Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To cut down expenses .
U
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
program cost
U
مخارج اجرای یک برنامه مخارج پیش بینی شده
inseparable cost
U
حالتی که چند نوع کالا در یک واحدتولیدی ساخته شود و هزینه و مخارج هر یک نسبت به کل مخارج اختیارا" تعیین گردد
He hung his head in shame.
U
از خجالت سرش راپایین انداخت
hatchways
U
روزنهای که درعرشه کشتی میگذارندکه ازانجابارکشتی راپایین بده
hatchway
U
روزنهای که درعرشه کشتی میگذارندکه ازانجابارکشتی راپایین بده
to dig up
U
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
To maki faces.
U
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
To take something to pieces.
U
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to go to
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to go away
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
To crane ones neck .
U
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
U
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
outlays
U
مخارج
aggregate expenditures
U
مخارج کل
expenses
U
مخارج
spending
U
مخارج
outgoing
U
مخارج
disbursements
U
مخارج
expenditures
U
مخارج
licence fee
U
مخارج پروانه
welfare expenditures
U
مخارج رفاهی
wasteful expenditures
U
مخارج بیهوده
management expenses
U
مخارج اداری
marginal outlays
U
مخارج نهائی
budget expenditures
U
مخارج بودجه
expenditure
U
مخارج صرف
municipal spending
U
مخارج شهرداری
wage costs
U
مخارج دستمزد
luxury spending
U
مخارج تجملی
estimate of costs
U
تخمین مخارج
cost estimate
U
تخمین مخارج
management expenses
U
مخارج مدیریت
postage
U
مخارج پستی
expenditure approach
U
روش مخارج
capital expenditure
U
مخارج سرمایهای
military expenditure
U
مخارج نظامی
costs of proceedings
U
مخارج عدلیه
social outlays
U
مخارج اجتماعی
military spending
U
مخارج نظامی
holding costs
U
مخارج نگهداری
operating cost
U
مخارج عملیاتی
foot
U
پرداختن مخارج
operating expenses
U
مخارج عملیاتی
actual expenses
U
مخارج واقعی
superstitious uses
U
مخارج خرافاتی
rate of spending
U
نرخ مخارج
rate of spending
U
میزان مخارج
public expenditures
U
مخارج عمومی
expense account
U
حساب مخارج
expense accounts
U
حساب مخارج
porterage
U
مخارج باربری
travelling expenses
U
مخارج سفر
portage
U
مخارج باربری
freight charges
U
مخارج حمل
tax expenditures
U
مخارج مالیاتی
indirect expenses
U
مخارج غیرمستقیم
incidental expenses
U
مخارج اتفاقی
national expenditures
U
مخارج ملی
national spending
U
مخارج ملی
reasonable scale
U
مخارج متعارفه
outlays
U
هزینههای سرمایهای مخارج
unfinanced
U
مخارج پرداخت نشده
marginal propensity to spend
U
میل نهائی به مخارج
noncash expenditures
U
مخارج غیر نقدی
sumptuary law
U
قانون تحدید مخارج
deduction of expenses
U
کسر مخارج
[اقتصاد]
overhead
U
مخارج کلی سرجمع
marginal propensity to expend
U
تمایل نهائی به مخارج
marginal propensity to expend
U
میل نهائی به مخارج
free of all charges
U
بدون هیچگونه مخارج
You need spare no expense .
U
نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
time cost curve
U
منحنی مخارج برحسب زمان
all the expenses fell on him
U
تمام مخارج به گردن اوافتاد
support a family
U
متکفل مخارج خانوادهای بودن
self support
U
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
postpaid
U
مخارج پستی قبلا پرداخت شده
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread
U
این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
f.o.b
U
قیمت کالا بدون احتساب مخارج حمل و بیمه
postpaid
U
پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
bareboat charter
U
ضمانت نامه تضمین حرکت کشتی و پرداخت مخارج پرسنل ان
real balance effect
U
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
optimum schedule
U
مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
sumptuary law
U
قانونی که با منع استفاده از بعضی اموال مصرفی جلو مخارج مصرفی زیاد را می گیرد
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
charges forward
U
هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
U
بد آوردن
realize
U
به دست آوردن
carry into effect
U
به اجرا در آوردن
To phrase.
U
به عبارت در آوردن
come by
<idiom>
U
بدست آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
U
چپ و راست بد آوردن
attenuation
U
بدست آوردن
make something happen
U
به اجرا در آوردن
wring
U
به دست آوردن
get
U
به دست آوردن
obtain
U
به دست آوردن
procure
U
به دست آوردن
play-act
U
ادا در آوردن
play-acted
U
ادا در آوردن
play-acting
U
ادا در آوردن
play-acts
U
ادا در آوردن
receive
U
به دست آوردن
step
U
به دست آوردن
take
U
به دست آوردن
win
U
به دست آوردن
woo
U
به دست آوردن
vasbyt
U
تاب آوردن
put into effect
U
به اجرا در آوردن
put inpractice
U
به اجرا در آوردن
to bring the water to the boil
U
آب را به جوش آوردن
to bring to the
[a]
boil
U
به جوش آوردن
put ineffect
U
به اجرا در آوردن
implement
U
به اجرا در آوردن
carry out
U
به اجرا در آوردن
carry ineffect
U
به اجرا در آوردن
actualize
U
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
U
به اجرا در آوردن
To take into account (consideration).
U
بحساب آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
tough break
<idiom>
U
بدبیاری آوردن
song and dance
<idiom>
U
دلیل آوردن
fall on feet
<idiom>
U
شانس آوردن
holdout
U
دوام آوردن
to get
[hold of]
something
U
آوردن چیزی
conciliate
U
به دست آوردن
gained
U
بدست آوردن
gains
U
بدست آوردن
to bring something
U
آوردن چیزی
holdouts
U
دوام آوردن
To cry out .
U
فریاد بر آوردن
To show a deficit . To run short .
U
کسر آوردن
To cite an example .
U
مثال آوردن
gain
U
به دست آوردن
To bring into existence .
U
بوجود آوردن
acquire
به دست آوردن
acquire
بدست آوردن
achieve
U
به دست آوردن
find
U
به دست آوردن
gain
U
بدست آوردن
compass
U
به دست آوردن
turn (someone) on
<idiom>
U
به هیجان آوردن شخصی
in luck
<idiom>
U
خوش شانسی آوردن
to bring back memories
U
خاطره ها را به یاد آوردن
in for
<idiom>
U
مطمئن بدست آوردن
write up
<idiom>
U
مقامی را به حساب آوردن
to live through something
U
تاب چیزی را آوردن
To score points.
U
امتیاز آوردن ( ورزش )
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
U
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
put one's finger on something
<idiom>
U
کاملابه خاطر آوردن
luck out
<idiom>
U
خوش شانسی آوردن
play up to someone
<idiom>
U
با چاپلوسی سودبدست آوردن
to give somebody an appetite
U
کسی را به اشتها آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
U
جان کسی را به لب آوردن
to disgrace oneself
U
خفت آوردن بر خود
take back
<idiom>
U
ناگهانی بدست آوردن
To stir the nation to action.
U
ملت را بحرکت در آوردن
gun for something
<idiom>
U
بازحمت بدست آوردن
To seek refuge ( shelter).
U
پناه آوردن ( بردن )
to serve something
U
غذا
[چیزی]
آوردن
retaking
U
دوباره به دست آوردن
to obtain something
U
بدست آوردن چیزی
To process and treat something .
U
چیزی راعمل آوردن
to take something into account
U
چیزی را در حساب آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
to run into debt
U
قرض بالا آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
U
مست بازی در آوردن
to bring to the same plane
[height]
U
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
push someone's buttons
<idiom>
U
کفر کسی را در آوردن
metaphraze
U
به عبارت دیگر در آوردن
eke out
<idiom>
U
به سختی بدست آوردن
to bring something
U
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
U
گیر آوردن چیزی
to bring something
U
بدست آوردن چیزی
nose down
<idiom>
U
پایین آوردن دماغه
To mimic someone.
U
ادای کسی را در آوردن
to get
[hold of]
something
U
بدست آوردن چیزی
retake
U
دوباره به دست آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone .
U
کسی را سر غیرت آوردن
retaken
U
دوباره به دست آوردن
To produce a witness.
U
دردادگاه شاهد آوردن
retakes
U
دوباره به دست آوردن
To bring someone to his senses
U
کسی راسر عیل آوردن
stick it out
<idiom>
U
طاقت آوردن ،ادامه دادن
To know someone blind spots.
U
رگ خواب کسی را بدست آوردن
To obtain the desired result .
U
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To deliver (strike) a blow
U
ضربه زدن ( وارد آوردن )
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
round up
<idiom>
U
گرد هم آوردن ،جمع آوری
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To turn (apple)to someone.
U
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
in order to
<idiom>
U
اعتماد شخص را بدست آوردن
He felt sick,. he fell I'll.
U
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To draw someone out. To pump someone.
U
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
ring a bell
<idiom>
U
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
capturing
U
عمل بدست آوردن داده
parenting
U
پس انداختن و بار آوردن فرزند
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com