English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He left a large fortuue. U ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions U این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
differentiator U وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
enormity U هنگفتی
enormities U هنگفتی
he made a p or post of money U پول هنگفتی دراورد
make a pile <idiom> U پول هنگفتی به جیب زدن
silver spoon U ثروت موروثی دارای ثروت موروثی ثروتمند
residue check U بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
feeds U درون گذاشت
input U درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went . U گذاشت ورفت
negligence U فرو گذاشت
feed U درون گذاشت
overlays U جای گذاشت
overlaying U جای گذاشت
overlay U جای گذاشت
inputted U درون گذاشت
The fellow just took off. U طرف گذاشت دررفت
He left his family in Europe . U خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
outputs U برون گذاشت برونگذار
output U برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me U تقصیر را به گردن من گذاشت
penny bank U بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
drew U دریافت کرد ناتمام گذاشت
incommunicably U چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
Mother left me 500 tomans . U مادرم برایم 500 تومان گذاشت
The professor stepped into the classroom. U استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
He left a great name behid him . U نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
She laid the book aside . U کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
fortune U ثروت
warison U ثروت
fortunes U ثروت
wealth U ثروت
riches U ثروت
moneybags U ثروت
hand U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
plutology U ثروت شناسی
plutolatry U ثروت پرستی
bonanzas U ثروت باداورده
windfall U ثروت باداورده
possession U ثروت ید تسلط
windfalls U ثروت باداورده
mammon U ممونا ثروت
mammonism U ثروت پرستی
net wealth U ثروت خالص
treasure U ثروت جواهر
bonanza U ثروت باداورده
treasured U ثروت جواهر
treasures U ثروت جواهر
commonwealths U ثروت عمومی
commonwealth U ثروت عمومی
treasuring U ثروت جواهر
political economy U علم ثروت
distribution of wealth U توزیع ثروت
wealth distribution U توزیع ثروت
economic wealth U ثروت اقتصادی
dismal science U علم ثروت
weal U ثروت دارایی
weals U ثروت دارایی
plutonomy U علم ثروت
wealth creation U ایجاد ثروت
riches U ثروت زیاد
fortunes U دارایی ثروت
money U مسکوک ثروت
fortune U دارایی ثروت
social wealth U ثروت اجتماعی
national wealth U ثروت ملی
affluence U فراوانی ثروت
wealth effect U اثر ثروت
wealth tax U مالیات بر ثروت
wealth of nations U ثروت ملل
purse proud U مغرور از ثروت
worth U سزاوار ثروت
identity of indiscernibles U یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
productive U فراور مولد ثروت
he is possessed of wealth U او دارای ثروت است
wealth saving relationship U رابطه ثروت و پس انداز
patrimonies U ثروت موروثی میراث
patrimony U ثروت موروثی میراث
to grow rich U ثروت بهم زدن
redistribution of wealth U توزیع دوباره ثروت
political economist U متخصص علم ثروت
mammonite U ثروت دوست زرپرست
white elephant <idiom> U ثروت یا مالکیت بیفایده
man made wealth U ثروت ساخت بشر
differentiating cicuit U مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
golds U ثروت رنگ زرد طلایی
gold U ثروت رنگ زرد طلایی
rough handling of a thing U گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
socialist U سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
socialists U سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
It is immaterial how rich he may be . U مهم نیست چقدر ثروت داشته با شد
social security wealth U ثروت ناشی از نظام تامین اجتماعی
To squander tyhe national wealth. U ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )
he aims at riches U مقصودش مال اندوزی است میزندبرای ثروت
physiocracy U حکومت بخکم عوامل طبیعی عقیده باینکه زمین یگانه سرچشمه ثروت است
physiocrat U کسیکه معتقداست که زمین یگانه سرچشمه ثروت است وحکومت بایدتابع طبیعت باشد
capital levy U مالیات بر سرمایه افرادحقیقی قسمتی از ثروت کشورکه جبرا" توسط دولت اخذ میشود
over U باقی
over- U باقی
physiocrats U اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
to leave behind U باقی گذاردن
conservation force U نیروی باقی
come through U باقی ماندن
aliquant U باقی اورنده
out of <idiom> U باقی نمانده
impressing U باقی گذاردن
organzine U ابریشم باقی
gleanings U ریزه باقی
hold over U باقی ماندن
holdover U باقی مانده
holdovers U باقی مانده
to be on the safe side U باقی نباشد
to be in arrear U باقی داربودن
scantling U باقی مانده
left over U باقی مانده
otherworld U عالم باقی
leaving U باقی گذاردن
impress U باقی گذاردن
impressed U باقی گذاردن
reopens U باقی بودن
impresses U باقی گذاردن
dregs U باقی مانده
preserve U باقی نگهداشتن
leave U باقی گذاردن
storing U می باقی می ماند
preserving U باقی نگهداشتن
store U می باقی می ماند
reopen U باقی بودن
surviving U باقی بودن
extant U باقی مانده
survives U باقی بودن
survived U باقی بودن
reopened U باقی بودن
reopening U باقی بودن
remnant U باقی مانده
preserves U باقی نگهداشتن
behind U باقی کار
behinds U باقی دار
remains U باقی مانده
remnants U باقی مانده
behinds U باقی کار
remainder U باقی مانده
behind U باقی دار
survive U باقی بودن
surpluses U باقی مانده
debris U باقی مانده
surplus U باقی مانده
variable ratio U گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
residue U قسمت باقی مانده
the rest lies with you U باقی ان با خودتان است
shorter U کوچک باقی دار
shortest U کوچک باقی دار
short U کوچک باقی دار
trail U اثرپا باقی گذاردن
trails U اثرپا باقی گذاردن
odd come short U زیادی باقی مانده
residues U قسمت باقی مانده
residuary U موصی له باقی مانده
to stay behind U باقی ماندن جاماندن
residve U باقی مانده زیادتی
trailed U اثرپا باقی گذاردن
residual value U مقدار باقی مانده
trailing U اثرپا باقی گذاردن
nothing was left over U چیزی باقی نماند
hold up <idiom> U باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> U خوب باقی ماندن
memorises U باقی مانده در حافظه
memorising U باقی مانده در حافظه
hang over U اثر باقی مانده
memorize U باقی مانده در حافظه
memorizes U باقی مانده در حافظه
memorizing U باقی مانده در حافظه
memorised U باقی مانده در حافظه
memorized U باقی مانده در حافظه
bide U درجایی باقی ماندن
extant U نسخهء موجود و باقی
denominator [bottom of a fraction] U باقی مانده کسر [ریاضی]
remain in force U به قوت خود باقی بودن
continue to be valid U به قوت خود باقی بودن
cicatrize U جای زخم باقی گذاردن
jars U اثر نامطلوب باقی گذاردن
jarred U اثر نامطلوب باقی گذاردن
to satnd good U بقوت خود باقی بودن
much sugar was left U قند زیادی باقی ماند
scrape the bottom of the barrel <idiom> U گرفتن چیزی که باقی مانده
to exclude doubt U جای تردید باقی نگذاشتن
wrecked U باقی مانده ازکشتی شکسته
residual U آنچه در پشت سر باقی می ماند
jar U اثر نامطلوب باقی گذاردن
The would left a mark. U جای زخم باقی ماند
hang over U اثر باقی ازهر چیزی
not a scrap is left U ذرهای باقی نمانده است
for the rest U اما در باره باقی مطالب
lie by U غیر فعال باقی ماندن
Tahmasb U شاه تهماسب [پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
It remained intact. U سالم ودست نخورده باقی مانده
That way, it stays in suspension. U به این صورت معلق باقی می ماند.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com