفیت
margins U مشخص کردن اندازه و حاشیه
burdens U بار کردن به اندازه فرفیت
margin U مشخص کردن اندازه و حاشیه
meter U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metre U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metres U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meters U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
live up to one's income U به اندازه درامد خود خرج کردن
to fit a dress on somebody U جامه ای را برای کسی اندازه کردن
quantize U با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
overwind U بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
minimise U کوچک کردن پنجره برنامه به اندازه یک نشانه
measure U 1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
leave (let) well enough alone <idiom> U دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
size U سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
meter U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metre U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metres U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
sizes U سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
meters U اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
halving adjustment U تنظیم نیم حبابها به منظورتراز کردن دستگاههای اندازه گیر
tires U خسته
wind broken U خسته
whacked U خسته
blown U خسته
ennuied U خسته
tiring U خسته
wearies U خسته
wearied U خسته
weary U خسته
wearying U خسته
exhausted U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
footworn U خسته
tired U خسته
tire U خسته
played out U خسته
aweary U خسته
outworn U خسته
jaded U خسته
washed-out U خسته
jadish U خسته
tiredly U خسته
spent U خسته
washed out U خسته
batches U اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
batch U اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
fatigue U خسته شدن
fatigable U خسته شدنی
irking U خسته شدن
seared U خسته خشکاندن
fatiguable U خسته شدنی
way worn U خسته راه
dulling U خسته کننده
insipid U خسته کننده
sear U خسته خشکاندن
stump U خسته وکوفته
blah U خسته کننده
irks U خسته شدن
indefatigable U خسته نشدنی
dull U خسته کننده
fatig U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
dulls U خسته کننده
wearing U خسته کننده
run ragged <idiom> U خسته شدن
dullest U خسته کننده
prosish U خسته کننده
tedious U خسته کننده
sears U خسته خشکاندن
it irks me U خسته شدم
forworn U وامانده خسته
dulled U خسته کننده
irk U خسته شدن
stumping U خسته وکوفته
stumps U خسته وکوفته
way worn U خسته سفر
bore U خسته کننده
pesthouse U خسته خانه
zonked U کاملا خسته
forwearied U خسته فرسوده
exhausting U خسته کننده
irked U خسته شدن
duller U خسته کننده
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
lagging U خسته کننده
to knock up U خسته شدن
stumped U خسته وکوفته
pest house U خسته خانه
bores U خسته کننده
fatigued U خسته شدن
overworking U خود را خسته
fatiguing U خسته کننده
monotonous U خسته کننده
overworked U خود را خسته
i am weary of writing U از نوشتن خسته
he seems to be tired U خسته مینماید
worn-out U خسته و کوفته
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
worn out U خسته و کوفته
overwork U خود را خسته
uninteresting U خسته کننده
overworks U خود را خسته
tired of writing U خسته از نوشتن
tiresome U خسته کننده
fatigues U خسته شدن
weariful U خسته کننده
neurasthenia U خسته روانی
weed out <idiom> U خسته شدن از
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
prolixly U بطور خسته کننده
grueling U خسته کننده فرساینده
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
gruelling U خسته کننده فرساینده
longueur U قسمت خسته کننده
wearisomely U بطور خسته کننده
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
unwearied U بانشاط خسته نشده
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
langorous U خسته سستی اور
jade U یابو یا اسب خسته
longsome U مطول خسته کننده
gauges U اندازه اندازه گیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com