English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
yielder U حاصل دهنده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
trimmer U زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
extender U توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibitors U نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative U التیام دهنده جوش دهنده
catalyst U تشکیلات دهنده سازمان دهنده
bailer U امانت دهنده کفیل دهنده
bailor U امانت دهنده کفیل دهنده
catalysts U تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibiter U نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitor U نمایش دهنده ارائه دهنده
payoff U حاصل
infertile U بی حاصل
payoffs U حاصل
resulting U حاصل
perquisite U حاصل
unutilized U بی حاصل
fruitage U حاصل
yields U حاصل
yielded U حاصل
product U حاصل
unfruitful U بی حاصل
resuming U حاصل
resumes U حاصل
resumed U حاصل
resume U حاصل
products U حاصل
adnate U حاصل
outgrwth U حاصل
perquisites U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
outcome U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
resulted U حاصل
upshot U حاصل
result U حاصل
yield U حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
nonproductive U بی حاصل
outgrowth U حاصل
outcomes U حاصل
totalling U حاصل جمع
yields U محصول حاصل
nonproductive labor U کار بی حاصل
products U حاصل حاصلضرب
gleby U حاصل خیز
totals U حاصل جمع
yielded U محصول حاصل
growths U اثر حاصل
growth U اثر حاصل
totaled U حاصل جمع
proceeds U حاصل فروش
total U حاصل جمع
totaling U حاصل جمع
totalled U حاصل جمع
yield U محصول حاصل
foodful U حاصل خیز
sums U حاصل جمع
karma U حاصل کردارانسان
heir U ارث بر حاصل
barren U بی ثمر بی حاصل
affording U حاصل کردن
afforded U حاصل کردن
afford U حاصل کردن
fattens U حاصل خیزکردن
fattened U حاصل خیزکردن
fatten U حاصل خیزکردن
sum U حاصل جمع
productions U حاصل دادن
production U حاصل دادن
feracity U حاصل خیزی
feracious U حاصل خیز
emblements U حاصل زمین
productive U مولد پر حاصل
earning yield U حاصل عواید
cabonic U حاصل از کربن
products U حاصل ضرب
affords U حاصل کردن
product U حاصل ضرب
product U حاصل حاصلضرب
acquire حاصل کردن
gets U حاصل کردن
amount U حاصل جمع
total U کل [حاصل جمع]
sum U کل [حاصل جمع]
negotiation result U حاصل مذاکرات
getting U حاصل کردن
to be derived U حاصل شدن
get U حاصل کردن
steam fog U مه حاصل از بخار اب
amount U کل [حاصل جمع]
throughput U حاصل کار
redemption yield U حاصل بازخرید
paper blockade U محاصره بی حاصل
partial products U حاصل ضربهای جز
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
pinguid U حاصل خیز
wave pressure U فشار حاصل از موج
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant U حاصل منتج شونده
earth pressure U فشار حاصل از خاک
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
eagre U موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
aftercrop U حاصل دوم باره
come to an agreement U توافق حاصل کردن
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
sideways sum U حاصل جمع یک وری
acquires U حاصل کردن اندوختن
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
acquiring U حاصل کردن اندوختن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
phantasm U حاصل خیال ووهم
partial sum U حاصل جمع جزئی
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
lysate U حاصل تجزیه سلولی
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
interest profit U عایدی حاصل از بهره
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
sheer U انحراف حاصل کردن
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
crop U حاصل دادن چینه دان
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
cropped U حاصل دادن چینه دان
crops U حاصل دادن چینه دان
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
blear U تاری حاصل از اشک وغیره
cost saving U درامد حاصل از تقلیل هزینه
productiveness U حاصل خیزی نیروی تولید
eolian U رسوب حاصل از جریان باد
flyash U خاکستر حاصل از زغال سنگ
garden stuff U حاصل باغ :سبزی ومیوه
tidal mud deposits U گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
petrodollars U دلار حاصل ازفروش نفت
runoff U جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
factorial U حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
electromagnetism U خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
addend U عدد اضافه شده به حاصل در جمع
sum of all external forces U حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
frost heave U افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
land poor U دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
aftercrop U حصاد دوم دوباره حاصل دادن
out put U حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
strain energy U انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
general paresis U جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
offset of one obligation against another U تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark U حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
doping U نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes U شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
yield of cdoncrete U حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
box U شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
volume change of concrete U تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
indicator U نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
lime light U روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
rest on one's laurels <idiom> U خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid U شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil U اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
augend U عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
aligner U وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
limit state of failure U حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pitch speed U حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve U نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
thermokarst U عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder U عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
altitude azimuth U عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
waisting U کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
damping vane U پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
lift wire U سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift strut U پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com