English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
resultant U حاصل منتج شونده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
illative U منتج شونده
illation U نتیجه رسان منتج شونده
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
precipitating U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting U بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitate U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
condequent U منتج
lead in U منتج
consequent U منتج
accrue منتج گردیدن
follows U منتج شدن
followed U منتج شدن
reflect U منتج شدن به
reflecting U منتج شدن به
follow U منتج شدن
resulting U منتج شدن
resulted U منتج شدن
result U منتج شدن
sequent U منتج ناشی
reflects U منتج شدن به
abrasion سایش منتج ازآلودگی
abrasions U سایش منتج ازالودگی
wind up U منتج به نتیجه شدن
eventuate U منتج شدن نتیجه دادن
derive U ناشی شدن از منتج کردن
derives U ناشی شدن از منتج کردن
accrues U منتج گردیدن تعلق گرفتن
accruing U منتج گردیدن تعلق گرفتن
deriving U ناشی شدن از منتج کردن
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. U سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
resuming U حاصل
product U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
outcomes U حاصل
payoffs U حاصل
outgrowth U حاصل
upshot U حاصل
resume U حاصل
yields U حاصل
unfruitful U بی حاصل
resumes U حاصل
outgrwth U حاصل
infertile U بی حاصل
payoff U حاصل
resumed U حاصل
yielded U حاصل
perquisites U حاصل
perquisite U حاصل
result U حاصل
resulted U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
resulting U حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
outcome U حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
fruitage U حاصل
unutilized U بی حاصل
adnate U حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
yield U حاصل
nonproductive U بی حاصل
products U حاصل
afforded U حاصل کردن
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
afford U حاصل کردن
emblements U حاصل زمین
fattens U حاصل خیزکردن
earning yield U حاصل عواید
fattened U حاصل خیزکردن
amount U کل [حاصل جمع]
acquire حاصل کردن
affording U حاصل کردن
feracious U حاصل خیز
feracity U حاصل خیزی
to be derived U حاصل شدن
foodful U حاصل خیز
yielder U حاصل دهنده
products U حاصل ضرب
products U حاصل حاصلضرب
heir U ارث بر حاصل
product U حاصل ضرب
affords U حاصل کردن
sum U کل [حاصل جمع]
total U کل [حاصل جمع]
throughput U حاصل کار
amount U حاصل جمع
barren U بی ثمر بی حاصل
steam fog U مه حاصل از بخار اب
product U حاصل حاصلضرب
get U حاصل کردن
totaling U حاصل جمع
growths U اثر حاصل
productive U مولد پر حاصل
totaled U حاصل جمع
negotiation result U حاصل مذاکرات
fatten U حاصل خیزکردن
gleby U حاصل خیز
totalled U حاصل جمع
paper blockade U محاصره بی حاصل
totalling U حاصل جمع
growth U اثر حاصل
yields U محصول حاصل
redemption yield U حاصل بازخرید
yielded U محصول حاصل
yield U محصول حاصل
totals U حاصل جمع
proceeds U حاصل فروش
total U حاصل جمع
partial products U حاصل ضربهای جز
pinguid U حاصل خیز
sums U حاصل جمع
getting U حاصل کردن
karma U حاصل کردارانسان
sum U حاصل جمع
cabonic U حاصل از کربن
gets U حاصل کردن
production U حاصل دادن
productions U حاصل دادن
nonproductive labor U کار بی حاصل
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
wave pressure U فشار حاصل از موج
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
eagre U موج حاصل از جذر و مد
phantasm U حاصل خیال ووهم
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
lysate U حاصل تجزیه سلولی
partial sum U حاصل جمع جزئی
aftercrop U حاصل دوم باره
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring U حاصل کردن اندوختن
acquires U حاصل کردن اندوختن
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
earth pressure U فشار حاصل از خاک
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
sideways sum U حاصل جمع یک وری
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
sheer U انحراف حاصل کردن
come to an agreement U توافق حاصل کردن
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
interest profit U عایدی حاصل از بهره
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
blear U تاری حاصل از اشک وغیره
productiveness U حاصل خیزی نیروی تولید
tidal mud deposits U گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
eolian U رسوب حاصل از جریان باد
flyash U خاکستر حاصل از زغال سنگ
cost saving U درامد حاصل از تقلیل هزینه
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
cropped U حاصل دادن چینه دان
crop U حاصل دادن چینه دان
petrodollars U دلار حاصل ازفروش نفت
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
garden stuff U حاصل باغ :سبزی ومیوه
crops U حاصل دادن چینه دان
strain energy U انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
out put U حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
aftercrop U حصاد دوم دوباره حاصل دادن
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
electromagnetism U خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
addend U عدد اضافه شده به حاصل در جمع
runoff U جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
sum of all external forces U حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
frost heave U افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
factorial U حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
land poor U دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
squashy U له شونده
deliquescent U اب شونده
folding U تا شونده
vimineous U خم شونده
diminishing U کم شونده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com