English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
imbrute U حیوان صفت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
brutalised U وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalises U وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalising U وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalize U وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalized U وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalizes U وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalizing U وحشی یا حیوان صفت کردن
snail U وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
snails U وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
brutify U وحشی یا حیوان صفت کردن وحشی شدن
to live like animals [in a place] U مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
Other Matches
living creatuse U حیوان
beast U حیوان
beasts U حیوان
animals U حیوان
animal U حیوان
lost animal U حیوان گمشده
hilding U حیوان چموش
mavericks U حیوان بیصاحب
maverick U حیوان بیصاحب
brutes U حیوان صفت
brutes U جانور حیوان
wildling U حیوان وحشی
ectotherm U حیوان خونسرد
slick ear U حیوان بی گوش
fries U حیوان نوزاد
brute U جانور حیوان
bestiality U جماع با حیوان
kitten U بچه حیوان
kittens U بچه حیوان
bough U شانه حیوان
boughs U شانه حیوان
bestiality U حیوان صفتی
whiffet U حیوان رشدنکرده
bipeds U حیوان دوپا
option of animals U خیار حیوان
frying U حیوان نوزاد
fry U حیوان نوزاد
brute U حیوان صفت
draft animal U حیوان بارکش
spinal animal U حیوان نخاعی
zoology U حیوان شناسی
zoophilic U حیوان دوست
lost animal U حیوان ضاله
zoophilia U حیوان خواهی
reptile U حیوان خزنده
zoolatry U حیوان پرستی
pack animals U حیوان باربر
zooparasite U حیوان انگل
animalization U تبدیل به حیوان
reptiles U حیوان خزنده
zoophilous U حیوان دوست
zoophobia U حیوان هراسی
pack animal U حیوان باربر
biped U حیوان دوپا
zootheism U حیوان پرستی
beastly U حیوان صفت
beastby U حیوان صفت
carnivorous U حیوان گوشتخوار
beast of burden U حیوان باربری
zooerasty U جماع با حیوان
zoophily U حیوان خواهی
armadillos U نوعی حیوان گورکن
armadillo U نوعی حیوان گورکن
animal glue U سریشم از انساج حیوان
stags U کره اسب حیوان نر
stag U کره اسب حیوان نر
the fountain of life U چشمه حیوان یازندگی
varmint U حیوان یا پرنده شکارکننده
yahoo U ادم حیوان صفت
petted U حیوان اهلی منزل
pet U حیوان اهلی منزل
pets U حیوان اهلی منزل
hollers U صدای مخصوص هر حیوان
zoopsia U توهم حیوان بینی
hollering U صدای مخصوص هر حیوان
holler U صدای مخصوص هر حیوان
zoomorphism U حیوان ریخت انگاری
hollered U صدای مخصوص هر حیوان
pizzle U الت ذکور حیوان
slick ear U حیوان فاقدگوش خارجی
bald animal or tree U درخت یا حیوان برهنه
flycatcher U حیوان مگس خوار
housebroken U حیوان تربیت شده
feral U حیوان شکاری وحشی
cade U حیوان دست اموز
abalone U قسمی حیوان صدف
acephalon U حیوان راستهء بی سران
acephalous U حیوان راستهء بی سران
brutalization U حیوان صفت نمودن
animal distress calls U فریادهای درماندگی حیوان
brutal U حیوان صفت وحشی
rogues U حیوان عظیم الجثه سرکش
zoological U وابسته به جانور شناسی حیوان
exoskeleton U پوشش محافظه خارجی حیوان
endoskeleton U استخوان بندی درونی حیوان
suckers U حیوان یا عضویا الت مکنده
sucker U حیوان یا عضویا الت مکنده
bunny rabbits U اسم حیوان دست اموز
vitals U اعضای اصلی بدن حیوان
acute preparation U حیوان کشی از روی ترحم
whelp U بچه هرنوع حیوان گوشتخوار
bestial U شبیه حیوان جانور خوی
rogue U حیوان عظیم الجثه سرکش
manus U دست حیوان قسمت انتهایی
stature U ارتفاع طبیعی بدن حیوان
bunnies U اسم حیوان دست اموز
bunny U اسم حیوان دست اموز
hoof U حیوان سم دار باسم زدن
bunny rabbit U اسم حیوان دست اموز
hoofs U حیوان سم دار باسم زدن
innards U اعضای داخلی حیوان یاانسان
zoo U :پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
autotomy U انفصال خودبخوددست یا پا یا عضو حیوان ازبدن
vibrissa U سبیل وموی اطراف دهان حیوان
bird motif U نقش پرنده در قالی حیوان دار
zoos U :پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
zoon U هر یک از حیوانات منفرد متعلق به حیوان مرکب
foreleg U پای جلو حیوان دست چارپایان
forelegs U پای جلو حیوان دست چارپایان
pick up a trail/scent <idiom> U تشخیص جای پای انسان یا حیوان
ecesis U قراردادن حیوان یا گیاهی درمحل دیگری
burnt offering U حیوان یا خوراکی که در معبد سوزانده میشد
burnt offerings U حیوان یا خوراکی که در معبد سوزانده میشد
breeding ground U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
animalist U مصور حیوانات معتقد به حیوان صفتی انسان
breeding grounds U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
teamster U راننده یک جفت حیوان یا دستگاه اسب ودرشکه
beard U هرگونه برامدگی تیزشبیه مو و سیخ در گیاه و حیوان
beards U هرگونه برامدگی تیزشبیه مو و سیخ در گیاه و حیوان
linebreeding U پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
beak-head U [آذینی از مجموعه سر حیوان، پرنده یا انسان یا منقاری رو به پایین]
centaur U حیوان افسانهای با بالاتنه انسان وپایین تنه اسب قنطورس
centaurs U حیوان افسانهای با بالاتنه انسان وپایین تنه اسب قنطورس
chucked U جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
chuck U جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
chucks U جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
horse design U نقش اسب [در اغلب طرح های شکارگاهی از این حیوان استفاده می شود.]
spoon U طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی
spooning U طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی
spooned U طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی
spoons U طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی
arabesque U منبت کاری [تزئین شده با شاخه ها، برگ ها و میوه ها یا صورتک های انسان و حیوان]
deep motif U نگاره گوزن و غزال [که در فرش های حیوان دار و باغی ایران، هند و چین بکار می روند.]
animal design U طرح حیواندار [شکل حیوان در فرش های حیواندار و گل باغی]
wool sorting U دسته بندی الیاف [بر اساس طول الیاف، ناحیه چیده شدن از بدن حیوان و رنگ پشم]
zooid U شبه جانور شبه حیوان
dead wool U پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
pictorial rug U قالیچه های تصویری [قالیچه های پرتره] [در اینگونه فرش ها نگاره های معمول فرش ها استفاده نمی شود و در آن از تصاویر انسان، حیوان، طبیعت، بناها و حوادث تاریخی بهره می گیرند. به آن نقش غلط نیز می گویند.]
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com