English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
take off U جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
preflight U قبل از شروع پرواز
flight coordination U هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
flight test U ازمایش هواپیما برای پرواز ازمایش پرواز کردن
start off U شروع کردن شروع شدن
inflight reliability U تامین هواپیما در حین پرواز امنیت پرواز
contour flying U پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
sortie U پرواز یک هواپیما یایک پرواز
runway U راه پرواز باند پرواز
runways U راه پرواز باند پرواز
sorties U پرواز یک هواپیما یایک پرواز
flying status U وضعیت پرواز از نظر جسمی و روحی وضعیت امادگی خدمه برای پرواز
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
contour flight U پرواز سینه مال از روی عوارض زمین پرواز در مسیرعوارض زمین
sailings U باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sailed U باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail U باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
flight U پرواز کردن
kite U پرواز کردن
kites U پرواز کردن
take off U پرواز کردن
aviate U پرواز کردن
fly U پرواز کردن
to take off U پرواز کردن
to take wing U پرواز کردن
to launch into the air U پرواز کردن
planes U صاف کردن پرواز
planing U صاف کردن پرواز
to ban from flying U قدغن کردن پرواز
planed U صاف کردن پرواز
plane U صاف کردن پرواز
fly U پرواز کردن پریدن
to impose [place] a flying ban U قدغن کردن پرواز
formate U بصورت صف یاستونی پرواز کردن
take off U برداشتن پرواز کردن هواپیما
glide U پرواز کردن بدون نیروی موتور
glided U پرواز کردن بدون نیروی موتور
glides U پرواز کردن بدون نیروی موتور
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up U مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
hovering U پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
aircraft turn around U اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
streek U شروع کردن
embark upon U شروع کردن
set about <idiom> U شروع کردن
put in hand U شروع کردن
take up <idiom> U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
tee off U شروع کردن
set in U شروع کردن
commencing U شروع کردن
kick off <idiom> U شروع کردن
embark U شروع کردن
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
embarked U شروع کردن
embarking U شروع کردن
embarks U شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
commence U شروع کردن
commenced U شروع کردن
commences U شروع کردن
blast-off U شروع بپرواز کردن
launches U شروع کردن حمله
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
to start [for] U شروع کردن رفتن [به]
launched U شروع کردن حمله
to start U شروع کردن به دویدن
pipe up U شروع به نی زدن کردن
tune up U شروع باواز کردن
to f. a laughing U شروع بخنده کردن
launch U شروع کردن حمله
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> U شروع به دعوی کردن
launching U شروع کردن حمله
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
blast off U شروع بپرواز کردن
dig in <idiom> U شروع به خوردن کردن
set-tos U با اشتیاق شروع کردن
set-to U با اشتیاق شروع کردن
To start from scratch . U از هیچ شروع کردن
set to U با اشتیاق شروع کردن
come to blows <idiom> U شروع به جنگیدن کردن
open fire U شروع به تیراندازی کردن
warm up U شروع کردن به کار
to gather way U شروع بحرکت کردن
get in on the ground floor <idiom> U ازابتدا شروع کردن
to start from the beginning [to start afresh] U از آغاز شروع کردن
to open fire U شروع به اتش کردن
to break into a run U شروع کردن به دویدن
do up U شروع بکار کردن
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to push off U شروع کردن بیرون رفتن
go off <idiom> U شروع به زنگ زدن کردن
to come to one's senses U شروع به فکر عاقلانه کردن
begin U اغاز نهادن شروع کردن
to get to U شروع کردن دست گرفتن
begins U اغاز نهادن شروع کردن
come to one's senses <idiom> U شروع به فکر صحیح کردن
triggered U شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit rape U شروع کردن به تجاوز جنسی
trigger U شروع کردن حمله یاکار
triggers U شروع کردن حمله یاکار
attempted U قصد کردن شروع به جرم
attempting U قصد کردن شروع به جرم
attempt U قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
attempting to commit murder U شروع کردن به قتل عمد
attempts U قصد کردن شروع به جرم
restart U بازاغازی دوباره شروع کردن
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
off the wagon <idiom> U دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to struck up U بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate U تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to start an argument with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
indent U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point U شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
wake up U تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to turn on the waters U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indents U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
launching U شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> U شروع کردن ،باز کردن
initiate U اغاز کردن شروع کردن
push off <idiom> U ترک کردن ،شروع کردن
launch U شروع کردن اقدام کردن
initiated U اغاز کردن شروع کردن
initiating U اغاز کردن شروع کردن
initiates U اغاز کردن شروع کردن
launched U شروع کردن اقدام کردن
launches U شروع کردن اقدام کردن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
initiation U شروع کار شروع
mode U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] U نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
inflight phase U مرحله بازدید حین پرواز مرحله عملیات حین پرواز
beacon flight U پرواز با کمک برج مراقبت پرواز با استفاده از کمک برج
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicked U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
station time U زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
To start from scratch. U از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to U شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
blast off U پرواز
flight decks U پل پرواز
flightless U بی پرواز
trips U پرواز
tripped U پرواز
flight line U خط پرواز
sorties U پرواز
fly U پرواز
flight deck U پل پرواز
flight U پرواز
sortie U پرواز
blast-off U پرواز
trip U پرواز
flying U پرواز
ceilings U حد پرواز
night flying U شب پرواز کن
night flying U پرواز
ceiling U حد پرواز
flybys U پرواز در ارتفاع کم
flying shot U تیر سر پرواز
blood agent U مدت پرواز
flight U مسیر پرواز
flying officer U افسر پرواز
flying ground U میدان پرواز
flyable U قابل پرواز
mission ready U اماده پرواز
visual flight U پرواز بصری
single flight U پرواز رفت
return flight U پرواز برگشت
helms U سکان پرواز
flypast U پرواز در ارتفاع کم
flyby U پرواز در ارتفاع کم
helm U سکان پرواز
ceiling U سقف پرواز
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com