Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
truncation
U
حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
halted
U
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts
U
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halt
U
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
algorithms
U
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm
U
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
still less
U
چه برسد به
never mind
U
چه برسد به
much less
U
چه برسد به
not to mention
<conj.>
U
چه برسد به
let
[leave]
alone
<conj.>
U
چه برسد به
not to speak of
<conj.>
U
چه برسد به
fee tail
U
برسد
and certainly not
<conj.>
U
چه برسد به
to say nothing of
<conj.>
U
چه برسد به
let alone
<idiom>
U
چه برسد به
cells
U
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
U
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
Heaven help him this time.
U
خدابدادش برسد
attention
U
برسد به دست
attentions
U
برسد به دست
Let her attend to her work .
U
بگذار بکارش برسد
multimillionaire
U
میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
quartz clock
U
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
to be long in coming
U
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
rendered
U
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
to be a long time in the coming
U
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
to let it get to that point
U
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
It must be put up to the prime minister .
U
باید بعرض نخست وزیر برسد
would-be
U
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
adventitious property
U
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
renders
U
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
his days
U
عمرش نزدیک است به پایان برسد
would be
U
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
finallist
U
کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
He's due to arrive at ten.
U
او
[مرد]
قرار است ساعت ده برسد.
render
U
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
iterative process
U
فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
Wait up!
U
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
descriptor
U
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
lip
U
ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
We were afraid lest she should get here too late .
ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
the sands are running out
U
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
It is due to be signed this afternoon .
قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
bridges
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
wait up for
<idiom>
U
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
bridge
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
U
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
necessary line
U
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
Method to my madness
<idiom>
U
هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
perfectionist
U
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionists
U
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
padding
U
حرف یا رقم افزوده برای پر کردن رشته یا بسته تا به طور مورد نظر برسد.
final setting time
U
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
assembly lines
U
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line
U
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
pad character
U
حرف اضافی افزوده شده به رشته یا بسته یا فایل تا به اندازه مورد نظر برسد
reentry vehicle
U
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
locates
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
echoed
U
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoing
U
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
tweening
U
محاسبه تصاویر میانی که از تصویر ابتدایی شروع تا تصویر دیگر برسد
linear
U
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
echoes
U
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echo
U
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
movable
U
نوک دیسک مغناطیسی که در روی دیسک حرکت میکند تا به شیار مورد نظر برسد
warm up
U
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years.
U
ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
wait state
U
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait condition
U
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
highlights
U
مشخص
pronounced
U
مشخص
named
U
مشخص
highlight
U
مشخص
distinct
U
مشخص
specifics
U
مشخص
marked
U
مشخص
specific
U
مشخص
indistinctive
U
نا مشخص
highlighted
U
مشخص
kenspeckle
U
مشخص
distinctive
U
مشخص
distinguished
U
مشخص
physiognomonic
U
مشخص
signate
U
مشخص
specific code
U
کد مشخص
identifies
U
مشخص کردن
identified
U
مشخص کردن
named place of destination
U
مقصد مشخص
lay down
U
مشخص کردن
definition
U
مشخص کردن
definitions
U
مشخص کردن
signalled
U
اشکار مشخص
signaled
U
اشکار مشخص
individuate
U
مشخص کردن
named vessel
U
کشتی مشخص
nonsignificant
U
غیر مشخص
unarguable
U
غیرقابلبحثمعلوم مشخص
to create an image for oneself as somebody
U
مشخص کردن
registered port
U
بندر مشخص
identifying
U
مشخص کردن
identify
U
مشخص کردن
pathognomomical
U
مشخص مرض
pathognomic
U
مشخص مرض
discriminant
U
مشخص کننده
signal
U
اشکار مشخص
ditinct
U
روشن مشخص
delineate
U
مشخص کردن
delineated
U
مشخص کردن
delineates
U
مشخص کردن
delineating
U
مشخص کردن
denotes
U
مشخص کردن
define
U
مشخص کردن
defined
U
مشخص کردن
defines
U
مشخص کردن
defining
U
مشخص کردن
type genus
U
نوع مشخص
denote
U
مشخص کردن
earmarking
U
مشخص کردن
targetting
U
هدف مشخص
targetted
U
هدف مشخص
diacritical current
U
جریان مشخص
distinctly
U
بطور مشخص
assignable
U
معین مشخص
indicating
U
مشخص کننده
distinctive
U
فرق مشخص
specified
U
مشخص شده
distinguishing
U
مشخص اختصاصی
target
U
هدف مشخص
targeted
U
هدف مشخص
targeting
U
هدف مشخص
targets
U
هدف مشخص
denoted
U
مشخص کردن
cleaners
U
مشخص واضح
clean-cut
U
مشخص واضح
marker
U
مشخص کننده
markers
U
مشخص کننده
clean cut
U
مشخص واضح
specifying
U
مشخص کردن
specify
U
مشخص کردن
specifies
U
مشخص کردن
frequency designation
U
مشخص کردن فرکانس
at the specified tenor
U
بر حسب مفاد مشخص
named point of destination
U
نقطه مشخص در مقصد
named port of destination
U
بندر مقصد مشخص
overflow indicator
U
مشخص کننده سرریزی
typify
U
بانمونه مشخص کردن
call one's shot
U
مشخص کردن هدف
typifying
U
بانمونه مشخص کردن
nodous
U
دارای برامدگیهای مشخص
typifies
U
بانمونه مشخص کردن
nodose
U
دارای برامدگیهای مشخص
criss-cross
U
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossed
U
با ضربدر مشخص کردن
typified
U
بانمونه مشخص کردن
facies
U
عبارت مشخص یک طبقه
criss-crosses
U
با ضربدر مشخص کردن
antiseptics
U
تمیز و پاکیزه مشخص
shaded relief
U
عوارض مشخص یا بسیارناهموار
messages
U
حجم اطلاع مشخص
mean
U
مشخص کردن چیزی
meaner
U
مشخص کردن چیزی
meanest
U
مشخص کردن چیزی
check indicator
U
مشخص کننده مقابله
antiseptic
U
تمیز و پاکیزه مشخص
structureless
U
بدون ساختمان مشخص
named place of delivery at frontier
U
تحویل در مرز مشخص
message
U
حجم اطلاع مشخص
indication lamp
U
لامپ مشخص کننده
criss-crossing
U
با ضربدر مشخص کردن
shuttled
U
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
point of aim
U
نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
costing
U
مشخص کردن هزینه عملیات
temporarily
U
برای زمان مشخص یا نه همیشه
to be clear to somebody
U
برای کسی مشخص بودن
badges
U
امضاء و علامت برجسته و مشخص
blocky
U
پرشده یا مشخص با قطعات مختلف
shuttles
U
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
shuttle
U
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
amorphous
U
دارای ساختمان غیر مشخص
margin
U
مشخص کردن اندازه و حاشیه
margins
U
مشخص کردن اندازه و حاشیه
badge
U
امضاء و علامت برجسته و مشخص
One must draw the line somewhere.
<proverb>
U
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
known target
U
هدف شناخته شده یا مشخص
named departure point
U
نقطه مشخص برای حرکت
named port of shipment
U
بندر مشخص برای حمل
highlighting
U
روشن ساختن مشخص کردن
key
کلیدی که ورودیهای یک رکورد را مشخص میکند
logic
U
ولتاژ نمایش وضعیت منط قی مشخص .
structure
U
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
symbolically
U
آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود
rates
U
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
scheduled plane
U
هواپیمای مسافربری
[با زمان پرواز مشخص]
structures
U
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
neither fish nor fowl
<idiom>
U
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
lane
U
مسیر که باخط کشی مشخص میشود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com