English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
require U خواستن مستلزم بودن
required U خواستن مستلزم بودن
requires U خواستن مستلزم بودن
requiring U خواستن مستلزم بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
needed U مستلزم بودن
entail U مستلزم بودن
entailing U مستلزم بودن
entailed U مستلزم بودن
call for U مستلزم بودن
need U مستلزم بودن
needing U مستلزم بودن
entails U مستلزم بودن
implications U مستلزم بودن مفهوم
implication U مستلزم بودن مفهوم
implicating U بهم پیچیدن مستلزم بودن
necessitate U ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated U ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitates U ایجاب کردن مستلزم بودن
implicate U بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicated U بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicates U بهم پیچیدن مستلزم بودن
necessitating U ایجاب کردن مستلزم بودن
to cry out for help U فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
pensionable U مستلزم
sacrificial U مستلزم فداکاری
skilled U مستلزم استادی
capital U مستلزم بریدن سر یاقتل
long-winded U مستلزم وقت زیاد
long winded U مستلزم وقت زیاد
apodictic U شامل یا مستلزم بیان حقیقت
onerously U چنانکه مستلزم انجام تعهدی
apodeictic U شامل یا مستلزم بیان حقیقت
onerous property U دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
pair exchange sorting algorithm U نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
cim U تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به داخل کامپیوتر میباشدicrofilmanufacturing
computer input microfilm U تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به درون کامپیوتر میباشد
wishes U خواستن
wish U خواستن
like U دل خواستن
liked U دل خواستن
wished U خواستن
wills U خواستن
desires U خواستن
desire U خواستن
will U خواستن
intend U خواستن
intending U خواستن
yearn U خواستن از ته دل
wish [would like] U خواستن
intends U خواستن
crave U خواستن از ته دل
aspire U خواستن از ته دل
willed U خواستن
desiring U خواستن
to call up U خواستن
soliciting U خواستن
solicits U خواستن
ask U خواستن
asked U خواستن
asking U خواستن
asks U خواستن
to call in U خواستن
to call for U خواستن
to beg leave U خواستن
solicited U خواستن
likes U دل خواستن
solicit U خواستن
desiderate U خواستن
apologizing U معذرت خواستن
set one's heart on <idiom> U شدیدا خواستن
flagitate U مصرانه خواستن
excusing U معذرت خواستن
apologized U معذرت خواستن
excuse U معذرت خواستن
excused U معذرت خواستن
apologized U پوزش خواستن
apologizes U پوزش خواستن
alibis U عذر خواستن
importune U مصرانه خواستن
importuned U مصرانه خواستن
importunes U مصرانه خواستن
importuning U مصرانه خواستن
apologizes U معذرت خواستن
apologizing U پوزش خواستن
flagitate U باسماجت خواستن
alibi U عذر خواستن
cried U بزازی خواستن
apologise U معذرت خواستن
demurs U مهلت خواستن
chooses U خواستن پسندیدن
choose U خواستن پسندیدن
apologised U معذرت خواستن
to excuse oneself U معذرت خواستن
to excuse oneself U پوزش خواستن
apologises U پوزش خواستن
asking for a respite U مهلت خواستن
to pray in aid of U یاری خواستن از
demurring U مهلت خواستن
demurred U مهلت خواستن
demur U مهلت خواستن
call to witness U گواهی خواستن از
apologised U پوزش خواستن
to offer an apology U پوزش خواستن
appeal to the supreme court U فرجام خواستن
to permit oneself U اجازه خواستن
choosing U خواستن پسندیدن
excuses U معذرت خواستن
to call in evidence U گواهی خواستن از
apologize U معذرت خواستن
apologize U پوزش خواستن
apologising U پوزش خواستن
apologises U معذرت خواستن
to ask for quarter U امان خواستن
call in evidence U گواهی خواستن از
to a oneself for help U یاری خواستن
call to account U حساب خواستن از
to ask permission U اجازه خواستن
to seek or ask lagal a U نظرقضائی خواستن
to seek advice نظر خواستن
to seek a position U نظر خواستن
apologising U معذرت خواستن
implicit function U معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
gridding U محدودیت ساختمان یک تصویرگرافیکی که مستلزم افتادن نقاط پایانی خطوط روی نقاط شبکه است
occupation franchise U حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
bones U خواستن درخواست کردن
to call any one in testimony U از کسی گواهی خواستن
consulted U پیشنهاد خواستن از یک خبره
pardon U بخشیدن معذرت خواستن
pardoned U بخشیدن معذرت خواستن
consults U پیشنهاد خواستن از یک خبره
pardoning U بخشیدن معذرت خواستن
pardons U بخشیدن معذرت خواستن
boning U خواستن درخواست کردن
ask for days grace U دو روز مهلت خواستن
bone U خواستن درخواست کردن
to crv for mercy U خواستن امان اوردن
boned U خواستن درخواست کردن
consult U پیشنهاد خواستن از یک خبره
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
to ask somebody's advice U از کسی نظر خواستن
When there is a wI'll, there is a way. U خواستن توانستن است
wills U با وصیت واگذارکردن خواستن
will U با وصیت واگذارکردن خواستن
to make a gesture of apology U با اشاره معذرت خواستن
willed U با وصیت واگذارکردن خواستن
to send one to the right about عذر کسی را خواستن
To demand ones right. To get ones due. U حق کسی را خواستن ( گرفتن )
beg U خواستن گدایی کردن
begged U خواستن گدایی کردن
invocate U خواستن استمداد کردن از
begs U خواستن گدایی کردن
wanted U خواستن لازم داشتن
want U خواستن لازم داشتن
to request the company of: U حضور کسی را خواستن
To apologize to someone. U از کسی عذر خواستن
invokes U طلب کردن بالتماس خواستن
invoked U طلب کردن بالتماس خواستن
have one's heart set on something <idiom> U چیزی را خیلی زیاد خواستن
invoke U طلب کردن بالتماس خواستن
invoking U طلب کردن بالتماس خواستن
adduse U احضار کردن بگواهی خواستن
to ring up U کسیرا پشت تلفن خواستن
wanted [for] U [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
to offer an excuse U پوزش خواستن عذرخواهی کردن
to press for an answer U با صرار یا فشار پاسخ خواستن
photocomposition U کاربرد پردازش الکترونیکی درتهیه چاپ که مستلزم تعریف و تنظیم تحریر و تولید ان به وسیله پردازش از طریق عکاسی میباشد
in the market for <idiom> U خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
Want is the mother of industry. <proverb> U خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
to i. acalamity upon any one U بلایی بدی را برای کسی خواستن
to call to account U بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to ask U پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
to eat humble pie U پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com