Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (768 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to pick up oneself
U
خودرا نگاه داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to detain one's due
U
بدهی خودرا نگه داشتن
tackle
U
نگاه داشتن
tackled
U
نگاه داشتن
tackles
U
نگاه داشتن
to put to a pause
U
نگاه داشتن
to lay fast
U
نگاه داشتن
to lock out
U
نگاه داشتن
tackling
U
نگاه داشتن
retain
U
نگاه داشتن
retains
U
نگاه داشتن
retaining
U
نگاه داشتن
stayed
U
نگاه داشتن
to keep in
U
نگاه داشتن
to keep any one waiting
U
نگاه داشتن
stops
U
نگاه داشتن
stopping
U
نگاه داشتن
stopped
U
نگاه داشتن
stop
U
نگاه داشتن
retained
U
نگاه داشتن
to give support to
U
نگاه داشتن
refrain
U
نگاه داشتن
stay
U
نگاه داشتن
refrained
U
نگاه داشتن
holds
U
نگاه داشتن
refraining
U
نگاه داشتن
to stop
[doing something]
U
نگاه داشتن
keep
U
نگاه داشتن
refrains
U
نگاه داشتن
preservatize
U
نگاه داشتن
keeps
U
نگاه داشتن
hold
U
نگاه داشتن
to hang up
U
نگاه داشتن
wedges
U
باگوه نگاه داشتن
to keep in
U
روشن نگاه داشتن
hold down
U
مطیع نگاه داشتن
wedged
U
باگوه نگاه داشتن
commemorate
U
بیادگار نگاه داشتن
journalize
U
دفترروزانه نگاه داشتن
to keep at bay
U
معطل نگاه داشتن
to keep down
U
پایین نگاه داشتن
keep on
U
بازهم نگاه داشتن
inurn
U
در فرف نگاه داشتن
shrouded
U
در زیرحجاب نگاه داشتن
wedge
U
باگوه نگاه داشتن
wedging
U
باگوه نگاه داشتن
inshrine
U
با حرمت نگاه داشتن
shroud
U
در زیرحجاب نگاه داشتن
impark
U
در محوطه نگاه داشتن
to keep away
U
دور نگاه داشتن
freeze
U
ثابت نگاه داشتن
to keep on
U
پیوسته نگاه داشتن
to keep on
U
روشن نگاه داشتن
to behave oneself
U
ادب نگاه داشتن
on ice
<idiom>
U
دور نگاه داشتن
keep under one's hat
<idiom>
U
پنهان نگاه داشتن
commemorates
U
بیادگار نگاه داشتن
stunts
U
کوتاه نگاه داشتن
stunting
U
کوتاه نگاه داشتن
hides
U
مخفی نگاه داشتن
commemorating
U
بیادگار نگاه داشتن
to lay up in a napkin
U
بی مصرف نگاه داشتن
hide
U
مخفی نگاه داشتن
commemorated
U
بیادگار نگاه داشتن
stunt
U
کوتاه نگاه داشتن
to keep the pot boiling
U
کارهارادرجریان نگاه داشتن
to keep on file
U
درپرونده نگاه داشتن
enwomb
U
در رحم نگاه داشتن
to hold in trust
U
بطورامانت نگاه داشتن
to hush up
U
ساکت نگاه داشتن
freezes
U
ثابت نگاه داشتن
spare
U
درذخیره نگاه داشتن مضایقه
celebrating
U
نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrates
U
نگاه داشتن تقدیس کردن
smother
U
در دل نگاه داشتن خفه شدن
commemorate
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
spare
U
برای یدکی نگاه داشتن
hold over
U
برای اینده نگاه داشتن
smothers
U
در دل نگاه داشتن خفه شدن
smothered
U
در دل نگاه داشتن خفه شدن
to time a race
U
وقت مسابقهای را نگاه داشتن
smothering
U
در دل نگاه داشتن خفه شدن
celebrate
U
نگاه داشتن تقدیس کردن
spared
U
درذخیره نگاه داشتن مضایقه
to rein up
U
جلو اسب را نگاه داشتن
Keep somebody at bay
<idiom>
U
[کسی را دور نگاه داشتن]
keep something at bay
<idiom>
U
[چیزی را دور نگاه داشتن]
spared
U
برای یدکی نگاه داشتن
retained
U
ابقاء کردن نگاه داشتن
save
U
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
saves
U
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
saved
U
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
commemorating
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorates
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
retains
U
ابقاء کردن نگاه داشتن
retaining
U
ابقاء کردن نگاه داشتن
to observe the proprieties
U
اداب معاشرت را نگاه داشتن
commemorated
U
نگاه داشتن جشن گرفتن
retain
U
ابقاء کردن نگاه داشتن
pawl
U
باگیره یاعایق نگاه داشتن
to keep on
U
در نیاوردن
[نگاه داشتن]
[جامه یا کلاه]
enchain
U
در زنجیر نهادن محکم نگاه داشتن
to p a vehicle or horse
U
جلو گردونه یا اسبی را نگاه داشتن
fish globe
U
شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
file
U
در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
filed
U
در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
cellarage
U
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to shut in
U
تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
exclude
U
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
excludes
U
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
pinfold
U
جانوران ولگرد درتوقیف گاه نگاه داشتن
memorialize
U
برسم یادگار نگاه داشتن یاداوری کردن
to trainb arms
U
تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
to save ones face
U
ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
outrigger
U
چوبهای دراز طرفین قایق برای نگاه داشتن تورماهیگیری
laniard
U
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
clipboard
U
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
clipboards
U
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
to hold any one to ransom
U
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
planch
U
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
guards
U
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guarding
U
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guard
U
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
to keep time
U
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
c clamp
U
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
intubation
U
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
variable ratio
U
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
intubate
U
لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
without recourse
U
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
gloating
U
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloated
U
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
keek
U
باچشم نیم باز نگاه ک ردن ازسوراخ نگاه کردن
gloat
U
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloats
U
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
look at me
U
بمن نگاه کن ظ 7بمن نگاه کنید
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
glances
U
نگاه نگاه مختصر
glance
U
نگاه نگاه مختصر
glanced
U
نگاه نگاه مختصر
to rangeoneself
U
خودرا
to suppress one's propensities
U
خودرا فرونشاندن
to dress up
U
خودرا اراستن
to a onself
U
خودرا اراستن
he pretended to be asleep
U
خودرا بخواب زد
to d. oneself up
U
خودرا گرفتن
To go through fire and water.
U
خودرا به آب وآتش زدن
to pay one's way
U
خرج خودرا دراوردن
to try one's luck
U
بخت خودرا ازمودن
to a one's right
U
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
back-pedalling
U
حرف خودرا پس گرفتن
flattens
U
روحیه خودرا باختن
flatten
U
روحیه خودرا باختن
back-pedals
U
حرف خودرا پس گرفتن
to a. one selt
U
انتقام خودرا کشیدن
To step aside . to shy from . To withdraw .
U
خودرا کنا رکشیدن
to breakin
U
خودرا داخل کردن
back-pedalled
U
حرف خودرا پس گرفتن
to boure one's way
U
راه خودرا بزوربازکردن
back-pedal
U
حرف خودرا پس گرفتن
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
mince
U
حرف خودرا خوردن
insconce
U
خودرا جای دادن
off one's chest
<idiom>
U
خودرا خالی کردن
pontify
U
خودرا مقدس نمودن
to express one self
U
مقاصد خودرا فهماندن
to slake one's revenge
U
انتقام خودرا گرفتن
to plume oneself
U
با پیرایه خودرا اراستن
to sun one self
U
خودرا افتاب دادن
to sow one's wild oats
U
چل چلی خودرا کردن
topull oneself together
U
خودرا جمع کردن
minces
U
حرف خودرا خوردن
self assertion
U
خودرا جلو اندازی
to show ones cards
U
قصد خودرا اشکارکردن
to veil oneself
U
روی خودرا پوشاندن
to compromise oneself
U
خودرا مظنون یا رسواکردن
one's accomplice
U
همدست خودرا لودادن
he betray himself
U
او خودرا رسوا ساخت
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to protrude one's tongue
U
زبان خودرا بیرون انداختن
take in stride
<idiom>
U
خودرا به باد سرنوشت دادن
say one's piece
<idiom>
U
آشکارا نظر خودرا گفتن
to keep the wolf from the door
U
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to lay down ones arms
U
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to recover damages
U
خسارت خودرا جبران کردن
do one's best
<idiom>
U
تمام تلاش خودرا کردن
get out of hand
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
for all one is worth
<idiom>
U
تمام سعی خودرا کردن
go to pieces
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
to use one's d.
U
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to change one's course
U
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to cut ones way
U
راه خودرا ازموانع بازکردن
to stand to one's duty
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to stay one's stomach
U
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to declare oneself
U
قصد خودرا افهار کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com