Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
tired of writing
U
خسته از نوشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
Other Matches
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
photodigital memory
U
سیستم حافظه کامپیوتری که از لیزر برای نوشتن داده روی فیلم ای که بعدا چندین بار قابل خواندن است ولی نه نوشتن استفاده میکند. WORM نیز گفته میشود. حافظه نوشتن یک بار
scrawled
U
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawling
U
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawls
U
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawl
U
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
write protect
U
غیر ممکن کردن نوشتن روی فلاپی دیسک یا با حرکت دادن قسمت حفافت در مقابل نوشتن
encipher
U
برمز نوشتن رمز نوشتن
to a. letter
U
روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
DVD
U
درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن , پاک کردن و نوشتن مجدد داده روی دیسک DVD میدهد
erasable
U
قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
he dose not know how to write
U
نوشتن نمیداند نوشتن بلدنیست بلدنیست بنویسد
tires
U
خسته
tire
U
خسته
tiredly
U
خسته
aweary
U
خسته
washed-out
U
خسته
spent
U
خسته
washed out
U
خسته
ennuied
U
خسته
whacked
U
خسته
footworn
U
خسته
wind broken
U
خسته
exhausted
U
خسته
jadish
U
خسته
played out
U
خسته
tiring
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
wearies
U
خسته
wearying
U
خسته
blown
U
خسته
wearied
U
خسته
tired
U
خسته
outworn
U
خسته
jaded
U
خسته
weary
U
خسته
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired
U
خسته مینماید
overworks
U
خود را خسته
insipid
U
خسته کننده
forworn
U
وامانده خسته
forwearied
U
خسته فرسوده
irk
U
خسته شدن
fatiguable
U
خسته شدنی
fatigable
U
خسته شدنی
fatig
U
خسته کننده
overworking
U
خود را خسته
it irks me
U
خسته شدم
overworked
U
خود را خسته
jade
U
خسته کردن
irked
U
خسته شدن
monotonous
U
خسته کننده
prosish
U
خسته کننده
stump
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
stumping
U
خسته وکوفته
stumps
U
خسته وکوفته
irking
U
خسته شدن
irks
U
خسته شدن
pesthouse
U
خسته خانه
fatiguing
U
خسته کننده
overwork
U
خود را خسته
overstrain
U
خسته کردن
neurasthenia
U
خسته روانی
pest house
U
خسته خانه
fag
U
خسته کردن
harass
U
خسته کردن
bores
U
خسته کردن
bores
U
خسته کننده
worn out
U
خسته و کوفته
dull
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
worn-out
U
خسته و کوفته
sear
U
خسته خشکاندن
seared
U
خسته خشکاندن
sears
U
خسته خشکاندن
tire
U
خسته کردن
tires
U
خسته کردن
tedious
U
خسته کننده
tiring
U
خسته کردن
lagging
U
خسته کننده
exhausting
U
خسته کننده
fags
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
dulls
U
خسته کننده
fatigue
U
خسته شدن
fatigue
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته شدن
fatigued
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته شدن
fatigues
U
خسته کردن
dead alive
U
خسته کننده
bore
U
خسته کردن
bore
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
indefatigable
U
خسته نشدنی
weariful
U
خسته کننده
tiresome
U
خسته کننده
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
way worn
U
خسته سفر
way worn
U
خسته راه
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
zonked
U
کاملا خسته
wearing
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
to do up
U
خسته کردن
to knock up
U
خسته شدن
strains
U
خسته کردن
strain
U
خسته کردن
blah
U
خسته کننده
langorous
U
خسته سستی اور
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
wearisomely
U
بطور خسته کننده
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
wear out
U
کاملا خسته کردن
longueur
U
قسمت خسته کننده
longsome
U
مطول خسته کننده
grueling
U
خسته کننده فرساینده
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
jade
U
یابو یا اسب خسته
prolixly
U
بطور خسته کننده
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
play out
U
خسته کردن ماهی
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
do in
<idiom>
U
خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
pooped out
<idiom>
U
خسته کننده،از پای درآوردن
climb the wall
<idiom>
U
از محیط خسته وعصبانی شدن
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
used up
U
تمامامصرف شده زیاد خسته
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
prolix
U
خسته کننده روده دراز
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
turn on someone
<idiom>
U
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
flags
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
homely
[British E]
<adj.>
U
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
fed up with
<idiom>
U
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
sing-songs
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut
U
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
iam so tired that i cannot eat
U
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me
U
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
burn off
U
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish
U
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water
U
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
Enough already!
[American E]
U
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
kill off
U
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
scribbles
U
بد نوشتن
scribble
U
بد نوشتن
writes
U
نوشتن
scribbled
U
بد نوشتن
scrawls
U
بد نوشتن
scrawling
U
بد نوشتن
scrawl
U
بد نوشتن
inscribed
U
نوشتن
inscribes
U
نوشتن
inscribing
U
نوشتن
write
U
نوشتن
scrawled
U
بد نوشتن
scribbling
U
بد نوشتن
to reduce to writing
U
نوشتن
pens
U
نوشتن
penning
U
نوشتن
write head
U
هد نوشتن
put down
<idiom>
U
نوشتن
to put down
U
نوشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com