Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
fashionableness
U
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
quite the thing
U
مطابق بارسم معمول
gavotte
U
باسبک فوق رقصیدن
We have agreed in princeple .
U
درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
enewal of contract by tacit agreement
U
تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
matches
U
مطابقت
justification
U
مطابقت
correspondences
U
مطابقت
accordance
U
مطابقت
correspondency
U
مطابقت
compatibility
U
مطابقت
match
U
مطابقت
conformity
U
مطابقت
sameness
U
مطابقت
correspondence
U
مطابقت
concord
U
مطابقت
conformability
U
مطابقت
concent
U
مطابقت
justifications
U
مطابقت
comports
U
مطابقت کردن
comported
U
مطابقت کردن
comport
U
مطابقت کردن
meets
U
مطابقت کردن
matches
U
مطابقت کردن
meet
U
مطابقت کردن
match
U
مطابقت کردن
evidence of conformity
U
دلیل مطابقت
comporting
U
مطابقت کردن
legality
U
مطابقت باقانون
legality
U
مطابقت با قانون
copy fitting
U
مطابقت کپی
canonicity
U
مطابقت باقانون شرع
constitutionality
U
مطابقت با قانون اساسی
mismatch
U
بهم نخوردن عدم مطابقت
conformed
U
مطابقت کردن وفق دادن
fall in
U
مطابقت کردن موافق شدن
agreeing
U
اشتی دادن مطابقت کردن
agrees
U
اشتی دادن مطابقت کردن
conventionality
U
مطابقت با ایین ورسوم قراردادی
classicality
U
مطابقت با ادبیات وصنایع باستانی
conforms
U
مطابقت کردن وفق دادن
conforming
U
مطابقت کردن وفق دادن
conform
U
مطابقت کردن وفق دادن
agree
U
اشتی دادن مطابقت کردن
central tendency
U
احتمال مطابقت داده با مقادیرمورد انتظار
usages
U
معمول
in vogue
U
معمول
usual
U
معمول
usage
U
معمول
going
U
معمول
in-
U
معمول
in
U
معمول
in character
<idiom>
U
مثل معمول
as usual
U
مطابق معمول
vogue
U
رسم معمول
practice
U
معمول به عادت
fashionably
U
مطابق معمول
normal
U
هنجار معمول
eccentrically
U
بطورغیر معمول
by usage
U
یا معمول سابق
usual conditions
U
شرایط معمول
consuetudinary
U
عادی معمول
enchorial
U
معمول متعارفی
undersized
U
کوچکتر از معمول
out of the ordinary
U
غیر معمول
to set in
U
معمول شدن
off season
U
ارزان تر از معمول
to be in f.
U
معمول بودن
To overstep the mark. To go too far.
U
از حد معمول گذراندن
After the usual courtesies.
U
پس از تعارفات معمول
it is usual with him
U
معمول اوست
as usual
<idiom>
U
طبق معمول
off the map
U
غیر معمول
slow down
<idiom>
U
از حد معمول آرامتر
usu
U
مخفف معمول
out of the common
U
غیر معمول
institution
U
رسم معمول عرف
such dresses are the vogue
U
اینجورلباسهامتداول معمول است
gangling
U
بلند تراز حد معمول
introductions
U
معمول سازی ابداع
oversleeping
U
بیش از حد معمول خوابیدن
it is unusually large
U
ازاندازه معمول بزرگتراست
it is our usual p to
U
معمول ما این است که
oversleep
U
بیش از حد معمول خوابیدن
habitualness
U
معمول بودن معتادیت
price current
U
صورت نرخهای معمول
oversleeps
U
بیش از حد معمول خوابیدن
overslept
U
بیش از حد معمول خوابیدن
introduction
U
معمول سازی ابداع
intercolonial
U
معمول در میان مستعمرات
cupola practice
U
روش معمول کوره کوپل
international practice
U
طریقه معمول به بین المللی
retrograde
U
دوران در خلاف جهت معمول
fair wear and tear
U
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
semidouble
U
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
substandard
U
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
executive course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
shortest
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive length course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
unorthodox
U
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
short
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
wide-angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
wide angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
dry year
U
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year
U
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extra-
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
bow-pew
U
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristically
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristic
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
mancipation
U
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
cylix
U
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondola
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondolas
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
U
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run
U
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
standarize
U
با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
Advanced Technology Attachment
U
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance
U
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
concert
U
توافق
consistency
U
توافق
concerts
U
توافق
to come to an understanding
U
توافق
accommodation
U
توافق
accommodations
U
توافق
commensurability
U
توافق
commensurableness
U
توافق
concent
U
توافق
maladapted
U
بی توافق
concord
U
توافق
rapport
U
توافق
consents
U
توافق
accorded
U
توافق
coincidences
U
توافق
coincidence
U
توافق
band
U
توافق
bands
U
توافق
keeping
U
توافق
accord
U
توافق
accords
U
توافق
concurrence
U
توافق
consent
U
توافق
analogies
U
توافق
analogy
U
توافق
settlement
U
توافق
settlements
U
توافق
consenting
U
توافق
conciliation
U
توافق
consented
U
توافق
adaptations
U
توافق
agreements
U
توافق
adaptation
U
توافق
agreement
U
توافق
modus vivendi
U
توافق موقت
dissidence
U
عدم توافق
discordance
U
عدم توافق
disconformity
U
عدم توافق
unilateral agreement
U
توافق یک جانبه
consistence
U
توافق سازگاری
consensus
U
توافق عام
consonance
U
توافق صدا
disparity
U
عدم توافق
disparities
U
عدم توافق
accordance
U
وفق توافق
correspondence principle
U
اصل توافق
reach an agreement
U
به توافق رسیدن
plea agreement
U
توافق مدافعه
agreement of arguments
U
توافق نشانوندها
synesis
U
توافق معانی
adhesion
U
همبستگی توافق
maladaptation
U
عدم توافق
speaking with prosecutor
U
توافق باشاکی
deal
U
توافق تجاری
mutual agreement
U
توافق طرفین
reciprocal agreement
U
توافق دو جانبه
deals
U
توافق تجاری
maladjusted
U
بی توافق دژسازگار
understanding
U
توافق تظر
inharmoniousness
U
عدم توافق
consistency
U
توافق سازگاری
harmonometer
U
توافق سنج
his painting lacked repose
U
نقاشی وی توافق
understandings
U
توافق تظر
inadaptable
U
توافق ندادنی
inconsonantly
U
باعدم توافق
adaptable
U
قابل توافق
adaptation
U
توافق سازش
accompt
U
سازگاری توافق
adaptableness
U
قابلیت توافق
adaptiveness
U
قوه توافق
maladjustment
U
عدم توافق
agreement coefficient
U
ضریب توافق
arbitration agreement
U
توافق بر حکمیت
adaptations
U
توافق سازش
adaptability
U
توافق سازگاری
maladjustments
U
عدم توافق
disagreement
U
عدم توافق
disagreements
U
عدم توافق
conconancy
U
توافق صدا
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com