Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
cost minimization
U
حداقل کردن هزینه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
least cost
U
حداقل هزینه
minimum charge
U
حداقل هزینه
least cost combination
U
ترکیب حداقل هزینه
efficiency point
U
حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
minimim wage law
U
قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range
U
حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
cost center
U
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
max min system
U
سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
cost allocation
U
سرشکن کردن هزینه
internalization of costs
U
داخلی کردن هزینه ها
overcharge
U
اضافی هزینه کردن
overcharged
U
اضافی هزینه کردن
cost
U
هزینه بهاگذاری کردن
to live in a small way
U
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
overcharges
U
اضافی هزینه کردن
overcharging
U
اضافی هزینه کردن
expends
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expending
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expend
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
lighterage
U
هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
costing
U
مشخص کردن هزینه عملیات
replacement cost
U
هزینه جایگزین کردن چیزی
shell out
U
هزینه چیزی را قبول کردن
to recoup oneself
U
هزینه خود را جبران کردن
to indemnify any one's expense
U
هزینه کسیرا جبران کردن
to reduce an establishment
U
کارمندان یا هزینه بنگاهی راکم کردن
reimbursing
U
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburses
U
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimbursed
U
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburse
U
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
minimum stock level
U
حداقل
minimally
U
حداقل
minimal
U
حداقل
minim
U
حداقل
minimum
U
حداقل
minims
U
حداقل
min
U
حداقل
apportionment
U
افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
minimum charge
U
حداقل قیمت
price floor
U
حداقل قیمت
minimization
U
به حداقل رسانیدن
trough
U
حداقل موج
minimum elevation
U
حداقل درجه
troughs
U
حداقل موج
minim
U
وابسته به حداقل
relative minimum
U
حداقل نسبی
least price
U
حداقل قیمت
minims
U
وابسته به حداقل
minimizing
U
به حداقل رساندن
minimising
U
به حداقل رساندن
minimizes
U
به حداقل رساندن
minimized
U
به حداقل رساندن
minimize
U
به حداقل رساندن
minimises
U
به حداقل رساندن
minimised
U
به حداقل رساندن
minimum
U
حداقل کمینه
global minimum
U
حداقل مطلق
minimum wage
U
حداقل دستمزد
minimum range
U
حداقل برد
neap tide
U
جذر و مد حداقل اب
base wage rate
U
حداقل دستمزد
bottom price
U
حداقل قیمت
minimum size
U
اندازه حداقل
minimum price
U
حداقل قیمت
danger warning level
U
حداقل موجودی
applied
U
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
elegant
U
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
economic of scale
U
کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
cost contract
U
قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
least squares estimates
U
براورد حداقل مربعات
maximum and minimum thermometer
U
گرماسنج حداقل و حداکثر
thermal resolution
U
حداقل اختلاف حرارت
minimum mortality
U
حداقل مرگ و میر
minimum standard of living
U
حداقل سطح زندگی
minimum elevation
U
حداقل ارتفاع لوله
thermal resolution
U
حداقل سنجش حرارت
minimum subsistence level
U
سطح حداقل معیشت
reduced strenght
U
حداقل استعداد جنگی
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
U
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
on the deck
U
پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
short term
U
حداقل مدت تنبیه و زندانی
extremum
U
حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
neap
U
حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
pilot line production
U
تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
ordinary least square method
U
روش حداقل مربعات معمولی
cut off ratio
U
حداقل نرخ قابل قبول
amphiploid
U
دارای حداقل کرموسوم ارثی
minimum down payment
U
حداقل میزان پیش پرداخت
two stage least squares method
U
روش حداقل مربعات دومرحلهای
double amplitude peak value
U
مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
meantide
U
حداقل جذر و مدهای اب دریا
minimum elevation
U
حداقل درجه مربوط به مانع
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
marginal cost pricing
U
قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
minimum clearance
U
حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
skeleton crew
U
حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
capacity cost
U
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
at least
[no less than]
[not less than]
<adv.>
U
کم کمش
[حداقل]
[برای آگاهی اندازه یا شماره]
at a
[the]
minimum
<adv.>
U
کم کمش
[حداقل]
[برای آگاهی اندازه یا شماره]
quorum
U
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
protoxide
U
ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
bridged
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
weighted least square method
U
روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
discrimination
U
حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
error handling
U
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
carriage
U
بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
carriages
U
بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
perigee
U
نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
probit
U
واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
aces
U
رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
limit velocity
U
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
wed thickness
U
حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
ace
رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
team roping
U
مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
three stage least squares method
U
روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws
U
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed
U
حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree
U
نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
pilot line operation
U
کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
cold thrust
U
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test
U
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
optimum schedule
U
مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
mobilization base
U
حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
neap tide
U
کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
contra preferentum rule
U
درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
goings-on
U
هزینه ها
outlay
U
هزینه
tolls
U
هزینه
cost expenditure
U
هزینه
tolling
U
هزینه
levying
U
هزینه
cost benefit ratio
U
هزینه
toll
U
هزینه
expenditures
U
هزینه ها
outlays
U
هزینه
levied
U
هزینه
levy
U
هزینه
outgoing
U
هزینه
eight bit system
U
کم هزینه
expense
U
هزینه
levies
U
هزینه
tabs
U
هزینه
mise
U
هزینه
benefit cost analysis
U
هزینه
out goings
U
هزینه
voucher
U
هزینه
at someone expense
U
به هزینه
expenditure
U
هزینه
at the expence of
U
به هزینه
overhead expenses
U
به هزینه
tab
U
هزینه
disbursement
U
هزینه
total cost
U
هزینه کل
light expense
U
هزینه کم
charges
U
هزینه
battels
U
هزینه
vouchers
U
هزینه
outgoings
U
هزینه
overall cost
U
هزینه کل
outgo
U
هزینه
charge
U
هزینه
cost
U
هزینه
total fixed cost
U
کل هزینه ثابت
user cost
U
هزینه استعمال
total cost function
U
تابع هزینه کل
overcharges
U
هزینه اضافی
cost of reproduction
U
هزینه بازسازی
variable cost
U
هزینه متغیر
user cost
U
هزینه استفاده
overcharging
U
اضافه هزینه
overcharging
U
هزینه اضافی
additional costs
[expenses]
U
هزینه نهایی
extra expenses
U
هزینه نهایی
vouchers
U
سند هزینه
incremental cost
U
هزینه نهایی
total cost curve
U
منحنی هزینه کل
cost push
U
فشار هزینه
total variable cost
U
هزینه متغیر کل
burden
U
هزینه عمومی
unit cost
U
هزینه واحد
overcharge
U
هزینه اضافی
overcharge
U
اضافه هزینه
debit note
U
سند هزینه
travelling expense
U
هزینه سفر
cost variance
U
نوسانات هزینه
costs of proceedings
U
هزینه دادرسی
current expenditure
U
هزینه جاری
average variable cost
U
هزینه متوسط
average expense
U
هزینه متوسط
decreasing cost
U
هزینه نزولی
freight
U
هزینه حمل
average total cost
U
هزینه متوسط کل
overcharges
U
اضافه هزینه
average cost
U
هزینه متوسط
expense accounts
U
حساب هزینه
cost to entry
U
هزینه ورود
expense account
U
حساب هزینه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com