Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
harvest
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
mastectomy
U
پاره کردن وبرداشتن پستان یا قسمتی از پستان
mastectomies
U
پاره کردن وبرداشتن پستان یا قسمتی از پستان
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
pneumonectomy
U
قطع وبرداشتن ریه با قسمتی از ان
pneumectomy
U
عمل جراحی وبرداشتن نسج ریه
gets
U
حاصل کردن
affords
U
حاصل کردن
get
U
حاصل کردن
affording
U
حاصل کردن
afforded
U
حاصل کردن
acquire
حاصل کردن
getting
U
حاصل کردن
afford
U
حاصل کردن
sterilises
U
بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement
U
توافق حاصل کردن
sterilised
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sheer
U
انحراف حاصل کردن
acquiring
U
حاصل کردن اندوختن
sterilising
U
بی بار یا بی حاصل کردن
look in on
<idiom>
U
تماس حاصل کردن
sterilize
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
U
بی بار یا بی حاصل کردن
acquires
U
حاصل کردن اندوختن
sterilized
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
U
بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
osculate
U
تماس نزدیک حاصل کردن
hold out
<idiom>
U
حاصل شدن ،تقدیر کردن
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
brinelling
U
دندانه ها و برجستگیهایی که در سطوح یاتاقانها معمولابراثر بار استاتیک زیاد یااعمال نیرو هنگام جاگذاری وبرداشتن بوجود می اید
generate
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generated
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
gets
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to come to an agreement
U
یکدل شدن توافق حاصل کردن
get
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brush
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
lime light
U
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
get
U
حاصل کردن تحصیل کردن
gets
U
حاصل کردن تحصیل کردن
getting
U
حاصل کردن تحصیل کردن
skimmed
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
bituminous paint
U
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
outcome
U
حاصل
outgrwth
U
حاصل
unutilized
U
بی حاصل
infertile
U
بی حاصل
unfruitful
U
بی حاصل
outcomes
U
حاصل
payoffs
U
حاصل
perquisite
U
حاصل
adnate
U
حاصل
nonproductive
U
بی حاصل
resulted
U
حاصل
resulting
U
حاصل
perquisites
U
حاصل
payoff
U
حاصل
result
U
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
U
بی حاصل
yield
U
حاصل
outgrowth
U
حاصل
resumed
U
حاصل
barren
<adj.>
U
بی حاصل
resumes
U
حاصل
resuming
U
حاصل
product
U
حاصل
products
U
حاصل
bleak
<adj.>
U
بی حاصل
deserted
<adj.>
U
بی حاصل
yields
U
حاصل
resume
U
حاصل
upshot
U
حاصل
fruitage
U
حاصل
yielded
U
حاصل
desolate
<adj.>
U
بی حاصل
totalling
U
حاصل جمع
fattened
U
حاصل خیزکردن
nonproductive labor
U
کار بی حاصل
proceeds
U
حاصل فروش
sums
U
حاصل جمع
productions
U
حاصل دادن
pinguid
U
حاصل خیز
fatten
U
حاصل خیزکردن
earning yield
U
حاصل عواید
total
U
کل
[حاصل جمع]
throughput
U
حاصل کار
sum
U
حاصل جمع
amount
U
کل
[حاصل جمع]
fattens
U
حاصل خیزکردن
foodful
U
حاصل خیز
partial products
U
حاصل ضربهای جز
redemption yield
U
حاصل بازخرید
totals
U
حاصل جمع
totaled
U
حاصل جمع
amount
U
حاصل جمع
heir
U
ارث بر حاصل
sum
U
کل
[حاصل جمع]
result of the negotiations
U
حاصل مذاکرات
product
U
حاصل ضرب
yield
U
محصول حاصل
product
U
حاصل حاصلضرب
yielder
U
حاصل دهنده
yielded
U
محصول حاصل
feracious
U
حاصل خیز
productive
U
مولد پر حاصل
barren
U
بی ثمر بی حاصل
feracity
U
حاصل خیزی
steam fog
U
مه حاصل از بخار اب
cabonic
U
حاصل از کربن
paper blockade
U
محاصره بی حاصل
yields
U
محصول حاصل
totalled
U
حاصل جمع
products
U
حاصل حاصلضرب
gleby
U
حاصل خیز
karma
U
حاصل کردارانسان
negotiation result
U
حاصل مذاکرات
production
U
حاصل دادن
total
U
حاصل جمع
growth
U
اثر حاصل
negotiation outcome
U
حاصل مذاکرات
growths
U
اثر حاصل
emblements
U
حاصل زمین
to be derived
U
حاصل شدن
products
U
حاصل ضرب
totaling
U
حاصل جمع
mould line
U
خط حاصل از تلاقی دو سطح
aftercrop
U
حاصل دوم باره
bead
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
partial sum
U
حاصل جمع جزئی
wave pressure
U
فشار حاصل از موج
capital bonus
U
سود حاصل از سرمایه
resultant
U
حاصل منتج شونده
hot shorteness
U
شکنندگی حاصل از گرما
beads
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
entrance loss
U
افت حاصل از اصطکاک
sideways sum
U
حاصل جمع یک وری
eagre
U
موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap
U
فاصله حاصل از رکود
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow
U
رنگین کمان حاصل از مه
overcrop
U
زیاد حاصل برداشتن از
lysate
U
حاصل تجزیه سلولی
interest profit
U
عایدی حاصل از بهره
gains from trade
U
منافع حاصل از تجارت
earth pressure
U
فشار حاصل از خاک
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
phantasm
U
حاصل خیال ووهم
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
crop
U
حاصل دادن چینه دان
cost saving
U
درامد حاصل از تقلیل هزینه
flyash
U
خاکستر حاصل از زغال سنگ
cropped
U
حاصل دادن چینه دان
tidal mud deposits
U
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
productiveness
U
حاصل خیزی نیروی تولید
crops
U
حاصل دادن چینه دان
eolian
U
رسوب حاصل از جریان باد
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
petrodollars
U
دلار حاصل ازفروش نفت
blear
U
تاری حاصل از اشک وغیره
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
garden stuff
U
حاصل باغ :سبزی ومیوه
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
aftercrop
U
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
addend
U
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
sum of all external forces
U
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
strain energy
U
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
electromagnetism
U
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
land poor
U
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
factorial
U
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
runoff
U
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
frost heave
U
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
out put
U
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
yield of cdoncrete
U
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
box
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
boxes
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another
U
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark
U
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
general paresis
U
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
doping
U
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
volume change of concrete
U
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
paraboloid
U
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil
U
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
rest on one's laurels
<idiom>
U
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
aligner
U
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
acatalectic
U
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
augend
U
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
limit state of failure
U
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pitch speed
U
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve
U
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
remainder
U
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com