Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
commission
U
حق العمل مامور شدن
commissioning
U
حق العمل مامور شدن
commissions
U
حق العمل مامور شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rading party
U
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
divert action
U
عکس العمل متضاد عکس العمل مخالف
delegates
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegated
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegate
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegating
U
مامور فرستاده مامور کردن
commission
U
حق العمل
commissioning
U
حق العمل
premium
U
حق العمل
premiums
U
حق العمل
commission fee
U
حق العمل
factorage
U
حق العمل
commissions
U
حق العمل
brokage
U
حق العمل
brokerage
U
حق العمل
reactive effect
U
عکس العمل
reflex force
U
فشارعکس العمل
factor
U
حق العمل کار
prompted
U
عکس العمل
rough and ready
U
سریع العمل
reaction
U
عکس العمل
reactions
U
عکس العمل
factorage
U
حق العمل کاری
factors
U
حق العمل کار
commissioners
U
حق العمل کار
commissioner
U
حق العمل کار
resilient
U
عکس العمل
prompts
U
عکس العمل
prompt
U
عکس العمل
respond
U
عکس العمل
responded
U
عکس العمل
responds
U
عکس العمل
reactional
U
عکس العمل
commission agent
U
حق العمل کار
coefficient of subgrade reaction
U
ضریب عکس العمل
retaliation
U
عکس العمل متقابل
reactors
U
عامل عکس العمل
reactor
U
عامل عکس العمل
n address instruction
U
دستور العمل با N نشانی
reaction curve
U
منحنی عکس العمل
reaction equation
U
معادله عکس العمل
reaction force
U
نیروی عکس العمل
reaction time
U
زمان عکس العمل
pseudoinstruction
U
شبه دستور العمل
rapid
U
سریع العمل چابک
background count
U
عکس العمل تشعشع
armature reaction
U
عکس العمل ارمیچر
actual instruction
U
دستور العمل واقعی
immediate action
U
عکس العمل فوری
modulus of subgrade reaction
U
ضریب عکس العمل
latency
U
دوره عکس العمل
response
U
عکس العمل به دلیلی
responses
U
عکس العمل به دلیلی
reaction
U
انفعال عکس العمل
on commission
U
بطورحق العمل کاری
interaction
U
عکس العمل متقابل
transfer instruction
U
دستور العمل انتقال
factors
U
حق العمل کار نماینده
reactions
U
انفعال عکس العمل
factor
U
حق العمل کار نماینده
repercussion
U
عکس العمل واکنش
reflexology
U
عکس العمل شناسی
reflex force
U
نیروی عکس العمل
reflex
U
عکس العمل غیرارادی
reflexes
U
عکس العمل غیرارادی
commissioning
U
حق العمل کاری امانت فروشی
shiping agent
U
حق العمل کار بارگیری کشتی
commissioning
U
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
reacts
U
عکس العمل نشان دادن
returned
U
مراجعت کردن عکس العمل
returning
U
مراجعت کردن عکس العمل
returns
U
مراجعت کردن عکس العمل
commission
U
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
return
U
مراجعت کردن عکس العمل
react
U
عکس العمل نشان دادن
reacting
U
عکس العمل نشان دادن
commissions
U
حق العمل کاری امانت فروشی
commissions
U
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
commission
U
حق العمل کاری امانت فروشی
reaction of support
U
عکس العمل تکیه گاه
reacted
U
عکس العمل نشان دادن
acoustic circuit
U
مدار عکس العمل انفجار صوتی
responsive
U
دارای عکس العمل سریع جواب گو
backlash
U
عکس العمل سیاسی واکنش شدید
boomeranging
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
deadbeats
U
زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
deadbeat
U
زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
triggerman
U
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
antigen
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
interactive
U
پردازش آن و اعمال عکس العمل بلاد رنگ روی آن
operation
U
درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
del credere
U
ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
dummy
U
محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
dummies
U
محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
reaction time
U
زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
anthropomorphic software
U
نرم افزاری که به آنچه کاربر می گوید عکس العمل نشان میدهد
reactionpropulsion
U
سیستم پرتاب جت با استفاده از نیروی عکس العمل گازهای خروجی از یک لوله
functionaries
U
مامور
bedell
U
مامور
commissionaire
U
مامور
commissionaires
U
مامور
agents
U
مامور
agent
U
مامور
functionery
U
مامور
commissioners
U
مامور
pursuivant
U
مامور
ranksman
U
مامور صف
officer
U
مامور
bedel
U
مامور
functionary
U
مامور
commissioner
U
مامور
official
U
مامور
appointed
U
مامور
missionaries
U
مامور
officers
U
مامور
missionary
U
مامور
interactive
U
سیستم نمایش که قادر به عکس العمل نشان دادن به ورودی مختلف کاربر است
attackman
U
مامور حمله
assignee
U
نماینده مامور
inquisitors
U
مامور تحقیق
inquisitor
U
مامور تحقیق
scout
U
مامور اکتشاف
scouted
U
مامور اکتشاف
scouts
U
مامور اکتشاف
investigator
U
مامور تحقیق
investigators
U
مامور تحقیق
secret agents
U
مامور مخفی
secret agent
U
مامور مخفی
police officers
U
مامور پلیس
he was ordered to europe
U
او مامور اروپا شد
police officer
U
مامور پلیس
waggoner
U
مامور واگن
typographer
U
مامور چاپخانه
lictor
U
مامور اجرا
on sentry
U
مامور نگهبانی
pointsman
U
مامور راهنمائی
tollman
U
مامور نواقل
purchasing officer
U
مامور خرید
send on duty
U
مامور کردن
file clerk
U
مامور بایگانی
sergeant at arms
U
مامور اجرا
defector in place
U
مامور مخفی
bumbailiff
U
مامور اجرا
mole
U
مامور مخفی
executive bailiff
U
مامور اجرا
consular officer
U
مامور کنسولی
counterspy
U
مامور ضد جاسوسی
custom assersor
U
مامور گمرک
customs appraisor
U
مامور گمرک
customs officer
U
مامور گمرک
diplomatic agent
U
مامور سیاسی
diplomatic officer
U
مامور سیاسی
envoi
U
مامور نماینده
revenuer
U
مامور مالیاتی
bailiffs
U
مامور اجرا
auditors
U
مامور رسیدگی
auditor
U
مامور رسیدگی
probation officers
U
مامور نافر
probation officer
U
مامور نافر
executioners
U
مامور اعدام
executioner
U
مامور اعدام
High Commissioners
U
مامور عالیرتبه
bureaucrat
U
مامور اداری
paymasters
U
مامور پرداخت
bureaucrats
U
مامور اداری
censor
U
مامور سانسور
appoint
U
مامور کردن
bailiff
U
مامور اجرا
policeman
U
مامور پلیس
policemen
U
مامور پلیس
sergeant
U
مامور اجرا
sergeants
U
مامور اجرا
hangman
U
مامور اعدام
envoys
U
فرستاده مامور
envoys
U
مامور نماینده
hangmen
U
مامور اعدام
envoy
U
فرستاده مامور
envoy
U
مامور نماینده
appoints
U
مامور کردن
communicant
U
مامور ابلاغ
communicants
U
مامور ابلاغ
executor
U
مامور اجرا
executors
U
مامور اجرا
censoring
U
مامور سانسور
censors
U
مامور سانسور
High Commissioner
U
مامور عالیرتبه
emissaries
U
مامور مخفی
emissaries
U
مامور سری
officer
U
مامور متصدی
emissary
U
مامور مخفی
officers
U
مامور متصدی
emissary
U
مامور سری
paymaster
U
مامور پرداخت
censored
U
مامور سانسور
relieving officer
U
مامور اعانه فقرا
scambler
U
مدافع مامور مانوربالا
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com