English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
acquires U حاصل کردن اندوختن
acquiring U حاصل کردن اندوختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
store U اندوختن انبار کردن
storing U اندوختن انبار کردن
to save for something U پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
getting U حاصل کردن
afford U حاصل کردن
acquire حاصل کردن
afforded U حاصل کردن
get U حاصل کردن
affords U حاصل کردن
affording U حاصل کردن
gets U حاصل کردن
come to an agreement U توافق حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
sheer U انحراف حاصل کردن
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
communicates U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generate U حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates U حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
lime light U روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
gets U حاصل کردن تحصیل کردن
getting U حاصل کردن تحصیل کردن
get U حاصل کردن تحصیل کردن
lay in U اندوختن
to lay up U اندوختن
pile U اندوختن
piled U اندوختن
store U اندوختن
storing U اندوختن
saved U اندوختن
saves U اندوختن
salt away U اندوختن
accumulate U اندوختن
salt down U اندوختن
accumulates U اندوختن
accumulating U اندوختن
to put a way U اندوختن
acquire U اندوختن
roll up U اندوختن
save U اندوختن
put by U اندوختن
hive U اندوختن
reserving U اندوختن اندوخته
lay down U خریدن و اندوختن
to coffer U در صندوق اندوختن
acquisitiveness U حس اندوختن مال
to scratch up U بسختی اندوختن
reserves U اندوختن اندوخته
reserve U اندوختن اندوخته
to a knowledge U دانش اندوختن
to bunker U در انبار اندوختن
to make a pile U پول بسیار اندوختن
treasures U گنجینه اندوختن گرامی داشتن
treasuring U گنجینه اندوختن گرامی داشتن
treasured U گنجینه اندوختن گرامی داشتن
treasure U گنجینه اندوختن گرامی داشتن
skims U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
chrematistic U پول جمع کن مربوط به اندوختن مال
refinanced U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinance U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinances U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinancing U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
bituminous paint U رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
desolate <adj.> U بی حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
unfruitful U بی حاصل
resulted U حاصل
payoffs U حاصل
nonproductive U بی حاصل
outgrwth U حاصل
perquisite U حاصل
upshot U حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
product U حاصل
outcome U حاصل
products U حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
outcomes U حاصل
perquisites U حاصل
unutilized U بی حاصل
yields U حاصل
yield U حاصل
payoff U حاصل
yielded U حاصل
outgrowth U حاصل
resume U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
infertile U بی حاصل
resulting U حاصل
adnate U حاصل
fruitage U حاصل
resuming U حاصل
resumes U حاصل
resumed U حاصل
result U حاصل
totalling U حاصل جمع
cabonic U حاصل از کربن
feracity U حاصل خیزی
totals U حاصل جمع
feracious U حاصل خیز
paper blockade U محاصره بی حاصل
product U حاصل حاصلضرب
productions U حاصل دادن
karma U حاصل کردارانسان
gleby U حاصل خیز
product U حاصل ضرب
heir U ارث بر حاصل
products U حاصل حاصلضرب
nonproductive labor U کار بی حاصل
products U حاصل ضرب
partial products U حاصل ضربهای جز
emblements U حاصل زمین
earning yield U حاصل عواید
proceeds U حاصل فروش
growth U اثر حاصل
totaling U حاصل جمع
pinguid U حاصل خیز
amount U کل [حاصل جمع]
yields U محصول حاصل
total U کل [حاصل جمع]
amount U حاصل جمع
totaled U حاصل جمع
total U حاصل جمع
fatten U حاصل خیزکردن
sum U حاصل جمع
fattened U حاصل خیزکردن
growths U اثر حاصل
fattens U حاصل خیزکردن
sums U حاصل جمع
yield U محصول حاصل
yielder U حاصل دهنده
productive U مولد پر حاصل
redemption yield U حاصل بازخرید
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
steam fog U مه حاصل از بخار اب
yielded U محصول حاصل
production U حاصل دادن
to be derived U حاصل شدن
throughput U حاصل کار
foodful U حاصل خیز
negotiation result U حاصل مذاکرات
barren U بی ثمر بی حاصل
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
totalled U حاصل جمع
sum U کل [حاصل جمع]
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
partial sum U حاصل جمع جزئی
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
lysate U حاصل تجزیه سلولی
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
phantasm U حاصل خیال ووهم
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
sideways sum U حاصل جمع یک وری
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
resultant U حاصل منتج شونده
earth pressure U فشار حاصل از خاک
interest profit U عایدی حاصل از بهره
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
eagre U موج حاصل از جذر و مد
wave pressure U فشار حاصل از موج
aftercrop U حاصل دوم باره
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
productiveness U حاصل خیزی نیروی تولید
eolian U رسوب حاصل از جریان باد
cropped U حاصل دادن چینه دان
crop U حاصل دادن چینه دان
blear U تاری حاصل از اشک وغیره
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com