English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
falloff U متوجه بودن منحرف شدن
deflector U صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
I simply cant concentrate. U حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
retrain U ایجاد مجدد اتصال با کیفیت باتری وقتی که کیفیت خط خیلی بد باشد
garbage U اصط لاحی که در آن دقت و کیفیت اطلاع خروجی بستگی به کیفیت ورودی دارد
gigo U اصط لاحی که بیان میکند دقت و کیفیت اطلاع خروجی بستگی به کیفیت ورودی دارد
deviating U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
distract U گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
distracts U گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
lends U متوجه کردن
to waken U متوجه کردن
lend U متوجه کردن
point U به سمت متوجه کردن
to point to something U به چیزی متوجه کردن
to listen with rapt attention U با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
spinwriter U چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
diverts U متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert U اعتراض کردن متوجه شدن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . U کسی را متوجه چیزی کردن
diverted U متوجه کردن معطوف داشتن
divert U متوجه کردن معطوف داشتن
to pull any one by the sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
letter quality printer U چاپگر با کیفیت حروف خوب چاپگر با کیفیت عالی
bend U منحرف کردن
diverted U منحرف کردن
pervert U منحرف کردن
call off U منحرف کردن
swerve U منحرف کردن
divert U منحرف کردن
averting U منحرف کردن
intervert U منحرف کردن
swerves U منحرف کردن
swerving U منحرف کردن
swerved U منحرف کردن
diverts U منحرف کردن
deflects U منحرف کردن
averted U منحرف کردن
avert U منحرف کردن
deflecting U منحرف کردن
averts U منحرف کردن
wring U منحرف کردن
deflect U منحرف کردن
wrings U منحرف کردن
perverting U منحرف کردن
deflected U منحرف کردن
wringing U منحرف کردن
perverts U منحرف کردن
draw off U منحرف کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to call off U منحرف یامنصرف کردن
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic U منحرف کردن ترافیک
to put off the scent U ازجاده منحرف کردن
skews U منحرف کج نگاه کردن
distract U منحرف کردن توجه
detour U خط سیر را منحرف کردن
detours U خط سیر را منحرف کردن
distracts U منحرف کردن توجه
antevert U به جلو منحرف کردن
skewing U منحرف کج نگاه کردن
skew U منحرف کج نگاه کردن
to fly off U شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warped U منحرف کردن تاب برداشتن
warps U منحرف کردن تاب برداشتن
warp U منحرف کردن تاب برداشتن
warps U تاب دار کردن منحرف کردن
warped U تاب دار کردن منحرف کردن
warp U تاب دار کردن منحرف کردن
quality control tests U ازمایش کنترل کیفیت بازرسی کنترل کیفیت
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
angle block U سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
deflecting U منحرف کردن منکسر کردن
deflect U منحرف کردن منکسر کردن
deflected U منحرف کردن منکسر کردن
alienating U بیگانه کردن منحرف کردن
alienates U بیگانه کردن منحرف کردن
deflects U منحرف کردن منکسر کردن
alienate U بیگانه کردن منحرف کردن
swerves U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerve U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerving U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
distracts U حواس
distract U حواس
abstractedly U با تفرقه حواس
sensed U حواس پنجگانه
mental defectives U اختلال حواس
wackiness U حواس پرتی
the five senses U حواس پنجگانه
distraction U حواس پرتی
collectedness U جمعی حواس
distractions U حواس پرتی
distraught U پریشان حواس
senses U حواس پنجگانه
wackier U حواس پرت
attentions U خاطر حواس
aprosexia U تفرقه حواس
attention U خاطر حواس
whackiest U حواس پرت
absentminded U حواس پرت
whackier U حواس پرت
wacky U حواس پرت
preoccupied U پریشان حواس
wackiest U حواس پرت
absent minded U حواس پرت
abstractedness U تفرقه حواس
preoccupiedly U با حواس پریشان
sense U حواس پنجگانه
sensuousness U وابستگی به حواس
absent-minded U حواس پرت
absent-mindedly U حواس پرت
wool-gathering U حواس پرتی
subtraction U کم کردن یک عدد از دیگری
personify U رل دیگری بازی کردن
personified U رل دیگری بازی کردن
personifying U رل دیگری بازی کردن
personifies U رل دیگری بازی کردن
sensuously U وابسته به حواس یااحساسات
off-putting U حواس پرت کننده
light-headed U گیج حواس پرت
featherhead U شخص پریشان حواس
light headed U گیج حواس پرت
supersensible U ماوراء عالم حواس
wool gather U حواس پرت بودن
sensorium U مرکز حواس اعضای حس
collected U دارای حواس جمع
to space out U پرت شدن حواس
nitwits U ادم پریشان حواس
sensuous U وابسته به حواس یااحساسات
nitwit U ادم پریشان حواس
dysaesthesia U اختلال حواس جسمانی
haptics U علم حواس پوستی
rephrases U به طرز دیگری بیان کردن
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
to t. U بحقوق دیگری تجاوز کردن
rephrasing U به طرز دیگری بیان کردن
to transubstantiate U به جسم دیگری تبدیل کردن
interrupting U حرف دیگری را قطع کردن
interrupt U حرف دیگری را قطع کردن
impersonation U نقش دیگری رابازی کردن
transubstantiate U بجسم دیگری تبدیل کردن
rephrase U به طرز دیگری بیان کردن
passing off U به اسم دیگری معامله کردن
interrupts U حرف دیگری را قطع کردن
rephrased U به طرز دیگری بیان کردن
reword U باواژههای دیگری بیان کردن
self collected U دارای کف نفس حواس جمع
preoccupiedly U با داشتن حواس در جای دیگر
featherhead U ادم حواس پرت سبکسر
woolly headed U مغشوش گیج و حواس پرت
to turn round U برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
converting U معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
to exchange something [for something] U مبادله کردن [چیزی را با چیز دیگری]
converts U معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
convert U معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
to exchange something [for something] U معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
converted U معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
featherbrain U ادم حواس پرت پریشان خیال
have eyes only for <idiom> U همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
overlapped U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlap U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlaps U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
to shift off responsibility U مسئولیت را ازخودسلب کردن وبدوش دیگری گذاردن
pirating U از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirates U از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirated U از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
personation U خود را به جای دیگری معرفی کردن یا جا زدن
pirate U از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
tenty U متوجه
on ones guard U متوجه
attentive U متوجه
regardful U متوجه
overhanging U متوجه
heedful U متوجه
advertent U متوجه
to provide interpretation [for somebody] [from/into a language] U ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to act as interpreter [for somebody] [from/into a language] U ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to interpret [for somebody] [from/into a language] U ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
theocentric U متوجه بخدا
see-through U متوجه شدن
see through U متوجه شدن
finical U متوجه جزئیات
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com