Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
unwarranted
U
توجیه نکردنی
unwarrantable
U
توجیه نکردنی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
indecipherable
U
حل نکردنی
unquestionable
U
رد نکردنی
unquestioning
U
رد نکردنی
inextricable
U
حل نکردنی
irrecusable
U
رد نکردنی
inconceivable
U
تصور نکردنی
inconsumable
U
مصرف نکردنی
indeclinable
U
پرهیز نکردنی
indefeasibility
U
لغو نکردنی
indefeasible
U
لغو نکردنی
impenetrable
U
درک نکردنی
inviolable
U
غصب نکردنی
inexplicable
U
روشن نکردنی
irreproachable
U
ملامت نکردنی
irreproachable
U
سرزنش نکردنی
insuperable
U
برطرف نکردنی
inapplicable
U
تطبیق نکردنی
incredible
U
باور نکردنی
incogitable
U
درک نکردنی
unbelievable
U
باور نکردنی
irrepressible
U
جلوگیری نکردنی
indefectible
U
عیب نکردنی
irreprovable
U
بی گناه رد نکردنی
reproachless
U
ملامت نکردنی
irreprehensible
U
ملامت نکردنی
irreprehensible
U
سرزنش نکردنی
reproachless
U
سرزنش نکردنی
indecipherable
U
کشف نکردنی
irrepealable
U
فسخ نکردنی
irrepealable
U
لغو نکردنی
incomprehensible
U
درک نکردنی
inextinguishable
U
مستهلک نکردنی
to be left in disbelief
<idiom>
U
باور نکردنی بودن
fairy tale
U
داستان باور نکردنی
fairy tales
U
داستان باور نکردنی
irreplevisable
U
رفع توقیف نکردنی
irrepleviable
U
رفع توقیف نکردنی
inadmissible
U
ناپسندیده تصدیق نکردنی
flat
U
ثابت یا تغییر نکردنی
intangible
U
بغرنج درک نکردنی
flattest
U
ثابت یا تغییر نکردنی
imperceptible
U
نفهمیدنی درک نکردنی
indefensible
U
غیرقابل اعتذار تصدیق نکردنی
indivertible
U
انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
inexpiable
U
مرمت ناپذیر جبران نکردنی
inexpugnable
U
حمله نا پذیر منقرض نکردنی
inextensible
U
بسط نا پذیر منقرض نکردنی
irreclaimable
U
بازیافت نکردنی درست نشدنی
inconceivable
U
غیر قابل ادراک باور نکردنی
inconvincible
U
اقناع نکردنی شخص متقاعد نشدنی
assoil
U
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
briefing
U
توجیه
orienting line
U
خط توجیه
base line
U
خط توجیه
rationalization
U
توجیه
justification
U
توجیه
rationale
U
توجیه
briefings
U
توجیه
justifications
U
توجیه
orientation
U
توجیه
comebacks
U
توجیه
comeback
U
توجیه
legitimatize
U
توجیه کردن
briefings
U
توجیه کردن
interpretability
U
قابلیت توجیه
selfjustification
U
توجیه خود
assumed orientation
U
توجیه فرضی
economic feasibility
U
توجیه اقتصادی
intellectualization
U
توجیه عقلی
map orientation
U
توجیه نقشه
briefing
U
توجیه کردن
legtimize
U
توجیه کردن
orientation
U
توجیه کردن
justifiability
U
توجیه پذیری
economic justification
U
توجیه اقتصادی
justificatory
U
توجیه امیز
justifier
U
توجیه کننده
justifies
U
توجیه کردن
orient
U
توجیه کردن
legitimises
U
توجیه کردن
legitimised
U
توجیه کردن
vindicating
U
توجیه کردن
vindicates
U
توجیه کردن
vindicated
U
توجیه کردن
vindicate
U
توجیه کردن
legitimising
U
توجیه کردن
legitimization
U
توجیه کردن
legitimize
U
توجیه کردن
legitimized
U
توجیه کردن
legitimizes
U
توجیه کردن
legitimizing
U
توجیه کردن
orienting
U
توجیه کردن
justifiable
U
قابل توجیه
justifiable
U
توجیه پذیر
orienting angle
U
زاویه توجیه
orienting station
U
ایستگاه توجیه
ready room
U
اطاق توجیه
rationalization
U
توجیه عقلی
self justification
U
توجیه خویشتن
orients
U
توجیه کردن
justifying
U
توجیه کردن
vindicative
U
مربوط به توجیه
vindicator
U
توجیه کننده
justify
U
توجیه کردن
vindicatory
U
وابسته به توجیه
sink in
<idiom>
U
توجیه شدن چیزی
map orientation
U
توجیه کردن نقشه
rationalize
U
عقلا توجیه کردن
rationalized
U
عقلا توجیه کردن
rationalizes
U
عقلا توجیه کردن
rationalizing
U
عقلا توجیه کردن
rationalised
U
عقلا توجیه کردن
vindication
U
اثبات بیگناهی توجیه
rationalising
U
عقلا توجیه کردن
justifiable homicide
U
قتل قابل توجیه
rationalises
U
عقلا توجیه کردن
justifiable homicides
U
قتل قابل توجیه
compass bearing
U
زاویه توجیه قطب نما
holophrastic
U
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net
U
شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation
U
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
declinator
U
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
orient
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
The officers were brifed on (about) the detailes.
U
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
dialectic
U
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
mysticism
U
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram
U
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing
U
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity
U
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
racism
U
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
illmitable
U
محدود نکردنی محدود نشدنی
rationalize
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction
U
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
interprets
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefer
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreted
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefed
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreting
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
justify
U
توجیه کردن هم تراز کردن
justifying
U
توجیه کردن هم تراز کردن
justifies
U
توجیه کردن هم تراز کردن
justifying
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com