Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
jus mariti
U
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
personal state
U
دارایی منقول
personal chattels
U
دارایی منقول
personal property
U
دارایی شخصی منقول
hereditaments
U
دارایی غیر منقول
personal chattels
U
دارایی شخصی منقول
immovable
U
دارایی غیر منقول
real property
U
دارایی غیر منقول
chattel
U
مال منقول دارایی شخصی
realty
U
دارایی غیر منقول ملک
real representative
U
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
moveable by destination
U
منقول در حکم غیر منقول
current ratio
U
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
U
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune
U
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finances
U
رسته دارایی دارایی
financing
U
رسته دارایی دارایی
financed
U
رسته دارایی دارایی
finance
U
رسته دارایی دارایی
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
personal
U
منقول
condequent
U
منقول
moveable property
U
دارائی منقول
moveable property
U
مال منقول
narrated consensus
U
اجماع منقول
personal action
U
دعوی منقول
personal
U
منقول خصوصی
to carry forward
U
منقول ساختن
immovable
U
غیر منقول
carry forward
U
مبلغ منقول
carry forward
U
منقول ساختن
to carry over
U
منقول ساختن
movable property
U
مال منقول
movableness
U
منقول نابرجا
chattel
U
اموال منقول
movables
U
مال منقول
chattel
U
دارائی منقول
movable
U
دارائی منقول
immovableness
U
غیر منقول دادن
fixed property
U
اموال غیر منقول
goods and chattels
U
اموال و دارائیهای منقول
irreplaceable
U
غیر منقول بی عوض
good
U
مال منقول محموله
real action
U
دعوی غیر منقول
brought forward
U
منقول ازصفحه پیش
immovable property
U
مال غیر منقول
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
immovable by nature
U
مال غیر منقول ذاتی
heritage
U
ماترک ترکه غیر منقول
real action
U
دعوی راجع به اموال غیر منقول
incumbrance
U
حق رهن یا حبس نسبیت به مال غیر منقول
cadastre
U
مامور ثبت وممیزی املاک مزروعی وغیر منقول
conveyancing
U
در CL این اصطلاح بیشتر در زمینه تسهیل معاملات مربوط به اموال غیر منقول مصداق دارد
tenant in fee simple
U
متصرف مطلق و دائمی ومادام العمر مال غیر منقول که تصرفاتش به اخلاف وی نیز منتقل میشود
holding
U
دارایی
portfolios
U
دارایی
portfolio
U
دارایی
estates
U
دارایی
possession
U
دارایی
pursed
U
دارایی
purses
U
دارایی
pursing
U
دارایی
estate
U
دارایی
property
U
دارایی
asset
U
دارایی
financed
U
دارایی
financing
U
دارایی
finance
U
دارایی
finances
U
دارایی
means
U
دارایی
wealth
U
دارایی
fortunes
U
دارایی
fortune
U
دارایی
purse
U
دارایی
circulating asset
U
دارایی در گردش
inventory
U
دفتر دارایی
temporality
U
دارایی دینوی
Chancellor of the Exchequer
U
وزیر دارایی
hereditament
U
دارایی غیرمنقول
current asset
U
دارایی جاری
current assets
U
دارایی جاری
finance office
U
اداره دارایی
circulating asset
U
دارایی جاری
cham cell or of the e.
U
وزیر دارایی
capital goods
U
دارایی ثابت
assets and equities
U
دارایی ودیون
possession
U
دارایی متصرفات
financial agency
U
اداره دارایی
weals
U
ثروت دارایی
weal
U
ثروت دارایی
hab
U
داشتن دارایی
Chancellors of the Exchequer
U
وزیر دارایی
finance officer
U
افسر دارایی
finance ministry
U
وزارت دارایی
ministry of f.
U
وزارت دارایی
installation property
U
دارایی قسمت
fortunes
U
دارایی ثروت
to take an inventory of
U
صورت دارایی
fortune
U
دارایی ثروت
intendant
U
پیشکار دارایی
equities
U
دارایی شرکاء
equity
U
دارایی شرکاء
assets
U
مایملک دارایی
money bag
U
دارایی دولت
the furniture of ones pocket
U
دارایی جیب
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
thing
U
اسباب دارایی
private property
U
دارایی شخصی
personalty
U
دارایی شخصی
property tax
U
مالیات دارایی
disinvestment
U
خرج دارایی بی چیزی
draw up inventory
U
تنظیم صورت دارایی
capital account
U
حساب دارایی وسرمایه
finance
U
قسمت مالی یا دارایی
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
financed
U
قسمت مالی یا دارایی
church warden
U
متصدی دارایی کلیسا
private property
U
دارایی شخصی بلامعارض
finances
U
قسمت مالی یا دارایی
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
property book
U
دفتر دارایی یکان
belonging
U
متعلقات واموال دارایی
hotch
U
سرجمع کردن دارایی
holding
U
دراختیار داشتن دارایی
inventory
U
صورت دارایی موجودی
paraphernal
U
وابسته به دارایی شخصی زن
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
to come into a property
U
دارایی را بدست اوردن
inventory reconciliation
U
تطابق موجودی با دارایی یکان
appreciations
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
impropriator
U
تفریط کننده دارایی کلیسا
contents of a vessel
U
دارایی یامحتویات فرف مظروف
appreciation
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
installation property book
U
دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventorial
U
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
realty
U
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
benefical owner of an estate
U
مالک بهره برداریک دارایی
state of in her itance
U
ملک یا دارایی قابل توارث
heir in tail
U
وارث دارایی حبس شده
assets
U
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
The ministry of economic affairs and finance
U
وزارت امور اقتصاد و دارایی
to sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
tail
U
واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tailed
U
واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tails
U
واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit
U
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
all that property
U
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property
U
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
financed
U
علم دارایی تهیه پول کردن
finance
U
علم دارایی تهیه پول کردن
finances
U
علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
financing
U
علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
i parted from
U
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
reversion
U
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
hotchpot
U
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
capital assets
U
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
impropriation
U
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capitalized expense
U
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
to make a f.
U
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
chancery
U
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
insured
U
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
levy a sum on a person's property
U
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
dowagers
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
an insolvent estate
U
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
parapherna
U
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
onerous property
U
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowager
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
asset
U
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability
U
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
paraphernalia
U
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value
U
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
tenant by curtesy
U
عنوان شوهر است که بعد ازفوت زوجه اش در صورتی که از او فرزند مسلم الوراثتی داشته باشد که در زمان حیات زوجه متولد شده باشدمیتواند مادام العمر از ترکه غیر منقول مشارالیه استفاده کند
dower
U
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation
U
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity
U
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat
U
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control
U
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
in respect of
U
به نسبت
in proprotion to
U
نسبت به
in regard of
U
نسبت به
as compared to
U
نسبت به
in relation to
U
نسبت به
in connexion with
U
نسبت به
in respect of
U
نسبت به
in the ratio of
U
به نسبت
apropos of
U
نسبت به
t ratio
U
نسبت تی
relational
U
نسبت
in regard to
U
نسبت به
the rat of to
U
نسبت دو به سه
kinship
U
نسبت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com