English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
karma U حاصل کردارانسان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
nonproductive U بی حاصل
yielded U حاصل
yield U حاصل
unutilized U بی حاصل
resulting U حاصل
resulted U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
yields U حاصل
fruitage U حاصل
adnate U حاصل
upshot U حاصل
unfruitful U بی حاصل
payoffs U حاصل
payoff U حاصل
outgrwth U حاصل
infertile U بی حاصل
products U حاصل
product U حاصل
perquisites U حاصل
perquisite U حاصل
resume U حاصل
resumed U حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
resumes U حاصل
resuming U حاصل
outcome U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
outcomes U حاصل
result U حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
outgrowth U حاصل
yield U محصول حاصل
earning yield U حاصل عواید
heir U ارث بر حاصل
products U حاصل ضرب
products U حاصل حاصلضرب
product U حاصل ضرب
product U حاصل حاصلضرب
cabonic U حاصل از کربن
emblements U حاصل زمین
feracious U حاصل خیز
feracity U حاصل خیزی
amount U کل [حاصل جمع]
sum U کل [حاصل جمع]
total U کل [حاصل جمع]
amount U حاصل جمع
negotiation result U حاصل مذاکرات
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
foodful U حاصل خیز
gleby U حاصل خیز
nonproductive labor U کار بی حاصل
paper blockade U محاصره بی حاصل
partial products U حاصل ضربهای جز
pinguid U حاصل خیز
redemption yield U حاصل بازخرید
steam fog U مه حاصل از بخار اب
to be derived U حاصل شدن
yielder U حاصل دهنده
growth U اثر حاصل
yields U محصول حاصل
totaling U حاصل جمع
totaled U حاصل جمع
total U حاصل جمع
fatten U حاصل خیزکردن
fattened U حاصل خیزکردن
fattens U حاصل خیزکردن
totalled U حاصل جمع
totalling U حاصل جمع
totals U حاصل جمع
sums U حاصل جمع
sum U حاصل جمع
productions U حاصل دادن
productive U مولد پر حاصل
acquire حاصل کردن
proceeds U حاصل فروش
growths U اثر حاصل
yielded U محصول حاصل
production U حاصل دادن
afforded U حاصل کردن
barren U بی ثمر بی حاصل
affords U حاصل کردن
throughput U حاصل کار
get U حاصل کردن
affording U حاصل کردن
gets U حاصل کردن
getting U حاصل کردن
afford U حاصل کردن
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
lysate U حاصل تجزیه سلولی
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
sheer U انحراف حاصل کردن
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
partial sum U حاصل جمع جزئی
interest profit U عایدی حاصل از بهره
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
wave pressure U فشار حاصل از موج
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
sideways sum U حاصل جمع یک وری
resultant U حاصل منتج شونده
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
phantasm U حاصل خیال ووهم
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
earth pressure U فشار حاصل از خاک
acquiring U حاصل کردن اندوختن
come to an agreement U توافق حاصل کردن
acquires U حاصل کردن اندوختن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
aftercrop U حاصل دوم باره
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
eagre U موج حاصل از جذر و مد
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
blear U تاری حاصل از اشک وغیره
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
petrodollars U دلار حاصل ازفروش نفت
productiveness U حاصل خیزی نیروی تولید
crops U حاصل دادن چینه دان
cropped U حاصل دادن چینه دان
eolian U رسوب حاصل از جریان باد
flyash U خاکستر حاصل از زغال سنگ
cost saving U درامد حاصل از تقلیل هزینه
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
garden stuff U حاصل باغ :سبزی ومیوه
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
tidal mud deposits U گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
crop U حاصل دادن چینه دان
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
strain energy U انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
electromagnetism U خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
aftercrop U حصاد دوم دوباره حاصل دادن
addend U عدد اضافه شده به حاصل در جمع
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
factorial U حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
frost heave U افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
runoff U جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
land poor U دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
sum of all external forces U حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
out put U حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
doping U نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
box U شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
yield of cdoncrete U حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
boxes U شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
general paresis U جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
volume change of concrete U تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
offset of one obligation against another U تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark U حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
paraboloid U شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
rest on one's laurels <idiom> U خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
lime light U روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
assoil U اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
augend U عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
limit state of failure U حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
aligner U وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
charactristic curve U نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
pitch speed U حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
thermokarst U عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder U عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
lift wire U سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
waisting U کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
lift strut U پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
damping vane U پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
ogive U شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
skimmed U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
wein law U طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
turbopump U پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
mach stem U جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
carminic acid U اسید کارمینیک [عامل اصلی رنگ قرمز حاصل از شیره کشی حشره دانه قرمز]
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
diesel ramjet U موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
rosette U اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosettes U اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com